وقتی #برادرم را در #بیمارستان بستری میکردم، احساس میکردم حالش خوب نیست و اشکم جاری شد اما #فرهاد میگفت: «نگران چی هستی؟😭😭
🍃🌷🍃
من حالم خوب میشه و دو سه روز دیگر از بیمارستان مرخص میشم.» اما همانجا به #شهادت رسید و ما را #عزادار خود کرد.😭😭
🍃🌷🍃
#تیرماه بود که #برادرم بر اثر #ابتلا به #کرونا به #شهادت رسید😭.#ده روز قبل از آن #بیماری را #جراحی کرده بود که به دلیل #انسداد روده،اورژانسی به اتاق عمل رفته بود.
🍃🌷🍃
قبل از #جراحی #تست #کرونای بیمار #منفی بود اما #بعد از #عمل #تست او #مثبت شد و بعد از چند روز هم با ظهور #علائم اولیه در #برادرم،تست کرونا از او گرفته شد که #مثبت بود.😭😭
🍃🌷🍃
#برادر #شهیدم #نمونه کامل یک #پزشک #متعهد و #تلاشگر بود که برای #مداوای #بیمارانش از #هیچ #تلاشی #فروگذاری نمیکرد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از #دختر#شهید:
پدر عزیزم بسیار #صبور، #خوش اخلاق، #خونسرد، #مهربان،#تلاشگر و #مهمان دوست بود، تمامی ویژگی های خوب اخلاقی یکجا در پدرم جمع شده بود.
🍃🌷🍃
روز #سه شنبه 8#اردیبهشت #صبح اول وقت #بابا برای کارهای #اعزام به تهران رفت و ظهر برگشتند، ظهر با ایشون تماس گرفتن و گفتن معلوم نیست کی #اعزام بشن.
#بابا عمیقا ناراحت شدند و به قول خودشون به #حضرت رقیه (س)🌷 #متوسل شدند.
غروب که شد با بابا تماس گرفتند و گفتند فردا صبح ساعت 6 فرودگاه باشند.
🍃🌷🍃
برای #اعزام؛ #بابا زمان زیادی برای خداحافظی نداشت و فقط میتونستند با اقوام تماس بگیرند و #حلالیت بطلبند؛ از همه خداحافظی کردند و مارو به شوهر عمه ام و عمو عباس سپردند.
🍃🌷🍃
همراه #بابا سعید شروع به جمع کردن ساک لباساشون شدیم و هرچیزی که به ذهنم می رسید براشون گذاشتم، زمان اذان مغرب بود که مادرم رفت مسجد و من و #پدرم تنها بودیم.
🍃🌷🍃