ازم #حلالیت طلبیدند، دلم لرزید،اشک توی چشمام حلقه زد😭، ولی #یک ثانیه هم به #برنگشتن #بابام فکر نمیکردم.😭
#بابا #حلالیت طلبید ولی من نتونستم #حلالیت بطلبم.😭
🍃🌷🍃
دلم راضی نمیشد حتی یک در صد به نبود #بابام فکر کنم،#بابا بغلم کرد منو بوسید یه خنده مهربون کرد 😭و بهم اطمینان داد تا دنیا دنیاس حواسش به من هست و رفت ...😭😭
🍃🌷🍃
برادر بزرگترم آقا مجتبی خبر #شهادت #بابا سعیدم رو بهم دادن روز #جمعه 8#خرداد ساعت 8# صبح بود و من خونه یکی از اقوام بودم.😭
🍃🌷🍃
با ناباوری داشتم حرفای داداش مجتبی رو می شنیدم ولی اصلا حرف هایش برام قابل درک نبود؛ میگفت #بابام #شهید شده ولی من اصلا متوجه نبودم.
#شهید؟؟؟؟#بابای من؟؟؟😭😭
🍃🌷🍃
#اولین چیزی که به #ذهنم خطور کرد این بود که من تا وقتی توی این #دنیا هستم #هیچوقت #هیچوقت #فیزیک #بابام رو نخواهم دید
به شدت به بابام وابسته بودم بیشتر از خواهر و برادرم #عاشق #بابام بودم.😭😭
🍃🌷🍃
#بابا #اردیبهشت ماه ۹۴# رفت و ۲۸# روز بعد در# ششم #خردادماه در #سامرا به #شهادت رسید.
۹#خرداد هم #پیکرش آمد.😭😭
🍃🌷🍃
#عموی #شهیدم #حمید قارلقی #سه سال از #بابا #کوچکتر بود و سال ۶۷#شهید شد. ما خیلی به #زیارت #مزار #عمو میرفتیم و اتفاقاً #بابا هم در همان جایی که خیلی #دوست داشت #دفن شدند.😭
🍃🌷🍃
{{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}}
🍃🌷🍃
#پدرم یک عمر #بسیجی بود، #بسیجی ماند و همین #روحیه #بسیجی هم باعث شد تا #عاقبت بخیر شود.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از پسر #شهید آقا مجتبی:
ما سه فرزند هستیم، من و دوخواهرم.
«روزی که خبر دادند کار #اعزام #پدرم جور نشده و نمیتواند برود #هیچوقت ایشان را آنقدر #ناراحت ندیده بودم.😭
🍃🌷🍃
بعد به بالکن خانه رفت و همانجا مشغول #دعا شد، نمیدانم چه به #خدایش🤍گفت که روز بعد تماس گرفتند و گفتند برای #چهارشنبه بلیت گرفتهایم و باید رهسپار #سامرا شود.»😭
🍃🌷🍃
پس از 28# روز #حضور در #سامرا و #فعالیتهای مستشاری وقتی خبر میرسد که داعشیها قصد منفجر کردن سد #سامرا را دارند
🍃🌷🍃
به همراه #مترجمش #شهید فاضل برای #سرکشی به اوضاع #منطقه رهسپار میشود که روی #تله انفجاری دشمن میرود و به #شهادت میرسد.😭😭
🍃🌷🍃
#پدرم بهم #وصیت کرده بودند که #قبل از #خاکسپاریاش، #زیارت عاشورا را در #مزار شون #قرائت کنم.😭😭
🍃🌷🍃