eitaa logo
پایگاه خبری اندیشه معاصر
1.4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
18هزار ویدیو
225 فایل
پایگاه خبری اندیشه معاصر در جهت نشر مبانی اصیل اسلام و حفظ دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران هم زمان با میلاد باسعادت امیرالمومنین فعالیت خود را آغاز کرده است. تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 اولین سفیر ❇️ نامه را از امام گرفت و مخفی کرد. سریع سوار اسب شد و به سمت بصره رفت. وقتی رسید، به بزرگان آن‌جا گفت: از طرف حسین بن علی علیه السلام نامه‌ای برایتان آوردم. وقتی نامه را باز کردند نوشته بود: من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می‌کنم، چرا که سنت مرده و بدعت زنده شده است. پس اگر گفتارم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه رشد هدایت می‌کنم. 🟡 منذر رو به دامادش عبیدالله بن زیاد کرد و گفت: سلیمان بن رزین، غلام حسین بن علی است. او به بصره آمده تا بزرگان ما را تحریک کند، پس سرش را جدا کن. 📌 طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۷. 📌 طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۳۵۷-۳۵۸. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 شهید کوفی ❇️ نامه ای به امام نوشته بود و روز شماری می‌کرد برای آمدنش، مسلم که به کوفه آمد سراسیمه به استقبالش رفت، خبرچینی به ابن زیاد گفت: عمارة بن صَلْخَب با مسلم بیعت کرده و از کوفیان برای امام بیعت می‌گیرد، ابن زیاد عصبانی شد، دستور داد دستگیرش کنند و به زندان بیندازند. 🟡 بعد شهادت مسلم و هانی ابن زیاد گفت: سر عماره رو جلوی طایفه اش جدا کنید و هر سه سر رو برای یزید به شام ببرید. 📌 حائری، ذخیرة الدارین، تحقیق: دریاب نجفی، ۱۴۲۲ق، ص۴۹۸. 📌 بلاذری، أنساب الأشراف،۱۴۱۷ق، ۱۹۹۶م، ج ۲، ص۸۵. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 خروج از ظلمت ❇️ لباس لرزم به تن کرد و از کوفه با ابن زیاد به کربلا رفت، وقتی امام ابن زیاد را نصیحت کرد و او قبول نکرد رو به قبیله خود کرد و گفت: ما بودیم نامه برایش نوشتیم، امروز حق را در طرف حسین میبینم. 🟡شب از نیمه می‌گذشت جُوَیْن بن مالک سوار اسب شد و با هفت نفر از قبلیه خود به سپاه امام آمد و جز شهدای کربلا شدن. 📌 سماوی، ابصارالعین، ۱۴۱۹ق، ص۱۹۴. 📌 شیرازی، ذخیرة الدارین، زمزم هدایت، ص۴۰۰. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 بعد صفین1 ❇️ به خانه رسید، همسر لیوانی آب به او داد و گفت: از جبهه جهاد چه‌خبر؟ هرثمه گفت: از صفین برمی‌گشتیم موقع نماز ظهر به کربلا رسیدیم علی مشتی خاک از روی زمین برداشت و گفت: خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می‌خیزند و بدون حساب وارد بهشت می‌شوند. 🟠 هرثمه لبخندی زد و گفت: این علی ادعای علم غیب می‌کند، همسرش فریادی زد و گفت: دست برداراز این ایرادها آنچه علی بگوید همان می‌شود. 📌 شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 3، ص 169 📌 ارزش محبت امام حسین علیه السلام ، علی اصغر ظهیری، ص 35 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 بعد صفین2 ❇️ همراه ابن زیاد وارد کربلا شد، نگاهش به زمین افتاد یاد حرف امیرالمومنین بعد صفین افتاد، سوار بر اسب شد و از لشکر گریخت به امام رسید گفت: با پدرت از صفین بر می‌گشتیم اینجا مشتی خاک برداشت و گفت: خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند. 🟡 امام به او گفت: حالا موافق ما هستی یا مخالف؟ گفت: هیچکدام به فکر اهل و عیالم. 🟠 امام ابرو در هم کرد و گفت: از این سرزمین فرا کن، کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود به کمک ما نیاید، جایگاهش آتش دوزخ است. 🔴 هرثمه بن سلیم به تاخت از کربلا گریخت. 📌 شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 3، ص 169 📌 ارزش محبت امام حسین علیه السلام ، علی اصغر ظهیری، ص 35 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 گذرنامه داداش 🔻چند روزی تا اربعین مونده بود و سعید سخت سرما خورده بود، وحید رو به بابا کرد و گفت: حالا که وحید مریض شده، من با گذرنامه‌اش کربلا میرم. 🔹 پریسا گفت: وقتی دوقلو هستید، عیبی نداره. 🔸 مامان گفت: این کار قانونی نیست. 🔹 مامان بزرگ گفت: برای سفر زیارتی عیبی نداره. 🔸 پریا گفت: اگه کسی نفهمه، چه عیبی داره؟ ✅بابا گفت: بچه ها مامانتون درست میگه، این کار شرعا و قانونا اشکال داره، درسته سعید و وحید دوقلو هستن، اما هر کسی باید با گذرنامه خودش مسافرت بره. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠با دوستام میرم. 🔻بابا گفت: امسال چون هوا خیلی گرمه، نمیشه کربلا بریم. 🔸سعید گفت: اگه شما نمی‌خواین بیاین، من با دوستام میرم. 🔹 پریا گفت: مسافرت بدون خانواده نمیشه. 🔸 مامان اخم کرد و گفت: بدون اجازه بابا؟ 🔹 مامان بزرگ گفت: پسر که عیبی نداره تنها بره. 🔸پریسا گفت: سفر عراق چون زیارتیه عیبی نداره. ✅بابا رو به مامان کرد و گفت: بچه بدون اجازه باباش مسافرت نمیره، چون این کار اشکال داره. سعید هم پسر خوبیه، منظورش اینه که اگه بابا اجازه بده با دوستاش بره. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 عزیزجونم بیاد 🔻تلویزیون مرز مهران رو نشون میداد که چقدر شلوغ بود، عزیزجون گفت: منم وسایلم رو جمع می‌کنم و باهاتون میام. 🔹 وحید با تعجب گفت: با عصا که نمیشه بیایین کربلا! 🔸 مامان گفت: عیبی نداره، این همه آدم میره، عزیز هم بیاد. 🔹 سعید گفت: اگه برای این سفر اذیت بشین، زیارتتون قبول نیست. 🔸پریسا گفت: اگه خود عزیز بخوان بیان، عیبی نداره. ✅بابا گفت: عیبی نداره که انسان با درد و مریضی مسافرت بره، مگه این که اون مسافرت یه مشکل بزرگ براش ایجاد کنه. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 زندانبان ❇️امام را به زندان صالح بن وصیف فرستادند. دو نفر از بدترین و شرورترین آدم‌ها را برای نگهبانی از او انتخاب کرد. اما اتفاق عجیبی افتاد! این دو نگهبان با دیدن رفتار امام، کم کم تغییر کردند. هر روز که می‌گذشت، آنها بیشتر نمازو دعا می‌خواندند. 🔸صالح ازاین موضوع تعجب کرده بود، از نگهبان‌ها پرسید: چرا این‌قدر تغییر کرده‌اید؟ حسن بن عسکری چه می‌کند که شما اینگونه شده‌اید؟ 🔹نگهبان‌ گفت: چه می‌گویی در مورد مردی که روزها روزه می‌گیرد و شب‌ها تا صبح دعا می‌کند. او هیچ حرفی نمی‌زند و هیچ وقت مشغول چیزهای بیهوده نمی‌شود. وقتی به او نگاه می‌کنیم، قلبمان می‌لرزد و احساس عجیبی در وجودمان ایجاد می‌شود که نمی‌توانیم خود را نگه داریم. 📌 اصول کافی، باب مولد ابی الحسن بن علی علیه السلام، ح 23 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 هدیه بی‌منت ❇️ محتاج نان شبش بود، هر روز به دربار خلیفه عباسی می‌رفت. با گردنی خم و سری افتاده، امید داشت شاید به او رحمی کند ، خلیفه غرق درخوش‌گذرانی بود و صدای ضعیف فقر در گوش‌های پر از غرورش جایی نداشت. ناامید برگشت. در دلش احساس خشم و حسرت می‌کرد، اما چه می‌توانست بکند؟ دستش به هیچ جا بند نبود. 🔹یک شب، چیزی در دلش او را به سمت خانه‌ای متفاوت کشاند. خانه‌ای ساده و بی‌تکلف. نزدیک خانه‌ امام رسیده بود. با دست‌های لرزان درزد، شاید از روی ناامیدی، شاید از روی دل‌شکستگی. 🔸در باز شد. پیش از آن‌که حرفی بزند، امام عسکری به او نگاهی کرد. انگار همه‌ مشکلاتش را در همان نگاه فهمید. بدون اینکه حرفی بزند، کیسه‌ای پر از پول به او داد. 🔹مرد قلبش از این مهربانی بی‌منت لرزید. نگاهی به کیسه و نگاهی به امام انداخت. فهمید که خلافت و حکومت واقعی حق چه کسی است. 📌 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 نامه بدون مرکب ❇️ کنار میدان شهر با رفقا ایستاده بود و از کرامات امام عسکری(علیه السلام) می‌گفت: مرد ناصبی حرف‌های محمد بن عباس را به مسخره گرفت و گفت: من بدون مرکب، نامه‌ ای براي عسکری مي‌ نويسم، اگه جواب سؤال منو داد، قبول میکنم که حق با اونه . 🔸محمد بن عباس رو به سمت رفقا کرد و گفت: همه برای امام نامه بنویسیم، مرد ناصبی بدون مرکب چیزهایی توی نامه نوشت. 🔹پیک که جواب نامه ها را آورد دیدن، امام جواب تک تک سوال رو زیر سوالهاشون نوشته، وقتی مرد ناصبی جواب سوالی که بدون مرکب نوشته بود را دید حیرت زده شده، وقتی اسم خودش و پدرش رو زیر جواب نامه امام دید از تعجب بیهوش شد، محمد بن عباس آبی روی صورت مرد ریخت، به هوش که آمد بلند فریاد زد، عسکری(علیه السلام) به حق است و من شیعه او می‌شوم. 📌 عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام حسن عسکری (علیه السلام)،ص503-504. 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛
💠 آغاز راه ❇️ همه مردم شهر جلوی خونه امام جمع شده بودند، با دیدن جعفر راه باز کردند داخل شود، همهمه‌ای بود، یکی تسلیت می‌گفت و یکی تبریک امام شدنش را. 🔸کنار جنازه برادر رسید نشست و فاتحه‌ای داد، یکی از لابه لای جمعیت فریاد زد: جناب جعفر! نماز را شما بخوانید که امام بعد ازبرادرتان حسن بن علی هستید. 🔹جعفر پشت جنازه ایستاد، دست بالا برد تکبیر بگوید: کودکی با صورت گندمگون و موهای مجعّد جلو اومد، عبای جعفر رو کشید و گفت: عمو، من از تو به نماز خواندن بر بدن پدرم سزاوارترم، مرد حیرت زده بی اختیار کنار رفت. کودک به نماز ایستاد. 🔸نماز تمام شده نشده، خبری از کودک نبود، همه به هم می‌گفتند: پس امام بعد از عسکری(علیه السلام) این کودک پنج ساله است که خلیفه دنبالش می‌گشت. 📌 کمال‌الدین2/475 🔸 https://btid.org/fa/koodak 📎 📎 📎 📎 🔰پایگاه خبری اندیشه معاصر : ┏━━━━━━━━━🇮🇷┓ 🆔 @andishemoasernews ┗🌸🍃 ━━━━━━━━━┛