🖇 ‌★اخه نداره رضا با فکری که یهو به ذهنم رسید لبخندی زدم چرا من نباید حرفا و عقایدمو بکوبونم تو دهن این جماعت؟چرا باید به حرف آناستازیا گوش بدم بی معطلی تصمیم خودمو که فکر میکردم خیلی درسته به زبون اوردم -باشه قبول بمون....فقط یه چیزی! رضا بی معطلی گفت: ☆چی؟؟ -در مورد یه موضوعی بحث کنیم.اگر من قانع شدم که چه عالی و باهم کنار میایم اما اگر قانع نشدم ★خب؟؟؟ -باشه اینو بعدا میگم رضا لبخندی زد و گفت: ☆حله...من برم ارمیتا رو یه جا بخوابونم بعد برم تو اشپزخونه تا شما مهیای بحث بشین من اومدم -خودت موافقی؟؟ این حرف رو من رو به مصطفی نامی زدم که معلوم بود خیلی با رضا رفیقه ★اره....اما اگه این بحث خارج از تخصص من باشه و چیزی دربارش ندونم شرمنده.. -فکر نمیکنم ندونی بالاخره رهبر کشورته ★باشه ..بفرما بشین -مطمئنی از حرف من ناراحت نمیشی به هر حال هردوتون اخوندین؟ از این حرفم مصطفی لبخندی زد لبخندی که حتی به دل من هم نشست ★نه ناراحت نمیشم...بپرس سوالتو -خب ببین الان ایران موقعیت خوبی نداره...ینی از همه جا تحریمه. ★خب؟ -خب مگه شماها نمیگید مهم ترین شخص مملکت رهبر ایرانه.خب چرا این رهبر،این ولی فقیه؛وقتی نمیتونه وضع فعلی مملکت رو اصلاح کنه!چرا هست؟چرا از این مقام کناره گیری نمیکنه؟؟ ★خب ببین..... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍