eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی قصد کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا رفت و در چمدان ماند.😭 🍃🌷🍃 برگ از دفترچه ای که آخر با هم بودن هایش را در آن نوشت، ها و هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با و گذراند و گفته و نگفته طلبید.😭 🍃🌷🍃 زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭  زود رفت تا کندن تر باشد.😭 🍃🌷🍃 در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل و   می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در بگوید، می گفت است کنید. 🍃🌷🍃 آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد. 🍃🌷🍃
وقتی قصد کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا رفت و در چمدان ماند.😭 🍃🌷🍃 برگ از دفترچه ای که آخر با هم بودن هایش را در آن نوشت، ها و هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با و گذراند و گفته و نگفته طلبید.😭 🍃🌷🍃 زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭  زود رفت تا کندن تر باشد.😭 🍃🌷🍃 در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل و   می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در بگوید، می گفت است کنید. 🍃🌷🍃 آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد. 🍃🌷🍃
من آن روز متوجه نشدم که معنای این جمله‌اش چه بود؟ فکر می‌کردم منظورش اینه که آخرین است اما انگار می‌دانست که این ندارد.😭😭 🍃🌷🍃 بعد از با هم در تماس بودیم، هر بار از وضعیت و اوضاع می‌پرسیدم می‌گفت همه چیز خوبه من نمی‌دانستم که مقر و محل خدمتش جای است. برای اینکه نگران نشوم، چیزی نمی‌گفت. 🍃🌷🍃 خیلی را می‌کرد. می‌گفت بابا می‌خواهد. الان که شده بیشتر برای .😭 🍃🌷🍃 من از بی‌اطلاع بودم. یعنی از طریق رسانه‌ها چیزی متوجه نشدم. دو روزی می‌شد که با خانه تماس نداشت. نگران شده بودم.😭 🍃🌷🍃 روز 21 بود که از پادگان محل خدمت تماس گرفتند و گفتند می‌خواهند به خانه ما بیایند. گفتند مجروح شده.😔 🍃🌷🍃 بعد از اینکه گوشی را قطع کردم با خود گفتم نشده، شده. در منزل پدرم مانده بودم تا از برگردد. دوستانش به در خانه آمدند و هر چه اصرار کردیم وارد نشدند. 🍃🌷🍃