#بار اول كه رفت ما هنوز #نامزد بوديم اما بار دوم كه 26#آذر 94# رفت، #پنج ماه قبلش #ازدواج كرده بوديم. در #چهل و هشتمين روز #اعزام #دومش هم به #شهادت رسيد.😭
🍃🌷🍃
برخلاف بار اول، اين بار #حجت گفت كه قراره به #سوريه بره😭 راستش من ابتدا مخالفت كردم. خب واقعاً دو ماه دوري از ايشان با توجه به اينكه #تازه از #ازدواجمان ميگذشت، #سخت بود.😭
🍃🌷🍃
هرچند #همسرم #مأموريتهاي زيادي ميرفت و #كم پيش ميآمد كه #كنار من باشد. وقتي مخالفت من را ديد گفت آن دنيا جواب #حضرت زينب(س)🌷را ميتواني بدهي؟😭
🍃🌷🍃
گفتم نه نميتوانم، 😭بعد ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم. نميتوانستم مخالفتي بكنم چون پاي #ناموس #امام حسين(ع)🌷در ميان بود.😭😭 و#حجت رفت و......😭😭😭
🍃🌷🍃
علیرضا هرگاه #دستان کودکی را در دست #پدر میبیند، میگوید «مامان نگاه کن، آن بچه #بابا دارد، باباش دستاش را گرفته»خیلی #جای خالی #پدر را احساس میکنه😭چرا که #حضور #پدر را #درک کرد.
🍃🌷🍃
اما النا #سه ماه بیشتر نداشت
که #پدرش به #شهادت رسید.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید حجت الله نو چمنی هم درتاریخ ۲۰#فروردین ۱۳۹۷# در #اولین مرتبه #اعزام خود به #سوریه، توسط #جنگندههای رژیم صهیونیستی در #پایگاه هوایی «حمص» به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای گرگان.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
من و #حجتالله نسبت فامیلی داشتیم. پسر خاله پدرم بودند ،سال 84# با هم ازدواج کردیم. ایشان در سال 89# به عضویت #سپاه پاسداران درآمدند.
🍃🌷🍃
من مشکلی با #حضور #همسرم در #دفاع از
#حرم آلالله🌷 نداشتم. #حجتالله #دی ماه 92# به #عراق رفت و حدود #چهار ماه بعد یعنی در اردیبهشت 93# به خانه برگشت.
🍃🌷🍃
بعد هم بارهابرای انجام #مأموریت به عراق سفر کرد. 20#اسفند 96# برای #اولین و #آخرین بار به #سوریه #اعزام شد، با همه وابستگی و دلبستگیهایش به خانواده و زندگی راهی شد و #عشق و #ارادتش به #اهل بیت(ع)🌷 را برای خودش #تکلیف میدانست.
🍃🌷🍃
#همسرم قبل از اعزام به #سوریه، برای خداحافظی با من و دخترم به بیمارستان بقیهالله آمد. دخترم النا بیمار و در بیمارستان بستری بود.😔
آمد و گفت باید به #سوریه بروم. گفتم اجازه بدهید تا دخترمان حالش بهتر شود و بعد از ترخیص به #مأموریت برو. گفت نه باید بروم.😔
🍃🌷🍃
دلش راضی به رفتن بود اما برای من با دو تا بچه سخت بود. گفتم #حجتجان کمی صبر کن، بچهها که بزرگتر شدند بعد برو. گفت نه، باید بروم.😭
🍃🌷🍃
من آن روز متوجه نشدم که معنای این جملهاش چه بود؟ فکر میکردم منظورش اینه که آخرین #مأموریت #برونمرزیشان است اما انگار میدانست که این #مأموریت #برگشتی ندارد.😭😭
🍃🌷🍃
بعد از #اعزام با هم در تماس بودیم، هر بار از وضعیت و اوضاع #منطقه میپرسیدم میگفت همه چیز خوبه من نمیدانستم که مقر و محل خدمتش جای #حساسی است. برای اینکه نگران نشوم، چیزی نمیگفت.
🍃🌷🍃
خیلی #سفارش #دخترمان را میکرد. میگفت #دختر بابا میخواهد. الان که #شهید شده بیشتر برای #دخترم #ناراحتم.😭
🍃🌷🍃
من از #شهادت #حجت بیاطلاع بودم. یعنی از طریق رسانهها چیزی متوجه نشدم. دو روزی میشد که با خانه تماس نداشت. نگران شده بودم.😭
🍃🌷🍃
روز #سهشنبه 21#فروردین بود که از پادگان محل خدمت #حجت تماس گرفتند و گفتند میخواهند به خانه ما بیایند. گفتند #حجت مجروح شده.😔
🍃🌷🍃
بعد از اینکه گوشی را قطع کردم با خود گفتم #مجروح نشده، #شهید شده. در منزل پدرم مانده بودم تا #حجت از #مأموریت برگردد. دوستانش به در خانه آمدند و هر چه اصرار کردیم وارد نشدند.
🍃🌷🍃
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسینمهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت.
وقتی خدا به ما اسماء را داد همهاش خدا را شکر میکرد و دعا میخواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد میگفت خیلی کوچک است و میترسم که از دستم بیفتد روی زمین.
🍃🌷🍃
سعی میکردیم در سال یک بار هم که شده به #مشهد سفر کنیم. #قم و #جمکران و شهرستانهای اطراف هم اگر فرصت پیدا میکردیم، میرفتیم. #روحالله خیلی دوست داشت یک سفر به #کربلا برود، اما قسمتش نشد.😭
🍃🌷🍃
خیلی گلستان #شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد.#ارادت عجیبی به #شهید حاج احمد کاظمی داشت.
🍃🌷🍃
هر بار میرفت #گلستان، میرفت سر مزار #شهید کاظمی و برایش نماز میخواند. یک بار توی صحبتهایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و #شهید شوم تو چه کار می کنی؟!
گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنهای در #سوریه شروع شد. مدام اخبار #سوریه را دنبال میکرد، در حالی که من هم از #اعزام نیرو از ایران به #سوریه بیخبر بودم.
🍃🌷🍃
به گفته این #مادر #شهید، #توجه و #سرزدنهای #مداوم #همسایهها و اینکه همیشه #هوایش را دارند و تبدیل #خانهاش به #حسینیه و #حضور #دوستداران #اهل بیت(ع)🌷 در مراسم #عزاداری باعث میشود کمتر به #تنهایی فکر کند.
🍃🌷🍃
رحیمی، #مادر #شهید قربانعلی ترکفرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با #ویژگیهای #پسر #شهیدش با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود #هوای #پدر و #مادرش را داشته و از هیچ ک#مکی به آنان خودداری نکرده، #گل بود. #پسری که همواره با #یادآوری #کارهایش و #خصوصیات #اخلاقیاش #لبخند بر لب میآورم.
🍃🌷🍃
#قربانعلی #تنها فرزند #گلمحمد ترکفرخانی و #معصومه رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر #جوانان، حضور در #جبهه را برای #دفاع از #خاک و #ناموس اش بر خود #وظیفه دانست و با #رضایت #والدینش وارد میدان #مبارزه حق علیه باطل شد.
🍃🌷🍃
به گفته #مادر #شهید، #قربانعلی که در زمان #شهادتش فقط ۱۶#سالش بود با #رضایت #من و #پدرش برای #اعزام به #جبهه از طرف #بسیج با حضور در #ثبت احوال #سنش را در شناسنامه #یک سال #اضافه کرد.
🍃🌷🍃
ایشان #قربانعلی را فردی با #استعداد و #درسخوان دانست و گفت: #پسرم تنها ۶#ماه مانده به گرفتن #دیپلمش در رشته #تجربی بعد از حضور #چندماهه در #جبهه #جنگ حق علیه باطل در #شلمچه به #شهادت رسید،
🍃🌷🍃
#قربانعلی به گفته #معلمانش در تمام #دوران تحصیل در #درسهایش #نمرات #عالی میگرفت و حتی در برخی مواقع #بجای #معلم در #کلاس #درس هم میداد.
🍃🌷🍃
به گفته #مادر #شهید، #آرزوی #قربانعلی #خلبان شدن بود که با #آسمانی شدنش به این #آرزوی شیرینش #رسید و چند ماه بعد از #شهادتش، #پدرش نیز که #تحمل #دوری از #پسرش را نداشت و به فرزند #شهیدش پیوست.
🍃🌷🍃
و الان ۳۰#سال است که به #یاد آنان با #وقف #خانهام این #حسینیه را #راه اندازی کردم تا #صواب آن هم به آنان و بعد از مرگ به من برسد.
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید #قربانعلی ترکفرخانی متولد ۱۶#آذر ۴۳# که از طرف #بسیج به #جبهه حق علیه باطل #اعزام شده بود ۲۱#تیر سال ۶۱#در #شلمچه بر اثر #اصابت #ترکش به#سر به درجه رفیع #شهادت نائل آمد و در گلزار #شهدای
#امامزاده یحیی بن زید (ع)🌷 گنبدکاووس به خاک سپرده شد.
🍃🌷🍃
به دلیل #تخصصی که در زمان #جنگ تحمیلی در #جبهه داشتند پس از انجام #پیگیری ها به عنوان #دیدبان به #سوریه #اعزام شدند.
🍃🌷🍃
البته برای ما هم تعجب آور بود که طی مراحل اعزام این #شهید به #سوریه در مدت زمان کوتاهی انجام شد و پس از فاصله کوتاهی پس از #اعزام به #شهادت رسیدند.😭
🍃🌷🍃
این #شهید عزیز در تاریخ ۴#اسفندماه به #جبهه #مقاومت #اعزام و در تاریخ ۱۷#اسفند ماه در #منطقه العیس که از مناطق با #شرایط #بسیار سخت #سوریه است به فیض #شهادت رسیدند.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی هم #غروب روز ۱۷#اسفند ۹۴# با #هدف گرفتن #چشم راست و #شلیک #رگبار گلوله به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
گلزار #شهدای شمس آباد ، خراسان رضوی.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید سرتیپ دوم پاسدار
حسنعلی شمس آبادی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسینمهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت.
وقتی خدا به ما اسماء را داد همهاش خدا را شکر میکرد و دعا میخواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد میگفت خیلی کوچک است و میترسم که از دستم بیفتد روی زمین.
🍃🌷🍃
سعی میکردیم در سال یک بار هم که شده به #مشهد سفر کنیم. #قم و #جمکران و شهرستانهای اطراف هم اگر فرصت پیدا میکردیم، میرفتیم. #روحالله خیلی دوست داشت یک سفر به #کربلا برود، اما قسمتش نشد.😭
🍃🌷🍃
خیلی گلستان #شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد.#ارادت عجیبی به #شهید حاج احمد کاظمی داشت.
🍃🌷🍃
هر بار میرفت #گلستان، میرفت سر مزار #شهید کاظمی و برایش نماز میخواند. یک بار توی صحبتهایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و #شهید شوم تو چه کار می کنی؟!
گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنهای در #سوریه شروع شد. مدام اخبار #سوریه را دنبال میکرد، در حالی که من هم از #اعزام نیرو از ایران به #سوریه بیخبر بودم.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
#ایشان داری ۳#فرزند هستند ،درست یک #هفته مانده به #اعزام، مادر خانم ایشان فوت میکنند و ایشان اطرافیان را مجاب میکنند که به هیچ وجه حرفی به #فرمانده نزنند.
🍃🌷🍃
به اتفاق #دوست و #همشهری خود، #آقا محسن بعنوان #سپدافند هوایی #اعزام شده بودند. #کار #هر روز و #شب #ادامه داشت. #پیشروی های کندی صورت میگرفت درست سه ماه قبل از #عملیات محرم
#طبق برنامه قرار شد با #قبضه 23 جلوی #پیشروی #نیرو های متخاصم #گرفته شود. #محسن نشست#پشت قبضه و #علی و #حبیب روحی کنارش بودند.
🍃🌷🍃
بطور یکنواخت #آتش 23 انجام میشد تا اینکه طی اعلان #بی سیم مبنی بر رخنه گروهی از #مسلحین #محسن و #علی #جلوتر رفتند.
🍃🌷🍃
کار به جایی رسید که #شدت #آتش نیروی مقابل به حدی شدکه کار به #عقب نشینی کشید در این اوضاع #محسن #پشت قبضه نشست و #علی گفت که باکمک #شهید حبیب ماشین رو حرکت بدهد.
🍃🌷🍃
#ایشان در ۱۳ آبان ۱۳۶۴ به عنوان #مسئول ستاد #لشکر قدس گیلان منصوب شدو در #عملیات کربلای ۲ در #منطقه حاج عمران شرکت کرد . این #عملیات که در #ساعت دوازده شب ۹ شهریور ۱۳۶۵ انجام شد #گردانهای کمیل ، میثم و حمزه سیدالشهداء(ع)⚘ به سوی مواضع دشمن پیشروی کردند و در همان ساعات اولیه دشمن را در هم شکستند.
🍃⚘🍃
#فرمانده #گردان کمیل – برای هدایت نیروهای خود ، درخواست نیروهای کمکی کرد در حالی که بر اثر #اصابت گلوله مجروح شده بود . رضوانخواه با وجود #جراحت با #اقتدار گردان خود را در میان آتش دشمن به پیش میبرد که بار دیگر مورد #اصابت ترکش قرار گرفت و به #شهادت رسید.💔
🍃⚘🍃
پس از #درخواست #نیروی کمکی ، #فرماندهی لشکر به #شهید محمود قلی پور#ماموریت داد به سرعت# گردان مالک اشتر را که به عنوان #گردان پشتیبان آماده بود ، به خطوط درگیری اعزام کند.
🍃⚘🍃
#نیروهای کمکی را به خطوط درگیری اعزام کرد و پس از #اعزام گردان محل #ماموریت خود را ترک نکرده بودند که #سنگرشان در قله رفیع کدو ، مورد #اصابت گلوله #توپ قرار گرفت . در نتیجه ،ایشان به همراه #همرزمانش به #شهادت رسیدند و #پیکر#سردارشهید محمود قلی پور در اثر #انفجار
#تکه تکه شد.💔
🍃⚘🍃
#شهید مدافع حرم ،
مهدی موحد نیا🍃⚘🍃
در ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در شهر سبزوار در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.۴فرزند بودند ، ۲ برادر و ۲ خواهر
فرزند آخر خانواده و ته تغاری بود.
🍃⚘🍃
و #دومین #شهید مدافع حرم سبزوار هست.
🍃⚘🍃
پس از گذروندن دوران مختلف سنی و تحصیلی در بین دوستان و آشنایان به #شخصی #سالم و #شوخ طبع و در كارش جدی معروف بود.
🍃⚘🍃
متاهل بود و یک فرزند رو به یادگار دارد
آقا ابوالفضل.
که زمان #شهادت ایشان #دو ماه و نیمه بود.
🍃⚘🍃
از #پیشتازان #كارهای فرهنگی در #سطح شهرستان سبزوار بود. از #برپایی و #علم كردن #عمود تكیه های مراسم عزاداری ، #ایستگاه های #فرهنگی و صلواتی و ...
🍃⚘🍃
#دست اندرکار در برگزاری #یادواره های #شهدا ،#حضور در گروه های جهادی و #خدمت رسانی به #مناطق محروم ، #اعزام و #شركت در اردوهای مناطق جنگی راهیان نور و ... بود.
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
از دو ماه قبل #اعزام، کیفش را بسته بود. جایی را در خانه برای کیف در نظر گرفته بود و میگفت حتی جایش را تغییر نده. یک قفل کوچک هم روی زیپ زده بود تا سر وقت کیفش نرویم.
گاهی که احساس میکردم واقعا دیگر میرود و تحمل این موضوع برایم سخت میشد کیفش را در کمد میگذاشتم تا جلوی چشمم نباشد و ببینم و اذیت شوم😭. به خانه که میآمد و کیف را سر جایش نمیدید ناراحت میشد.
😭
🍃🌷🍃
یک ماه قبل از #اعزام خبر دادند که فلان روز جلوی #تیپ باشید، آن روز باهم برای #بدرقه رفتیم، کار بانکش را انجام داده بود و با وجود #مخالفت بانک مرخصی #بدون حقوق گرفت.
🍃🌷🍃
و به سرپرستش گفت احترام شما برای من واجبه ولی چه اجازه بدهید چه ندهید من باید بروم. آن روز اسمش در لیست نبود و رفتنش منتفی شد، گفتند به زودی #اعزام خواهید شد.
🍃🌷🍃
خیلی #تلاش کرد و #خواهش کرد که او را #ببرند اما موفق نشد و به خانه برگشتیم، خیلی #ناراحت بود طوری که تا به آن روز او را اینطور #ندیده بودم. حتی حس کردم میخواهد جای خلوتی باشد تا به دور از چشم بچهها #گریه کند.😭😭
🍃🌷🍃
#فروردین، در #تعطیلات عید با خیلی از بستگان دیدار کردیم. صبح 14#فروردین کسالت داشتم و در خانه بودم. صبح بود که از بانک به خانه آمد تا جویای حالم باشد،
نیم ساعتی ماند و #پرستاری کرد و رفت. همان شب پیامی آمد که فردا #اعزام به #سوریه داریم. با ناراحتی گفت چرا زودتر خبر ندادند. آن شب بعد از پیامک نخوابید، خیلی بیتاب بود، مدام قدم زد.😭😭
🍃🌷🍃
با چند نفر تماس گرفت، یک ساعت قبل #نماز صبح به #مسجد رفت و بعد هم راهی اداره شد. ساعت هفت و نیم صبح با من تماس گرفت و گفت امروز #اعزام داریم شما #کیفم را به من برسان.😭
🍃🌷🍃
اصلا مانده بودم چه جوابی بدهم. سریع خودم را به #تیپ رساندم، ساعت هشت صبح شده بود، اتوبوسها همه حاضر و آماده بودند و خانوادهها با عزیزانشان #خداحافظی میکردند.😭
🍃🌷🍃
او هم با #کت و شلوار و #آرم #بانک خیلی #خوشحال آمد، #کیف را از من گرفت و #خداحافظی کرد، من فقط نگاهش میکردم و اشکهایم میآمد.😭😭😭
🍃🌷🍃
چیزی نمیتوانستم بگویم، انگار شوکه شده بودم. او اما خیلی #خوشحال بود طوری که تا به حال او را به این #صورت #ندیده بودم با حالتی به من نگاه کرد که گویا میخواست بگوید چرا اینطوری میکنی.😭
🍃🌷🍃
ایشان مثل هر #پدری #نگران #آینده فرزندانش بود. ولی فقط به خودش و خانوادهاش فکر نمیکرد، نمیتوانست بنشیند تا #حرم #اهلبیت🌷 به خطر بیفتد، تروریستها مسلمانان را بکشند و بیتفاوت بنشیند و زندگیاش را بکند.
🍃🌷🍃
#همسرم برای #اولین بار روز #یکشنبه 28# آبان ماه #مصادف با #روز #شهادت امام رضا(ع)🌷 رفت و #دوشنبه #ششم #آذر #مصادف با #شهادت
#امام حسن عسگری(ع)🌷 به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
حدوداً دو سال پیش بود که از طرف #بسیج به ایشان اطلاع دادند که امکان #اعزام وجود دارد. خود #شهید هم #پیگیر رفتن بود. #تلاش کرد و #داوطلبانه #عازم شد.
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید مجید عسگری هم درتاریخ ۱۳۹۹/۹/۶# در در #سالروز #شهادت #امام حسن عسكری(ع)🌷 به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر قم.
🍃🌷🍃
#شهید سید مصطفی علمدار
#مشاور رئیس دانشگاه علوم پزشکی مازندران در امور #ایثارگران بود.
#جانباز و #شهید «سید مجتبی علمدار» هم #پسرعموی ایشان هستند
🍃🌷🍃
{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷}
🍃🌷🍃
سال 1360# اولین بار به مریوان رفت، آن موقع ۱۵#سالش بود آنجا #جنگ با نیروهای بعثی نبود، جنگ با گروهک های ضدانقلاب بود.
🍃🌷🍃
افرادی که بیشتر گرایش به جریان چپ کمونیستی داشتند، تحت عنوان کومله و دموکرات شعارشون نجات خلق کُرد بود ولی ماهیت شان مزدور ارتش بعث عراق بودند، ایشان 120#روز آنجا بود.
🍃🌷🍃
چون سنش #کم بود،پدرش راضی نبود که به #جبهه برود، چون به ایشان علاقه خاصی داشت، می گفت #برادرت هست، از یک خانواده که نباید #چند نفر باشند.
🍃🌷🍃
ایشان در جواب گفت هر کس به #وظیفه #خود #عمل می کنه،آن دنیا برای #عمل خیر #برادرم به من #اجر و #پاداش #نمی دهند، #رفتنم به #جبهه بیشتر شباهت به #فرار داشت تا #اعزام شدن.
🍃🌷🍃
خانواده ایشان یک خانواده #مذهبی و #انقلابی بود، پدر و مادرش کاملاً شرایط را درک می کردند، #تربیت شده خودشان بودند، وقتی #امام خمینی را #ولی #امر خود می دانستند، می بایست در #عمل هم #نشان
می دادند.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
پسرم #علی آقا متولد سال 1343# بود، از زمان #آغاز #جنگ به #بسیج رفت و همیشه برای #اعزام به #جبهه نبرد #تلاش میکرد.
🍃🌷🍃
#اخلاق اسلامی،#انسانی،#تواضع و #فروتنی و #حسن معاشرت با #مردم از #ویژگی های فرزند #شهیدم بود😭 #اخلاق و #رفتار اسلامی فرزندم یکی از #صفات با #ارزشش بود.😭
🍃🌷🍃
پسرم در پایان سال دوم راهنمایی بود که عراق به کشورمون حمله کرد و با #دستکاری در #شناسنامهاش تونست به #جبهه بره.😭
🍃🌷🍃
بارها به #جبهه نبرد اعزام شد، این روال ادامه یافت و با اینکه #جانباز بود خدمت #سربازی او اعلام و اینبار در #لباس سربازی راهی #جبهه شد.
🍃🌷🍃
من هم یک مادر هستم و #دلتنگی و# دوری از فرزندم را با دیدن #عکسش و#نجوای مادرانه، هر روز خود را#تسکین می دهم.😭
🍃🌷🍃
من ۶ فرزند دارم، ۵ دختر و #تنها یک #پسر ( غلامزاده )داشتم، که اسمش رو #علی آقا گذاشتم.
🍃🌷🍃
پسرم خواب دیده بود که ۴۰#یا ۴۵# روز دیگر #زنده است به من نگفته بود که این خواب را دیده، به عمه اش گفته بود من ۴۰# تا ۴۵# روز دیگر زنده ام و درست روز #چهل و پنجم موقع ا#ذان صبح #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
در آن دوران از طریق #سپاه پاسداران بارها به مناطق #جنگی و #عملیاتی #اعزام شد. 38# ماه و 15#روز #سابقه #حضور در #جبهه داشت. 10#درصد جانبازی هم از #مدال های #افتخار ایشان بود.
🍃🌷🍃
#همیشه #مصمم و با #انگیزه سعی داشت در #نبردها شرکت کند و این حضور را #توفیق #الهی🤍 می دانست، در #عملیات های #غرب کشور، #قصر شیرین، #مهاباد و همچنین #عملیات مرصاد #حضور #فعالی داشت.
🍃🌷🍃
در سال هایی که #فعالیت هایی #فرهنگی ایشان انجام می داد، «کانون فرهنگی و هنری اصحاب المسجد»، «هیات اصحاب الحسین🌷» و «موسسه امتداد حضور» را #تاسیس کرد.
🍃🌷🍃
همچنین #مدیر #مسئول و #نویسنده «مجلات پیام مسجد و انجمن» بود و در زمینه #تدریس و #ارائه #سخنرانی در برنامه های مهم #فرهنگی و #اجتماعی هم ایشان #فعالیت داشت.
🍃🌷🍃
#هر روز #مادر را با ماشین به #امام زاده ها🌷، #پارک ها و #مکان های دیدنی شهر می برد مگر زمانی که #ماموریت داشت و یا #بیرون از شهر #کاری برایش #پیش می آمد.
🍃🌷🍃
ایشان ۴#بار درسال ۹۴# به #سوریه #اعزام شدند،سرانجام در# منطقه #جنوب #سوریه و در #استان «درعا» در #نزدیکی #مرز اسرائیل در حین #نبرد با #اصابت #ترکش به #پهلو به #شهادت رسیدند.😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید حمید رضا انصاری هم در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸# در منطقه «درعا» در #سوریه به #آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷💋
به روایت از همسر #شهید :
از دو ماه قبل #اعزام، کیفش را بسته بود. جایی را در خانه برای کیف در نظر گرفته بود و میگفت حتی جایش را تغییر نده. یک قفل کوچک هم روی زیپ زده بود تا سر وقت کیفش نرویم.
گاهی که احساس میکردم واقعا دیگر میرود و تحمل این موضوع برایم سخت میشد کیفش را در کمد میگذاشتم تا جلوی چشمم نباشد و ببینم و اذیت شوم😭. به خانه که میآمد و کیف را سر جایش نمیدید ناراحت میشد.
😭
🍃🌷🍃
یک ماه قبل از #اعزام خبر دادند که فلان روز جلوی #تیپ باشید، آن روز باهم برای #بدرقه رفتیم، کار بانکش را انجام داده بود و با وجود #مخالفت بانک مرخصی #بدون حقوق گرفت.
🍃🌷🍃
و به سرپرستش گفت احترام شما برای من واجبه ولی چه اجازه بدهید چه ندهید من باید بروم. آن روز اسمش در لیست نبود و رفتنش منتفی شد، گفتند به زودی #اعزام خواهید شد.
🍃🌷🍃
خیلی #تلاش کرد و #خواهش کرد که او را #ببرند اما موفق نشد و به خانه برگشتیم، خیلی #ناراحت بود طوری که تا به آن روز او را اینطور #ندیده بودم. حتی حس کردم میخواهد جای خلوتی باشد تا به دور از چشم بچهها #گریه کند.😭😭
🍃🌷🍃
#فروردین، در #تعطیلات عید با خیلی از بستگان دیدار کردیم. صبح 14#فروردین کسالت داشتم و در خانه بودم. صبح بود که از بانک به خانه آمد تا جویای حالم باشد،
نیم ساعتی ماند و #پرستاری کرد و رفت. همان شب پیامی آمد که فردا #اعزام به #سوریه داریم. با ناراحتی گفت چرا زودتر خبر ندادند. آن شب بعد از پیامک نخوابید، خیلی بیتاب بود، مدام قدم زد.😭😭
🍃🌷🍃
با چند نفر تماس گرفت، یک ساعت قبل #نماز صبح به #مسجد رفت و بعد هم راهی اداره شد. ساعت هفت و نیم صبح با من تماس گرفت و گفت امروز #اعزام داریم شما #کیفم را به من برسان.😭
🍃🌷🍃
اصلا مانده بودم چه جوابی بدهم. سریع خودم را به #تیپ رساندم، ساعت هشت صبح شده بود، اتوبوسها همه حاضر و آماده بودند و خانوادهها با عزیزانشان #خداحافظی میکردند.😭
🍃🌷🍃
او هم با #کت و شلوار و #آرم #بانک خیلی #خوشحال آمد، #کیف را از من گرفت و #خداحافظی کرد، من فقط نگاهش میکردم و اشکهایم میآمد.😭😭😭
🍃🌷🍃
چیزی نمیتوانستم بگویم، انگار شوکه شده بودم. او اما خیلی #خوشحال بود طوری که تا به حال او را به این #صورت #ندیده بودم با حالتی به من نگاه کرد که گویا میخواست بگوید چرا اینطوری میکنی.😭
🍃🌷🍃
ایشان سال 62#ازدواج كرد،و از #سپاه #خوزستان به #سپاه #مشهد #انتقالی گرفت،و بعد 4#ماه دوباره به #جبهه #اعزام و در#لشكر 5#پياده نصر واحد #اطلاعات عمليات #مشغول #خدمت شد و در #عملياتهای #والفجر 3، #والفجر 4 و #خيبر #شركت كرد.
🍃🌷🍃
درسال 65#برادر ایشان #علی اكبر سمائی در #جبهه #دار خوين به #شهادت رسیدند و به همين خاطر به مدت 9#ماه به #تربت حيدريه منتقل و #مسئوليت #بسيج #شهرستان #تربت حيدريه را #عهده دار شد.
🍃🌷🍃
{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل #صلوات🌷}
🍃🌷🍃
ایشان از سال 64#تا سال 71# در #توپخانه 61 محرم در #جنوب و #غرب در #سمت های #فرمانده گردان ، #مسئول #اطلاعات و #عمليات و #جانشين ستاد #مشغول #خدمت بود.
🍃🌷🍃
و ایشان با توجه #استقرار #گروه #توپخانه در #تربت تا سال 77# در #تربت حيدريه ساكن بود و با #درخواست #سردار #شوشتری در سال 77# همراه با #نا امنی4#ساله #شرق كشور.
🍃🌷🍃
توسط طالبان و مزدوران سازمان سيا
ایشان #مسئوليت #فرماندهی #توپخانه لشكر 5نصر را به عهده گرفت. و #توان #توپخانه را از 1#گردان به 6#گردان #توپخانه #ارتقا داد.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
در سال 1359# ، از سوی واحد #نهضتها به #خارج از كشور #اعزام شد و به تماس با #نهضتهای آزاديبخش ، در جهت #حمايت و #تقويت آنها فعاليت کرد.
🍃🌷🍃
ایشان باشروع #جنگ تحميلی ، وقتی خبر #تجاوز دشمن بعثي را به #ميهن شنید، سریع خود را به #كشور رسوند، و به عنوان #فرمانده #عمليات #غرب كشور منصوب شد.
🍃🌷🍃
ایشان در #طراحی #عمليات چريكی و #نفوذی ، #مهارت و #تجربه بالایی داشت، بارها #ضربات مهلكی بر #پيكره دشمن وارد کرد و بدين #طريق #رعب و وحشت در دل آنها انداخته بود.
🍃🌷🍃
از طرف ديگر به #سرعت، #شهرت و #شجاعت ایشان در #منطقه #پيچید و در آن #منطقه به " محسن چريك " #معروف شد.
🍃🌷🍃
روز #هفتم #آبان ماه 1359# ، #عمليات #بسيار مهم و #سرنوشت سازی را #طراحی و #اجراء کرد و همراه #نيروهای #تحت امر خود ، با يك #حمله #سريع و#برق آسا به نيروهای دشمن #يورش بردند.
🍃🌷🍃
در اين #عمليات ، #درگيری سخت و نابرابري انجام شد که ، بيش از 350#نفر از نيروهاي دشمن در منطقه " افشار آباد " واقع در منطقه " سر پل ذهاب " به #هلاكت رسيدندو اين #ارتفاعات #مهم از چنگ دشمن بعثی #خارج شد.
🍃🌷🍃
ایشان برای #اولین بار #اردیبهشت ماه 1394# به #سوریه رفت و #دوماه آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به #سوریه قرار نداشت.
🍃🌷🍃
از آنجا که بیشتر اوقات در #ماموریت بود، خانواده شان متوجه رفتن #شهید به #سوریه نشدند. زمانی که از #سوریه بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به #سوریه رفته اند.
🍃🌷🍃
آن روزها خبرهای خیلی بدی از #سوریه می شنیدیم. خیلی نگران شدم. #آقای سلیمانی آن زمان #تکاور و #فرمانده گردان «امیر» #شهرکرد بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.»
🍃🌷🍃
از آنجا که #عملکرد #بسیار #خوبی در #سوریه داشت، #دوباره از ایشان خواستند که برای یک #ماموریت #شش ماهه به #سوریه برود.#اعزام #دوم #شهید در #شهریورماه بود.
🍃🌷🍃
زمانی که #مجدد از ایشان خواستند که به #سوریه برود، #خیلی #خوشحال بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا فهمیدم که این سفر #بازگشت #ندارد.
😭😭
🍃🌷🍃