اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسینمهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت.
وقتی خدا به ما اسماء را داد همهاش خدا را شکر میکرد و دعا میخواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد میگفت خیلی کوچک است و میترسم که از دستم بیفتد روی زمین.
🍃🌷🍃
سعی میکردیم در سال یک بار هم که شده به
#مشهد سفر کنیم.
#قم و
#جمکران و شهرستانهای اطراف هم اگر فرصت پیدا میکردیم، میرفتیم.
#روحالله خیلی دوست داشت یک سفر به
#کربلا برود، اما قسمتش نشد.😭
🍃🌷🍃
خیلی گلستان
#شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد.
#ارادت عجیبی به
#شهید حاج احمد کاظمی داشت.
🍃🌷🍃
هر بار میرفت
#گلستان، میرفت سر مزار
#شهید کاظمی و برایش نماز میخواند. یک بار توی صحبتهایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و
#شهید شوم تو چه کار می کنی؟!
گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنهای در
#سوریه شروع شد. مدام اخبار
#سوریه را دنبال میکرد، در حالی که من هم از
#اعزام نیرو از ایران به
#سوریه بیخبر بودم.
🍃🌷🍃