🗒 موضوع: خواب بودم، من هم صبح خبردار شدم. 🔵خواب بودم، خوابی آرام و راحت. در گوشه‌ای از شهر اما، دو تکفیری داعشی، با خلیفه‌ی خودخوانده، بیعت می‌کردند. بیعت برای حملات انتحاری در گلزار شهدای کرمان و کشتن مشرکانی که مرده‌ی قاسم سلیمانی را هم رها نمی‌کنند؛ و برای از همه مهم‌تر، رسیدن به بهشت. ساعتی بعد، گوی‌های فلزی(ساچمه) را در کمربند انفجاری جاسازی و برای رسیدن به بهشت با کشتن رافضی‌ها، ثانیه‌شماری می‌کردند. عصر روز 13 دی 1402 بود که وحشت‌زده، انگار از خواب بیدار شدم؛ زائران مزار سردار سلیمانی، در روز تولد حضرت فاطمه‌ی زهرا(علیها سلام) به خون غلطیدند. 🔵خواب بودم. در گوشه‌ای از شهر اما، رفت و آمدها جریان داشت؛ آن دو انتحاری پس از آموزش کامل در اقلیم کردستان عراق و زیر نظر مستقیم کارشناسان صهیونیستی، برای انتقال به افغانستان آماده می‌شدند. 🔵خواب بودم. در گوشه‌ای از شهر اما، رفت و آمدها جریان داشت؛ جاسوسان از جلسه‌ی مهمی در خاک سوریه خبر می‌دادند. جلسه‌ی سران جبهه‌ی النصره. خبر جلسه‌ی دوم هم در اربیل عراق به صورت رمز رسید. قرار بود، عملیات جدیدی در ایران، رقم بخورد. این بار، موقعیت برگزاری جلسه در محلی دور از زندگی مردم عادی، می‌توانست اجرای عملیات را آسان‌تر کند. گزارش‌های جاسوسان از نشست‌های پیشین، به دلیل موقعیت شهری جلسه، برای عملیات مناسب نبود. 🔵خواب بودم. در گوشه‌ای از شهر اما، رفت و آمدها جریان داشت. موشک‌ها از سکوهای زیرزمینی، به بیابان‌های اطراف منتقل می‌شدند. گرا و مختصات مأموریت به سامانه‌ی هدایت موشک‌ اعلام شد. موشک‌ها در ساعت 00:00 بامداد، سفر خود را آغاز کردند. تروریست‌های صهیونیستی در اربیل و پیکارجو!های النصره در سوریه، جداگانه درباره‌ی حوادثی که قرار است به زودی در تهران روی دهد، بحث می‌کردند. سامانه‌ی پدافند هوایی پاتریوت، با موشک‌های 10 میلیون دلاری، موشک‌های 200 هزار دلاری ایرانی را دنبال می‌کردند و موشک‌های ایرانی، با چابکی و حرکات رقص‌گونه، می‌گریختند. ختم هر دو جلسه را نه منشی، که موشک اعلام کرد. 🔵خواب بودم. من هم صبح خبردار شدم. 📝 ✅ارزیابی‌ها، دیدگاه‌ها، پیشنهادها: 🌐https://eitaa.com/yazdanibakhsh 🔰دیگر یادداشت‌ها: 🌐https://eitaa.com/aghamoalem