eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
230.4هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🇮🇷🌷🌴 #‏شهید سید محمد امیری مقدم، آرپی جی زن ۲۷ محمد رسول الله بخاطر اینکه حین دوتا از گلوله های آرپی جی ۷ به نخورده طلبیده و ۱۷ اسفند ۶۴ مبلغ ۴,۰۰۰ ریال از رو به سپاه برگردونده! 🌴 کاش اینها رو می فهمید 💐 🌴 🌴 این عماریون
تا این که محرم شروع شد و در آن ایشان شرکت داشت و بعد از محرم هم چند روز به مرخصی و دیدار خانواده آمد و بعد از آن عازم موسیان شد. 🍃🌷🍃 در این آخر به سراغ همه دوستان وآشنایان رفت و ازهمه دوستان وآشنایان و خواهروبرادران خود طلبید و با ای به برگشت. 🍃🌷🍃 سرانجام فریدون خدابنده شهرکی هم درتاریخ ۶۱/۱۰/۵# با گلوله مستقیم دشمن به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 پی#شهید درشهرکیان، استان چهارمحال و بختیاری درکنار همرزمان خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید فریدون خدابنده شهرکی 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
وقتی قصد کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا رفت و در چمدان ماند.😭 🍃🌷🍃 برگ از دفترچه ای که آخر با هم بودن هایش را در آن نوشت، ها و هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با و گذراند و گفته و نگفته طلبید.😭 🍃🌷🍃 زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭  زود رفت تا کندن تر باشد.😭 🍃🌷🍃 در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل و   می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در بگوید، می گفت است کنید. 🍃🌷🍃 آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد. 🍃🌷🍃
وقتی قصد کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا رفت و در چمدان ماند.😭 🍃🌷🍃 برگ از دفترچه ای که آخر با هم بودن هایش را در آن نوشت، ها و هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با و گذراند و گفته و نگفته طلبید.😭 🍃🌷🍃 زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭  زود رفت تا کندن تر باشد.😭 🍃🌷🍃 در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل و   می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در بگوید، می گفت است کنید. 🍃🌷🍃 آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد. 🍃🌷🍃
یک روز همراه به محمد(گلزار) رفتیم . رو به من گفت: مامان نگاه ، !!! هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم . وقتی برگشتم زنگ زد و را برایش تعریف کردم. 🍃🌷🍃 خندید و گفت: واقعا دیده داره میگه ، من جام توی ... روز بعد را آوردند...😭😭 🍃🌷🍃 بار که به آمده بود. اکثرا می کرد . و می گفت: ها در هستند، زینب(س)🌷 و ما باید دوباره گرفت که .😭 🍃🌷🍃 که به آنجا رود با همه های خداحافظی میکند و از همه می طلبد و می گوید: من میشوم ،   و پیش شما باشد ...😭😭 🍃🌷🍃
شنبه ها به می رفتیم. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت : دیدم به رفته ام. قبل از راجمع کرد وگفت لازمش . میخوام ببرم و به مسجد   بدم.😭😭 🍃🌷🍃 صدای گریه یک نفر را شنیدم . صدا زدم و پرسیدم که  چه کسی دارد گریه می کند؟ در جواب گفت: من# محمد احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت) 🍃🌷🍃 به من گفت از ام بطلب و به بگو من را حلال کند .من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام ... 🍃🌷🍃 همان روز به رفتیم تا از شویم . به همان که گفته بود رفتیم . کاملا بود.😭 🍃🌷🍃 به علت ای و که داشت به سر بزند ولی به من کرد که به بروم و بطلبم. 😭 🍃🌷🍃 را پیدا کردم و را به آنها دادم. گفتند به علت که دارد سال است به نرفته است.   این بوده.😭 🍃🌷🍃
فرازی از نامه علی اصحابی : که پیش آمد که بتوانم من هم به نوعی در این سهیم باشم. 🍃🌷🍃 به شما این است که ، و ، خامنه ای باشد. نه تر و نه کنید. 🍃🌷🍃 از تمام کسانی که از اینجانب به نوعی و می طلبم و امیدوارم که مرا کنید و اگر کسی الناسی بر گردن اینجانب دارد به خودش . 🍃🌷🍃 ، از اینکه در چنین شما را می گذارم می خواهم. اگر در طول زندگی را کردم، به خودتان .در نبود من دار تمام مسائل زندگی هستید. 🍃🌷🍃 طاها و طاهر عزیز! هنگامی که به کفار می رود شما در کوچکی هستید و مسائل را به کنید، وقتی بزرگ شدید را داشت و را بدون دیدن توانست و شما باید را دهید و باشید. 🍃🌷🍃
به روایت از پسر بزرگ : در عمر پربرکت شون  گویی خبر از شهادت شون داشتند و به همه ی افرادی که و بهشون که بود و قرار بود، و کردند. 🍃🌷🍃 از همه ی خانواده و نموده و از همه طلب کردند.😭 🍃🌷🍃 در شهر و ملکوتی علی علیه‌السلام🌷 در های قدر در حال و بودند که انگار شده که در این در رمضان راستی 🤍شدند. 😭😭 🍃🌷🍃 همیشه از بزرگوار شیرازی بعنوان و خود می‌کردند و از خود در تحمیلی را می‌کردند. 🍃🌷🍃 از جمله قاسم میرحسینی ۴۱ که از این بزرگ حاج قاسم سلیمانی نیز بودند. 🍃🌷🍃 در نامه ی خود به به داشته و نوشته اند که بر کسانی که برای و خود و قائل نشوند . 🍃🌷🍃
به روایت از #شهید: پدر عزیزم بسیار ، اخلاق، ، ، و دوست بود، تمامی ویژگی های خوب اخلاقی یکجا در پدرم جمع شده بود. 🍃🌷🍃 روز شنبه 8 اول وقت برای کارهای به تهران رفت و ظهر برگشتند، ظهر با ایشون تماس گرفتن و گفتن معلوم نیست کی بشن. عمیقا ناراحت شدند و به قول خودشون به رقیه (س)🌷 شدند. غروب که شد با بابا تماس گرفتند و گفتند فردا صبح ساعت 6 فرودگاه باشند. 🍃🌷🍃 برای ؛ زمان زیادی برای خداحافظی نداشت و فقط میتونستند با اقوام تماس بگیرند و بطلبند؛ از همه خداحافظی کردند و مارو به شوهر عمه ام و عمو عباس سپردند. 🍃🌷🍃 همراه سعید شروع به جمع کردن ساک لباساشون شدیم و هرچیزی که به ذهنم می رسید براشون گذاشتم، زمان اذان مغرب بود که مادرم رفت مسجد و من و تنها بودیم. 🍃🌷🍃
ازم طلبیدند، دلم لرزید،اشک توی چشمام حلقه زد😭، ولی ثانیه هم به فکر نمیکردم.😭 طلبید ولی من نتونستم بطلبم.😭 🍃🌷🍃 دلم راضی نمیشد حتی یک در صد به نبود فکر کنم، بغلم کرد منو بوسید یه خنده مهربون کرد 😭و بهم اطمینان داد تا دنیا دنیاس حواسش به من هست و رفت ...😭😭 🍃🌷🍃 برادر بزرگترم آقا مجتبی خبر سعیدم رو بهم دادن روز 8 ساعت 8# صبح بود و من خونه یکی از اقوام بودم.😭 🍃🌷🍃 با ناباوری داشتم حرفای داداش مجتبی رو می شنیدم ولی اصلا حرف هایش برام قابل درک نبود؛ میگفت شده ولی من اصلا متوجه نبودم. ؟؟؟؟ من؟؟؟😭😭 🍃🌷🍃 چیزی که به خطور کرد این بود که من تا وقتی توی این هستم رو نخواهم دید به شدت به بابام وابسته بودم بیشتر از خواهر و برادرم بودم.😭😭 🍃🌷🍃 ماه ۹۴# رفت و ۲۸# روز بعد در# ششم در به رسید. ۹ هم آمد.😭😭 🍃🌷🍃