🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:عاشقانه مذهبی 👤نویسنده:زهرابانو 🇮🇷 @ansar_velayat_313 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 _صبر کن لیلی از زیر جواب دادن در نرو کارت دارم. _شهرزاد فردا میام کتابخونه بیا اونجا. _ باشه پس میبینمت. _شب بخیر. ارتباط که قطع شد، مرضیه پرسید: با شهرزاد مشکلی داری؟ _ نه. _ پس چرا این جوری باهاش حرف زدی؟ _ چطوری؟ _ می خوای بگی چت شده لیلی؟ اصلا چند روزه تو باغ نیستی. _ کدوم‌باغ؟ منظورت چیه؟ مرضیه هوفی کشید و گفت: هیچی بابا بیخیال. ولی اینو می دونم که این روزا عجیب فکرت مشغول چیزیه که نمی دونم چیه. اگه خواستی رو ما حساب کن. سرش را روی بالش گذاشت که صدای لیلی را شنید. _ نمی دونم بخدا.. ان شب به هر ضرب و زوری بود خوابید و صبح روز بعد، بدون صبحانه از خانه خاله اش بیرون زد و خودش را به کتابخانه رساند. جای همیشگی اش نشست و کتابش را از کیفش درآورد. نمی دانست چرا انقدر از درس خواندن دوری می کند. یعنی همه این ها نتیجه حرف های مرتضی بود؟ با تردید نامه کوچکی که بین کتاب قرآنش جای گرفته بود را برداشت و باز کرد. دست خط سلیس و خوانای مرتضی او را به تحسین وا داشت. لبخندی روی لبش امد و برای بار هزارم نامه را خواند. "سلام خانم ریاحی. بنده اصلا قصد مزاحمت یا پیگیری ندارم این نامه هم فقط و فقط به یک جهت نوشته شده. یعنی در نوشتن این نامه فقط یک چیز شریک من بوده. دلم.. شاید سرزنشم کنین و بگین این پسره چقدر پررو و بی ادبه اما می خوام بهتون ثابت کنم این طور نیست. نمی دونم چرا هر بار می خوام باهاتون حرف بزنم زبونم یاری نمی کنه.. یا گمتون می کنم. پس این دفعه سعی کردم نامه بدم تا بهتر حرفم و بهتون برسونم. نوشتن برای من مثل لمس ستاره های آسمونه. باهاش آروم میشم. گاهی وقتا هم واسه دل خودم می نویسم. اما این دفعه فرق می کنه. الان برای بار اوله که شروع به نوشتن یک نامه کردم. نامه ای که ممکنه با خوندنش از من منزجر بشین یا شایدم نخونینش. خانم ریاحی من تعریفی از عشق ندارم یعنی تا حالا نمی دونستم چیه و چجوری شکل می گیره. حتی الانم نمی دونم. همیشه با خودم می گفتم چطور باید عاشق همسر آیندم بشم. چون همیشه ملاک من برای انتخاب یک دختر مناسب اول اهل بیت و امام زمانم بوده. کسی که بتونه تعریف درستی ازشون بکنه به نظر من مقدس ترین آدم روی زمینه. اون روز سر کلاس فلسفه دین شما انقدر تعریف قشنگی از اهل بیت رو ارائه دادین که من مدت ها تو فکر این بودم که این فلسفه ها رو از کجا آوردین که همه رو اینهمه مغلوب خودش کرد؟ خلاصه مطلب این که من با همه افکار و عقاید شما موافقم و حمل بر جسارت نباشه برای گفتگو های مذهبی و فلسفی دعوتتون کردم تو گروهی که خودم مدیرشم. این گروه ماهی یک بار میتینگ خصوصی داره تو کهف الشهدا. که امیدوارم بتونم اونجا هم شما رو ببینم. من از طرز فکر و عقاید شما بسیار خوشم اومده و بدون اغراق می تونم بگم الگوی همه دخترای اطرافتون می تونین باشین. شاید تو این نامه نتونسته باشم حرف دل و دینم رو بزنم اما حق مطلب رو ادا کردم. امیدوارم عذرخواهی منو بابت این همه پر حرفی بپذیرین. روزتون خوش یا علی‌" لیلی به اسم کوچک مرتضی که در پایین نامه درج شده بود نگاهی کرد و زیر لب زمزمه کرد: مرتضی.. _سلام لیلی بی دل. چطوری؟ لیلی هول شد و هینی کشید که همه دانشجوهای کتاب خانه با اخم سمت او برگشتند. — عذر می خوام. رو کرد به شهرزاد و گفت: چته تو نصفه عمر شدم؟ شهرزاد با دیدن نامه در دست لیلی بادش خالی شد و دپرس شد. لیلی نامه را سریع جمع کرد و گفت: چیه؟ _ ه..هیچی. تو هنوز نامه اش رو داری؟ لیلی نامه را به لای قران منتقل کرد و گفت: که چی؟ شهرزاد تو معلوم هست چته!؟ بعد به من میگی عوض شدی. شهرزاد بحث را عوض کرد و گفت: بیخیال خودت خوبی؟ _ ممنون خوبم. شما بهتری؟ _ ای بد نیستم. شهرزاد کتابش را باز کرد و مشغول درس خواندن شد. شهرزاد کتاب را از زیر دستش بیرون کشید و گفت: من نیومدم این جا که کتاب بخونیا. لیلی کتابش را پس گرفت و گفت: خب حرفت و بزن. 🍃 🌹 @ansar_velayat_313