676 🔳 97/02/20 ✍حاج ابراهیم 60 سال دارد و هر سال در عیدِ قربان پیش قدم شده، گوسفندی را می‌خرد و در کوچه خود قربانی می‌کند. سپس حاج ابراهیم از اهالی کوچه برای شراکت در هزینه‌ی خرید گوسفند و سهیم شدن در ثواب آن پرس‌وجو کرده تا کسانی‌که تمایل دارند، در هزینه‌ی خرید این گوسفند قربانی سهیم شده و بخشی از پول آن را بدهند. 🔹در کوچه‌ی آقا ابراهیم بیش‌تر از 10 خانه نیست. آقا ابراهیم که از حال همسایه‌های این کوچه خبر ندارد و فقط در سرِ وقت یاد دارد در نماز جماعت حاضر شود. تا یقین کند بهشتی می‌شود. 🔸در انتهای کوچه‌، بانویی بی‌سرپرست است که با دو یتیم فقط با یارانه زندگی می‌کند. حاج ابراهیم درب خانه‌ی همسایه‌ها را می‌زند تا برای سهیم شدن در گوشت قربانی به کوچه بیایند. 🔹وقتی درب خانه‌ی پروین خانم را می‌زند، همسایه دیگری می‌گوید: آقا ابراهیم، آن‌ها خانه نیستند به گمان به روستا رفته‌اند. در حالی که پروین خانم در خانه بود، دو فرزند یتیمش را دور خود جمع کرده بود که اگر در را زدند مبادا به سمت در بروند. چون پروین خانم پول خرید گوشت را نداشت و از ترس این‌که آبروی او نرود، در را بسته بود تا همه گمان کنند او در خانه نیست و فقر خود را پنهان و آبروی خود را محفوظ دارد. ❓❓آیا بهتر نبود این آقا ابراهیم در محل خلوتی می‌رفت و گوسفند خود را قربانی می‌کرد؟ و چون خودش می‌دانست توانمندان کوچه‌ چه کسانی هستند از آن‌ها می‌خواست سهیم شوند؟ 🔸عید قربان باعث زندانی شدن پروین در خانه‌اش شد و فقط برای آقا ابراهیم، عید شد و گوشت قربانی خوردند. 🔹🔸حالا اگر کسی این موضوع را به حاج ابراهیم تذکر دهد، عصبانی شده و می‌گوید تو دشمن خدا هستی که می‌خواهی عید قربان را کم‌رنگ کنی. درحالیکه نمی‌داند خودش با جهالتش دشمن خداست. برای همین است که باید همیشه از خدا بخواهیم که ما را هدایت کند. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی