‌ ‌ 📚 📑 قسمت 2⃣ 📚📖تاریکی محض بود...منطقه تقریبا کوهستانی بود وسنگلاخ.حرکت دراین شرایط کار ساده ای نبود وبا نزدیک شدن به دشمن شرایط حساس ترهم شده بود. ⁉️من یه کفش ورزشی پایم بود که کمی گشاد بود.موقع راه رفتن سنگریزه ها به داخل کفشم می ریخت.اذیتم می کرد و نمی تونستم به راحتی قدم بردارم،تقریبا به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. 🚫ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت.حرکت،حساس تر و آهسته تر شد،چند سنگ ریزه زیر پایم تکان خورد سرو صدایی ایجاد کرد. ‼️حسین ستون را نگه داشت،سرش رو برگردوند و گفت:عباس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند،عراقی ها همین حالا بالا سرمون هستند. ✅گفتم:چشم مراقبم.آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم.دیگر در دل دشمن بودیم.نباید هیچ اشتباهی می کردیم. 🚫دو کمین عراقی در دوطرف شیار بالای سرمان بود.همچنان با احتیاط جلو می رفتیم، کنار بوته ی بزرگی که 2متر قد و2متر پهنا داشت، حسین توقف کرد وپشت سرش ستون ایستاد.و به ما گفت:مواظب باشین ،عراقی ها وسط این بوته یک مین منور کار گذاشته اند. ✅حسین آن را شب های قبل شناسایی کرده بود،از بوته گذشتیم و نزدیک میدان مین رسیده بودیم.سمت راست و به فاصله بیست متر،سرپیچِ شیار دیگری چند عراقی مشغول گفتگو بودند ما فقط صدای خنده هایشان را می شنیدیم. ✅ستون همانجا نشست.حسین تخریب چی رو به داخل میدان مین فرستاد وگفت:برو ببین وضعیت چطوره؟وتا کجا می تونیم پیش برویم. 🚫هر چهار طرفمان یک کمین عراقی بود.یعنی کاملا تو دل دشمن بودیم.تخریب چی وارد میدان مین شد،و پس از چند دقیقه برگشت.حسین پرسید:چه خبر؟تخریب چی جواب داد:توی میدون هیچ مینی نیست فقط سیم خاردار کشیده اند. 🔥حسین گفت:خودم هم بایدببینم و مطمئن شوم.بلند شد وهمراه تخریب چی جلو رفت.هنوز یکی دو دقیقه از رفتن آنها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار خیلی شدیدی به همراه شعله ی بزرگی به هوا بلند شد. 🔴لحظاتی سرجایمان میخکوب شدیم.نفسها توی سینه حبس شده بود،نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده.صدای ناله‌ی تخریب چی رو شنیدیم وصدای حسین رو که مرتب سرفه می کرد.. ادامه دارد.... ✔️به روایت عباس طرماحی 🔻 🌷 ...