💠 تازه داماد 🔻تصمیم گرفت ماه عسل رو با کاروان برن کربلا، عاشورا هفدهمین روز بعد عروسیشون بود، هانیه چشم از وهب بر نمی داشت، باد ملایمی می وزید، قمر رو به وهب کرد و گفت: پاشو پسرم، نوه رسول خدا رو یاری کن. همه نگاه ها منتظر تصمیم وهب بود، دست سر زانو زد و بلند شد، نگاه مضطربش رو به هانیه بود، ترس در چشمان مادر موج میزد، ترس از عشقی که بین وهب و هانیه بود، با صدای نگران رو به پسر کرد و گفت: ازت راضی نیستم اگه نری میدان. 📌مجله دیدار آشنا، شماره 22 , محمد مهدی کریمی نیا 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛