«زودتر از زمانه» ✍زهرا نجاتی مقتدر راه می رفت. اما اثری از تکبر در او نبود. مطمئن بود؛ هم به راهی که می‌رفت، هم به اعتقاداتی که داشت. همین هم جسورش کرده بود. جوری که حاضرجوابی‌هایش در مقابل رضاپالانی، شهره خاص و عام شد. می‌فهمید چه می‌خواهد و چه می‌کند. جوگیر نمی‌شد خیلی روشن می‌دید آینده را و آنچه به خاطرش ایستادگی می‌کرد را. روزی که رضاخان او را تهدید کرد، توی چشمش نگاه کرد. مثل همیشه سینه‌اش را جلو داد و گفت: _من هرجا که باشم، مزارم زیارتگاه خواهد شد اما تو در یک بیابان بی آب و علف، میمیری. آن روز آدم‌های کمی بودند که باورشان بشود هم شجاعتش را، هم اینکه رضاخان که چند وقتی بود از رضاپالانی بودن، فاصله گرفته بود، قرار باشد چنین سرگذشتی داشته باشد. اما مدرس، مرد فرداها بود. مردی که امام، هم جای خالی‌اش را حس می‌کرد. گذشت زمان هر دو حرفش را ثابت کرد. مدرس را سر سفره افطار، با دهان روزه، توسط دو خائن تروریست کشتند. مظلوم و غریب، مثل جدش. اما مزارش در کاشمر مثل یک امامزاده جلیل‌القدر و بی‌واسطه حرم شده. یک حرم باعظمت که از در و دیوارش، شکوه بندگی مدرس و خلوصش می‌بارد. مزاری عجیب دوست داشتنی دارد. رضا پالانی هم توسط همان که رخت پالانی را از تنش درآوردند و به نامردی و ظلم، لباس شاهی برش کردند، تبعید شد به جزیره موریس، جزیره‌ای بی آب و علف. آخرش هم حرف سید درست از آب در آمد. در تنهایی و بیماری، جان داد. مدرس هرچه داشت از اخلاص داشت. اخلاص، باعث بصیرتش شده بود و بصیرتش، آینده را به خوبی پیش چشم‌هایش تصویر کرده بود. مدرس از کسانی بود که برای زمانه‌اش زود بود اما تأثیرش سالها بعد خودش باقی خواهد ماندـ جفاست اگر شخصیت کاریزماتیکی مثل او را از نسل جوان و نوجوانمان دریغ کنیم. 🔹به مناسبت سالگردشهادت شهید مدرس @AFKAREHOWZAVI