eitaa logo
این عماریون
351 دنبال‌کننده
220.6هزار عکس
59.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان شد که ماه بعد در «اثریا» ی حلب به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 در ، گرفت و گفت نمی تواند به بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به برویم که قبل از رفتن ما به رسید و ما در با ایشان کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 برای که می خواست به شود،  خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. اهل بیت🌷  و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.» 🍃🌷🍃 تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. سلیمانی به همراه به آنجا می رود که بعدا از آنها، انصاری که بعد از سلیمانی به رسید، را به رساند. 🍃🌷🍃 با داعشی ها پیش می آید و سلیمانی به# شهادت می رسد.😭 ابتدا به و دیگری به می کند. 😭😭 🍃🌷🍃
ایشان قبل از پیروزی انقلاب در گسترده علیه رژیم ستمشاهی فعالیت مستمر داشت و طی 20 توسط ساواک دستگیرشد. 🍃🌷🍃 در مرحله به همراه 10 از بستگان شامل ، ، ، و بازداشت شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به منطقه ، و و در اغلب ها  شامل های ، ،   و داشت و در ، 4 و 5 و شد. 🍃🌷🍃 های محمد باقر🌷 ، حسین (ع)🌷و و 2 بود ، بعلت طولانی مدت درمناطق با لشکر 25 خانواده اش را برای به منتقل نمود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان  با صبوری ، سختی های زندگی در مناطق را تحمل کردند و موجب دلگرمی در ادامه مبارزات ایشان بودند. 🍃🌷🍃 برخی از و در منزل ایشان ودر قرارگاه اهواز صورت می گرفت و اش بودند. 🍃🌷🍃
ایشان به همراه که آن زمان 9 داشت در مناطق ، در یکی از همین ، را به همراه خود برای از مقدم برده بود بطوریکه ، های بصره را می دید. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : ۳  در شهر زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا  ۱ تا  ۹ ساله  بودند که  در بهشتی اهواز می کردند. 🍃🌷🍃 علاوه بر ها ، ، از و خبر در آن زمان را بر داشتم. 🍃🌷🍃 پس از آغاز تحمیلی به مناطق شدند و پس ازمدت ها دوری برای تلفنی با به بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در را شنیدم و با به آن پاسخ دادم. 🍃🌷🍃 پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با وسط اثاثیه نشستیم. 🍃🌷🍃
ایشان قبل از پیروزی انقلاب در گسترده علیه رژیم ستمشاهی فعالیت مستمر داشت و طی 20 توسط ساواک دستگیرشد. 🍃🌷🍃 در مرحله به همراه 10 از بستگان شامل ، ، ، و بازداشت شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به منطقه ، و و در اغلب ها  شامل های ، ،   و داشت و در ، 4 و 5 و شد. 🍃🌷🍃 های محمد باقر🌷 ، حسین (ع)🌷و و 2 بود ، بعلت طولانی مدت درمناطق با لشکر 25 خانواده اش را برای به منتقل نمود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان  با صبوری ، سختی های زندگی در مناطق را تحمل کردند و موجب دلگرمی در ادامه مبارزات ایشان بودند. 🍃🌷🍃 برخی از و در منزل ایشان ودر قرارگاه اهواز صورت می گرفت و اش بودند. 🍃🌷🍃
مراسم عقدمان 31 سال 93# مصادف با سالروز فاطمه زهرا(س)🌷برگزار شد. عاقد آن شب خيلي برايمان دعا كرد. تمام مهمانان دست به دعا برداشته بودند.😭 🍃🌷🍃 قضيه‌اي كه برايم جالب بود بودند كه دعوت كرده بود. وقتي مراسم تمام شد گفت خانم مي‌داني امشب چه را كرده بودم؟ گفتم نه. گفت زهرا(س)🌷 و علی(ع)🌷. آنجا بود كه فهميدم روحاني مراسم به خاطر بود كه از همان ابتدا مادرشوهرم را به بود. 😭 🍃🌷🍃 و رسمي تكاور سجاد(ع)🌷 كازرون بود،دو ماهي از عقدمان گذشته بود كه به همراه شمال‌غرب شدند. نام «قاسم» علی بود. 🍃🌷🍃 هر كدام‌شان خودشان را ديده بودند. سه روز پس از ، به پيوست و در تاريخ 13# تير 1393# در درگيري با انقلاب به رسيد.😭 🍃🌷🍃 در با گروهك تروريستي پژاك در منطقه شمال‌غرب كشور با شيرين را نوشيد.😭كمي بعد هم راهي شد.😭😭 🍃🌷🍃
اول كه رفت ما هنوز بوديم اما بار دوم كه 26 94# رفت، ماه قبلش كرده بوديم. در و هشتمين روز هم به رسيد.😭 🍃🌷🍃 برخلاف بار اول، اين بار گفت كه قراره به بره😭 راستش من ابتدا مخالفت كردم. خب واقعاً دو ماه دوري از ايشان با توجه به اينكه از مي‌گذشت، بود.😭 🍃🌷🍃 هرچند زيادي مي‌رفت و پيش مي‌آمد كه من باشد. وقتي مخالفت من را ديد گفت آن دنيا جواب زينب(س)🌷را مي‌تواني بدهي؟😭 🍃🌷🍃 گفتم نه نمي‌توانم، 😭بعد ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم. نمي‌توانستم مخالفتي بكنم چون پاي حسين(ع)🌷در ميان بود.😭😭 و رفت و......😭😭😭 🍃🌷🍃
ایشان قبل از پیروزی انقلاب در گسترده علیه رژیم ستمشاهی فعالیت مستمر داشت و طی 20 توسط ساواک دستگیرشد. 🍃🌷🍃 در مرحله به همراه 10 از بستگان شامل ، ، ، و بازداشت شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به منطقه ، و و در اغلب ها  شامل های ، ،   و داشت و در ، 4 و 5 و شد. 🍃🌷🍃 های محمد باقر🌷 ، حسین (ع)🌷و و 2 بود ، بعلت طولانی مدت درمناطق با لشکر 25 خانواده اش را برای به منتقل نمود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان  با صبوری ، سختی های زندگی در مناطق را تحمل کردند و موجب دلگرمی در ادامه مبارزات ایشان بودند. 🍃🌷🍃 برخی از و در منزل ایشان ودر قرارگاه اهواز صورت می گرفت و اش بودند. 🍃🌷🍃
ایشان به همراه که آن زمان 9 داشت در مناطق ، در یکی از همین ، را به همراه خود برای از مقدم برده بود بطوریکه ، های بصره را می دید. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : ۳  در شهر زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا  ۱ تا  ۹ ساله  بودند که  در بهشتی اهواز می کردند. 🍃🌷🍃 علاوه بر ها ، ، از و خبر در آن زمان را بر داشتم. 🍃🌷🍃 پس از آغاز تحمیلی به مناطق شدند و پس ازمدت ها دوری برای تلفنی با به بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در را شنیدم و با به آن پاسخ دادم. 🍃🌷🍃 پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با وسط اثاثیه نشستیم. 🍃🌷🍃
ایشان مدتی در سمنان ماند و بعد از مدتی به همراه خانواده به و بلوچستان رفت و تا سال 68# آنجا ماند، بود که به و مختلف می‌شد. بعد از مدتی در سیستان و بلوچستان به تهران آمد و هم دیگر بر گرفت و شد در . 🍃🌷🍃 اما انگار دلش هنوز در و بلوچستان و در بود، سرانجام تصمیم گرفت در سال 76 دیگر به یعنی یکی از سیستان و بلوچستان برود و ایشان  سال آنجا ماند و در نتیجه به بازگشت. 🍃🌷🍃 در این به در کشور، چشیدن های مردم با تمام و دردی با آنها به نشده از ایشان تبدیل شده بود. از به دست نکشید، چراکه خمینی (ره) و بسیاری دیگر از ، خودشان را به کرده بودند. 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محسن مطیعی هم در اثر که در حین از در 8 سال 1383# برای ایشان  پیش آمد و به آرزویش که  همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃
به دلیل که در زمان تحمیلی در داشتند پس از انجام ها به عنوان به شدند. 🍃🌷🍃 البته برای ما هم تعجب آور بود که طی مراحل اعزام این به در مدت زمان کوتاهی انجام شد و پس از فاصله کوتاهی پس از به رسیدند.😭 🍃🌷🍃 این عزیز در تاریخ ۴ به و در تاریخ ۱۷ ماه در العیس که از مناطق با سخت است به فیض رسیدند.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی هم   روز ۱۷ ۹۴#  با  گرفتن راست و گلوله به آرزویش که همانا  در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار شمس آباد ، خراسان رضوی. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
قبل از رفتن به به من گفت: "مادر در اهواز ۳۴۰# نفر از ما و ما را به ا گرفتند، من باید به بروم". وقتی این حرفها را شنیدم ، چون پدرش برای انجام کاری در شهر دیگری بود ، رضایتنامه اش را امضاء کردم. 🍃🌷🍃 وقتی می‎خواست قبل از رفتن به از پدرش خداحافظی کند، پدرش به او گفت: پسرم تو نرو، من یک بار رفتم ، باز هم می‎روم و جای تو هم ادای دین می‎کنم. 🍃🌷🍃 ولی پسرم در جوابش گفت: پدر جان نمی‎خواهد. مگر می‎شود در یک قبر همزمان دو نفر را گذاشت؟ من می‎خواهم بجای بروم. 🍃🌷🍃 زمانی که می‎خواست به اعزام شود به من گفت: "مادر من دارم میرم و میدانم که بر نمی‎گردم، اگر برنگشت کوچه به کوچه دنبالم ".😭😭 🍃🌷🍃
نامه‎ در ساکش بود، در وصیت نامه‎اش نوشته بود:"مادر و خواهران من وار باشند، خود را حفظ کنند و اگر ‎ام برنگشت برای من # و نکنید و سر ندهید و بگویید به جای ناراحتی و تسلیت گفتن، به شما بگویند."😭 🍃🌷🍃 در همین سال بود که خانواده به اعزام شدند تا شاید اثری از اصغر یافت شود ، ولی بین ها و هیچ اثری از پیدا نکردند.😭 🍃🌷🍃 یکی از به من گفت: یک شب یک گروه به ی چزابه رفتند که هیچ کس از آنجا برنگشت. گفتند که پای تیر خورده و در یک افتاده است و بلافاصله یک از روی گودال کرده.😭😭😭 🍃🌷🍃 همسرم هم# سه بار، یک بار قبل از و دوبار بعد از شدن پسرم، به رفت. فرزند دیگرم هم نیز به رفتند که یکی از آن ها شد . تاکنون تقاضایی از جایی نداشتیم چون اعتقاد داریم که : ما خدا🤍را می‎خواهیم نه چیزی دیگری". 🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، شده بود و حتی هفته در (عج)♡بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭 🍃🌷🍃 باری که گفت می‌خواهد به برود ۳ طول کشید تا برگردد. بار گفت، برای ۸۰۰ به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان شد.😭 🍃🌷🍃 من ماهه باردار بودم که گاهی در خانه حرف را می‌زد. می‌گفت: شاید برای به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. 🍃🌷🍃 هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم ! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به زینب (س)🌷سپردم.😭 🍃🌷🍃 به رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭 🍃🌷🍃 مردم گاهی می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. 🍃🌷🍃
ایشان مثل هر فرزندانش بود. ولی فقط به خودش و خانواده‌اش فکر نمی‌کرد، نمی‌توانست بنشیند تا 🌷 به خطر بیفتد، تروریست‌ها مسلمانان را بکشند و بی‌تفاوت بنشیند و زندگی‌اش را بکند. 🍃🌷🍃 برای بار روز 28# آبان ماه با امام رضا(ع)🌷 رفت و با حسن عسگری(ع)🌷 به رسید. 🍃🌷🍃 حدوداً دو سال پیش بود که از طرف به ایشان اطلاع دادند که امکان وجود دارد. خود هم رفتن بود. کرد و شد. 🍃🌷🍃 سرانجام مجید عسگری هم درتاریخ   ۱۳۹۹/۹/۶#  در  در حسن عسكری(ع)🌷 به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 مزار : گلزار شهر قم. 🍃🌷🍃
سید مصطفی علمدار رئیس دانشگاه علوم پزشکی مازندران در امور بود. و «سید مجتبی علمدار» هم ایشان هستند 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷} 🍃🌷🍃 سال 1360# اولین بار به مریوان رفت، آن  موقع ۱۵ بود آنجا با نیروهای بعثی نبود، جنگ با گروهک های ضدانقلاب بود. 🍃🌷🍃 افرادی که بیشتر گرایش به جریان چپ کمونیستی داشتند، تحت عنوان کومله و دموکرات شعارشون نجات خلق کُرد بود ولی ماهیت شان مزدور ارتش بعث عراق بودند، ایشان  120 آنجا بود. 🍃🌷🍃 چون سنش بود،پدرش راضی نبود که به برود، چون به ایشان علاقه خاصی داشت، می گفت هست، از یک خانواده که نباید نفر باشند. 🍃🌷🍃 ایشان  در جواب گفت هر کس به می کنه،آن دنیا برای خیر به من و دهند، به بیشتر شباهت به داشت تا شدن. 🍃🌷🍃 خانواده ایشان  یک خانواده و بود، پدر و مادرش کاملاً شرایط را درک می کردند، شده خودشان بودند، وقتی خمینی را خود می دانستند، می بایست در هم می دادند. 🍃🌷🍃
ایشان قبل از پیروزی انقلاب در گسترده علیه رژیم ستمشاهی فعالیت مستمر داشت و طی 20 توسط ساواک دستگیرشد. 🍃🌷🍃 در مرحله به همراه 10 از بستگان شامل ، ، ، و بازداشت شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به منطقه ، و و در اغلب ها  شامل های ، ،   و داشت و در ، 4 و 5 و شد. 🍃🌷🍃 های محمد باقر🌷 ، حسین (ع)🌷و و 2 بود ، بعلت طولانی مدت درمناطق با لشکر 25 خانواده اش را برای به منتقل نمود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان  با صبوری ، سختی های زندگی در مناطق را تحمل کردند و موجب دلگرمی در ادامه مبارزات ایشان بودند. 🍃🌷🍃 برخی از و در منزل ایشان ودر قرارگاه اهواز صورت می گرفت و اش بودند. 🍃🌷🍃
ایشان به همراه که آن زمان 9 داشت در مناطق ، در یکی از همین ، را به همراه خود برای از مقدم برده بود بطوریکه ، های بصره را می دید. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : ۳  در شهر زندگی کردیم . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا  ۱ تا  ۹ ساله  بودند که  در بهشتی اهواز می کردند. 🍃🌷🍃 علاوه بر ها ، ، از و خبر در آن زمان را بر داشتم. 🍃🌷🍃 پس از آغاز تحمیلی به مناطق شدند و پس ازمدت ها دوری برای تلفنی با به بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در را شنیدم و با به آن پاسخ دادم. 🍃🌷🍃 پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با وسط اثاثیه نشستیم. 🍃🌷🍃
قبل از رفتن به به من گفت: "مادر در اهواز ۳۴۰# نفر از ما و ما را به ا گرفتند، من باید به بروم". وقتی این حرفها را شنیدم ، چون پدرش برای انجام کاری در شهر دیگری بود ، رضایتنامه اش را امضاء کردم. 🍃🌷🍃 وقتی می‎خواست قبل از رفتن به از پدرش خداحافظی کند، پدرش به او گفت: پسرم تو نرو، من یک بار رفتم ، باز هم می‎روم و جای تو هم ادای دین می‎کنم. 🍃🌷🍃 ولی پسرم در جوابش گفت: پدر جان نمی‎خواهد. مگر می‎شود در یک قبر همزمان دو نفر را گذاشت؟ من می‎خواهم بجای بروم. 🍃🌷🍃 زمانی که می‎خواست به اعزام شود به من گفت: "مادر من دارم میرم و میدانم که بر نمی‎گردم، اگر برنگشت کوچه به کوچه دنبالم ".😭😭 🍃🌷🍃
نامه‎ در ساکش بود، در وصیت نامه‎اش نوشته بود:"مادر و خواهران من وار باشند، خود را حفظ کنند و اگر ‎ام برنگشت برای من # و نکنید و سر ندهید و بگویید به جای ناراحتی و تسلیت گفتن، به شما بگویند."😭 🍃🌷🍃 در همین سال بود که خانواده به اعزام شدند تا شاید اثری از اصغر یافت شود ، ولی بین ها و هیچ اثری از پیدا نکردند.😭 🍃🌷🍃 یکی از به من گفت: یک شب یک گروه به ی چزابه رفتند که هیچ کس از آنجا برنگشت. گفتند که پای تیر خورده و در یک افتاده است و بلافاصله یک از روی گودال کرده.😭😭😭 🍃🌷🍃 همسرم هم# سه بار، یک بار قبل از و دوبار بعد از شدن پسرم، به رفت. فرزند دیگرم هم نیز به رفتند که یکی از آن ها شد . تاکنون تقاضایی از جایی نداشتیم چون اعتقاد داریم که : ما خدا🤍را می‎خواهیم نه چیزی دیگری". 🍃🌷🍃
به روایت از #شهید: پدر عزیزم بسیار ، اخلاق، ، ، و دوست بود، تمامی ویژگی های خوب اخلاقی یکجا در پدرم جمع شده بود. 🍃🌷🍃 روز شنبه 8 اول وقت برای کارهای به تهران رفت و ظهر برگشتند، ظهر با ایشون تماس گرفتن و گفتن معلوم نیست کی بشن. عمیقا ناراحت شدند و به قول خودشون به رقیه (س)🌷 شدند. غروب که شد با بابا تماس گرفتند و گفتند فردا صبح ساعت 6 فرودگاه باشند. 🍃🌷🍃 برای ؛ زمان زیادی برای خداحافظی نداشت و فقط میتونستند با اقوام تماس بگیرند و بطلبند؛ از همه خداحافظی کردند و مارو به شوهر عمه ام و عمو عباس سپردند. 🍃🌷🍃 همراه سعید شروع به جمع کردن ساک لباساشون شدیم و هرچیزی که به ذهنم می رسید براشون گذاشتم، زمان اذان مغرب بود که مادرم رفت مسجد و من و تنها بودیم. 🍃🌷🍃
قارلقی سال از بود و سال ۶۷ شد. ما خیلی به می‌رفتیم و اتفاقاً هم در همان جایی که خیلی داشت شدند.😭 🍃🌷🍃 {{یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}} 🍃🌷🍃 یک عمر بود، ماند و همین هم باعث شد تا بخیر شود.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از پسر آقا مجتبی: ما سه فرزند هستیم،  من و دوخواهرم. «روزی که خبر دادند کار جور نشده و نمی‌تواند برود ایشان را آن‌قدر ندیده بودم.😭 🍃🌷🍃 بعد به بالکن خانه رفت و همان‌جا مشغول شد، نمی‌دانم چه به 🤍گفت که روز بعد تماس گرفتند و گفتند برای بلیت گرفته‌ایم و باید رهسپار شود.»😭 🍃🌷🍃 پس از 28# روز در و مستشاری وقتی خبر می‌رسد که داعشی‌ها قصد منفجر کردن سد را دارند 🍃🌷🍃 به همراه فاضل برای به اوضاع رهسپار می‌شود که روی انفجاری دشمن می‌رود و به می‌رسد.😭😭 🍃🌷🍃 بهم  کرده بودند که از ، عاشورا را در شون کنم.😭😭 🍃🌷🍃
ایشان برای بار ماه 1394# به رفت و آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به قرار نداشت. 🍃🌷🍃 از آنجا که بیشتر اوقات در بود، خانواده شان متوجه رفتن به نشدند. زمانی که از بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به رفته اند. 🍃🌷🍃 آن روزها خبرهای خیلی بدی از می شنیدیم. خیلی نگران شدم. سلیمانی آن زمان و گردان «امیر» بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.» 🍃🌷🍃 از آنجا که در داشت، از ایشان خواستند که برای یک ماهه به برود. در بود. 🍃🌷🍃 زمانی که از ایشان خواستند که به برود، بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا فهمیدم که این سفر . 😭😭 🍃🌷🍃
ایشان شد که ماه بعد در «اثریا» ی حلب به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 در ، گرفت و گفت نمی تواند به بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به برویم که قبل از رفتن ما به رسید و ما در با ایشان کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 برای که می خواست به شود،  خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. اهل بیت🌷  و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.» 🍃🌷🍃 تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. سلیمانی به همراه به آنجا می رود که بعدا از آنها، انصاری که بعد از سلیمانی به رسید، را به رساند. 🍃🌷🍃 با داعشی ها پیش می آید و سلیمانی به# شهادت می رسد.😭 ابتدا به و دیگری به می کند. 😭😭 🍃🌷🍃
به گفته این ، و و اینکه همیشه را دارند و تبدیل به و بیت(ع)🌷 در مراسم‌ باعث می‌شود کمتر به فکر کند. 🍃🌷🍃 رحیمی، قربانعلی ترک‌فرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود و را داشته و از هیچ ک به آنان خودداری نکرده، بود.  که همواره با و بر لب می‌آورم. 🍃🌷🍃 فرزند ترک‌فرخانی و رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر ، حضور در را برای از و اش بر خود دانست و با وارد میدان حق علیه باطل شد. 🍃🌷🍃 به گفته ، که در زمان فقط ۱۶ بود با و  برای به از طرف با حضور در احوال را در شناسنامه سال کرد. 🍃🌷🍃
ایشان را فردی با و دانست و گفت: تنها ۶ مانده به گرفتن در رشته بعد از حضور در حق علیه باطل در به رسید، 🍃🌷🍃 به گفته در تمام تحصیل در می‌گرفت و حتی در برخی مواقع  در هم می‌داد. 🍃🌷🍃 به گفته ، شدن بود که با شدنش به این شیرینش و چند ماه بعد از ، نیز که از را نداشت و به فرزند پیوست. 🍃🌷🍃 و الان ۳۰ است که به آنان با این را اندازی کردم تا آن هم به آنان و بعد از مرگ به من برسد. 🍃🌷🍃 سرانجام ترک‌فرخانی متولد ۱۶ ۴۳# که از طرف به حق علیه باطل شده بود ۲۱ سال ۶۱ بر اثر به به درجه رفیع نائل آمد و در  گلزار یحیی بن زید (ع)🌷 گنبدکاووس به خاک سپرده شد. 🍃🌷🍃