تا این که #عملیات محرم شروع شد و در آن #عملیات ایشان شرکت داشت و بعد از #عملیات محرم هم چند روز به مرخصی و دیدار خانواده آمد و بعد از آن عازم #جبهه موسیان شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر آخر به سراغ همه دوستان وآشنایان رفت و ازهمه دوستان وآشنایان و خواهروبرادران خود #حلالیت طلبید و با#چهره ای #نورانی به #منطقه #عملیاتی برگشت.
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید فریدون خدابنده شهرکی هم درتاریخ ۶۱/۱۰/۵# با #اصابت گلوله مستقیم دشمن به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
پی#کر#شهید درشهرکیان، استان چهارمحال و بختیاری درکنار همرزمان #شهیدش خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید فریدون خدابنده شهرکی 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
وقتی قصد #رفتن کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با #زخم ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا #سوریه رفت و در چمدان #برگشتی #باقی ماند.😭
🍃🌷🍃
#دو برگ از دفترچه ای که #شب آخر با هم بودن #وصیت هایش را در آن نوشت، #قرض ها و #بدهی هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با #فامیل و#دوستانش گذراند و گفته و نگفته #حلالیت طلبید.😭
🍃🌷🍃
زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی #آخرین عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭 زود رفت تا #دل کندن #راحت تر باشد.😭
🍃🌷🍃
در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل #خانواده و #طاها می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در #سوریه بگوید، می گفت #کارمان #سخت است #دعا کنید.
🍃🌷🍃
آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، #مرتضی آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز میکند که حتما از آن خبر می گیرد.
🍃🌷🍃
وقتی قصد #رفتن کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با #زخم ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا #سوریه رفت و در چمدان #برگشتی #باقی ماند.😭
🍃🌷🍃
#دو برگ از دفترچه ای که #شب آخر با هم بودن #وصیت هایش را در آن نوشت، #قرض ها و #بدهی هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با #فامیل و#دوستانش گذراند و گفته و نگفته #حلالیت طلبید.😭
🍃🌷🍃
زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی #آخرین عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭 زود رفت تا #دل کندن #راحت تر باشد.😭
🍃🌷🍃
در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل #خانواده و #طاها می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در #سوریه بگوید، می گفت #کارمان #سخت است #دعا کنید.
🍃🌷🍃
آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، #مرتضی آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز میکند که حتما از آن خبر می گیرد.
🍃🌷🍃
یک روز همراه #دخترم به #سید محمد(گلزار) رفتیم . #شادی رو به من گفت: مامان نگاه ، #عکس #بابا!!!
هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم .
وقتی برگشتم #علی زنگ زد و #جریان را برایش تعریف کردم.
🍃🌷🍃
#علی خندید و گفت: واقعا #دخترم دیده #درست داره میگه ، من جام توی #گلزار #شهداست...
#ده روز بعد #خبر #شهادتش را آوردند...😭😭
🍃🌷🍃
#اولین بار که به #مرخصی آمده بود. اکثرا #گریه می کرد . و می گفت: #بچه ها در #محاصره #تنها هستند، #حضرت زینب(س)🌷 #تنهاست و ما باید #بریم دوباره #تصمیم گرفت که #بره.😭
🍃🌷🍃
#زمانی که به آنجا #می رود با همه #بچه های #پایگاه خداحافظی میکند و از همه #حلالیت می طلبد و می گوید: من #شهید میشوم ، #لباسم #امانت و#یادگار پیش شما باشد ...😭😭
🍃🌷🍃
#پنج شنبه ها به #زیارت #قبور #شهدا می رفتیم.
یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت : #دیشب #خواب دیدم به #زیارت #شهدا رفته ام.
قبل از#ماموریت #لباسهای #نظامیش راجمع کرد وگفت #اضافیه لازمش #ندارم . میخوام ببرم و به #پایگاه مسجد #تحویلش بدم.😭😭
🍃🌷🍃
صدای گریه یک نفر را شنیدم . صدا زدم و پرسیدم که چه کسی دارد گریه می کند؟ در جواب گفت: من# محمد احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت)
🍃🌷🍃
به من گفت از #خانواده ام #حلالیت بطلب و به #مادرم بگو من را حلال کند .من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام ...
🍃🌷🍃
همان روز به #گلزار #شهدا رفتیم تا از #صحت #خواب #مطمئن شویم . به همان #آدرسی که گفته بود رفتیم . کاملا #درست بود.😭
🍃🌷🍃
به علت #مشغله ای و #ماموریتی که داشت #نتوانست به #خانواده #شهید سر بزند ولی به من #سفارش کرد که #حتما به #دیدار #خانواده بروم و #حلالیت بطلبم.
😭
🍃🌷🍃
#آدرس #خانواده #شهید را پیدا کردم و #پیغام #شهید را به آنها دادم. گفتند #مادرش به علت #بیماری که دارد #سه سال است به #گلزار #شهدا نرفته است.
#شاید #دلیلش این بوده.😭
🍃🌷🍃
فرازی از #وصیت نامه #شهید علی اصحابی :
#خوشحالم که #شرایطی پیش آمد که بتوانم من هم به نوعی در این #جهاد سهیم باشم.
🍃🌷🍃
#سفارشم به شما این است که #تمام #حرفتان #حرف #رهبری،#عملتان #عمل #رهبری و #جانتان #جان #رهبری، #حضرت #امام خامنه ای باشد. نه #عقب تر و نه #جلوتر #حرکت کنید.
🍃🌷🍃
از تمام کسانی که از اینجانب به نوعی #دلگیر و #ناراحتند #حلالیت می طلبم و امیدوارم که مرا #حلال کنید و اگر کسی #حق الناسی بر گردن اینجانب دارد به #بزرگواری خودش #ببخشد.
🍃🌷🍃
#همسرعزیزم، از اینکه در چنین #شرایطی شما را #تنها می گذارم #عذر می خواهم. اگر در طول زندگی #شما را #ناراحت کردم، به #بزرگواری خودتان #ببخشید .در نبود من #عهده دار تمام مسائل زندگی هستید.
🍃🌷🍃
طاها و طاهر عزیز! هنگامی که #پدرتان به #جنگ کفار می رود شما در #سنین کوچکی هستید و مسائل را به #خوبی #درک #نمی کنید، وقتی بزرگ شدید #بدانید #پدر #خیلی #شما را #دوست داشت و #روزی را بدون دیدن #شما #نمی توانست #سرکند و شما باید #راه #ما را #ادامه دهید و #مطیع #امور #رهبری باشید.
🍃🌷🍃
به روایت از پسر بزرگ #شهید :
#پدرم در #روزهای #آخر عمر پربرکت شون گویی خبر از شهادت شون داشتند و به همه ی افرادی که #میشناخت و بهشون #کارهایی که #سپرده بود و قرار بود، #سفارش و #یادآوری کردند.
🍃🌷🍃
از همه ی #اعضای خانواده و #آشنایان #خداحافظی نموده و از همه #حلالیت طلب کردند.😭
🍃🌷🍃
#پدرم در شهر #نجف و #بارگاه ملکوتی
#حضرت علی علیهالسلام🌷 در #شب های قدر در حال #مناجات و #عزاداری بودند که انگار #بهشون #الهام شده که در این #سال در #ماه رمضان راستی #مهمان #خدا🤍شدند.
😭😭
🍃🌷🍃
همیشه از #شهید بزرگوار #صیاد شیرازی بعنوان #الگوی #زندگی و #کاری خود #یاد میکردند و از #تعدادی #همرزمان خود در #زمان #جنگ تحمیلی #خاطراتی را #تعریف میکردند.
🍃🌷🍃
از جمله #فرمانده #شهید #حاج قاسم میرحسینی #جانشین #لشکر ۴۱#ثارالله که از این #شهید بزرگ #سردار #شهید حاج قاسم سلیمانی نیز #بارها #نامبرده بودند.
🍃🌷🍃
در #وصیت نامه ی خود #تاکید #فراوان به #احترام به #والدین داشته و نوشته اند که #بهشت بر کسانی که برای #پدر و #مادر خود #احترام و #ارزش قائل نشوند #جایی #ندارد.
🍃🌷🍃
به روایت از #دختر#شهید:
پدر عزیزم بسیار #صبور، #خوش اخلاق، #خونسرد، #مهربان،#تلاشگر و #مهمان دوست بود، تمامی ویژگی های خوب اخلاقی یکجا در پدرم جمع شده بود.
🍃🌷🍃
روز #سه شنبه 8#اردیبهشت #صبح اول وقت #بابا برای کارهای #اعزام به تهران رفت و ظهر برگشتند، ظهر با ایشون تماس گرفتن و گفتن معلوم نیست کی #اعزام بشن.
#بابا عمیقا ناراحت شدند و به قول خودشون به #حضرت رقیه (س)🌷 #متوسل شدند.
غروب که شد با بابا تماس گرفتند و گفتند فردا صبح ساعت 6 فرودگاه باشند.
🍃🌷🍃
برای #اعزام؛ #بابا زمان زیادی برای خداحافظی نداشت و فقط میتونستند با اقوام تماس بگیرند و #حلالیت بطلبند؛ از همه خداحافظی کردند و مارو به شوهر عمه ام و عمو عباس سپردند.
🍃🌷🍃
همراه #بابا سعید شروع به جمع کردن ساک لباساشون شدیم و هرچیزی که به ذهنم می رسید براشون گذاشتم، زمان اذان مغرب بود که مادرم رفت مسجد و من و #پدرم تنها بودیم.
🍃🌷🍃
ازم #حلالیت طلبیدند، دلم لرزید،اشک توی چشمام حلقه زد😭، ولی #یک ثانیه هم به #برنگشتن #بابام فکر نمیکردم.😭
#بابا #حلالیت طلبید ولی من نتونستم #حلالیت بطلبم.😭
🍃🌷🍃
دلم راضی نمیشد حتی یک در صد به نبود #بابام فکر کنم،#بابا بغلم کرد منو بوسید یه خنده مهربون کرد 😭و بهم اطمینان داد تا دنیا دنیاس حواسش به من هست و رفت ...😭😭
🍃🌷🍃
برادر بزرگترم آقا مجتبی خبر #شهادت #بابا سعیدم رو بهم دادن روز #جمعه 8#خرداد ساعت 8# صبح بود و من خونه یکی از اقوام بودم.😭
🍃🌷🍃
با ناباوری داشتم حرفای داداش مجتبی رو می شنیدم ولی اصلا حرف هایش برام قابل درک نبود؛ میگفت #بابام #شهید شده ولی من اصلا متوجه نبودم.
#شهید؟؟؟؟#بابای من؟؟؟😭😭
🍃🌷🍃
#اولین چیزی که به #ذهنم خطور کرد این بود که من تا وقتی توی این #دنیا هستم #هیچوقت #هیچوقت #فیزیک #بابام رو نخواهم دید
به شدت به بابام وابسته بودم بیشتر از خواهر و برادرم #عاشق #بابام بودم.😭😭
🍃🌷🍃
#بابا #اردیبهشت ماه ۹۴# رفت و ۲۸# روز بعد در# ششم #خردادماه در #سامرا به #شهادت رسید.
۹#خرداد هم #پیکرش آمد.😭😭
🍃🌷🍃