عسل 🌱
#پارت56 🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون ح
🦋 پر از خالی🦋 ارش که انگار حرفی برای گفتن نداشته باشد مکث کردو الهه ادامه داد الان میدونم که پیش شما نشسته و تلفنتون روی حالته پخشه، میدونم که صدای منو میشنوه. مکثی کرد و سپس ادامه داد همایون، ازدواج واسه کسی که مادرش هنوز از شیر نگرفتتش خیلی زوده . ناخواسته خنده ریزی کردم و سریع ان را کنترل نمودم ، ارش گفت البته این که همایون پیگیر شماست نشونه دوست داشتنتونه ازش ممنونم که من و دوست داره اما به درد ازدواج نمیخوره. کاری ندارید ارش خان ، من باید برم ببخش وقتتو گرفتم ارتباط قطع شد. ارش خیره به همایون گفت چرا اینکارو کردی؟ گیر افتاده بودم. مامانم مریض بود ، دکتر گفته بود از لحاظ روحی روانی هواشو داشته باش. ارش سرش را پایین انداخت و همایون ادامه داد وقتی رسیدم ایران. الهه یک هفته بود که مرخص شده بود. من خسته بودم خوابیدم ظهر بیدار شدم. بعد رفتم سراغ دکتر مادرم تو ایران شرح حالشو دادم و یه سر به نمایشگاه زدم بعد رفتم سراغ الهه. فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشه و بهش بر بخوره. همون شب دعواتون شد؟ اصلا تو خونه راهم نداد. اومدم با قلدری برم تو اینقدر جیغ و داد کرد حیثیتمو تو همسایه ها برد. الان مادرت چی میگه؟ سر تاسفی تکان داد و گفت میگه ولش کن بره پی کارش خودم برات یه دختر چهارده پونزده ساله افتاب مهتاب ندیده گیر میارم. سپس پوزخندی زد و گفت متوجه حال من نیست، هزار تا دخترو تاحالا به من پیشنهاد کرده فرض رو بر این بگیر که الهه باهات اشتی کرد و برگشت. مادرت با الهه سر ناسازگاری گذاشته، از کارهاشم دست بر نمیداره اونوقت تکلیفت چیه؟ همایون دو طرف گیج گاهش را در دستانش گرفت و گفت نمیدونم بخدا، دارم روانی میشم. تو بشین با مادرت حرف بزن ، بگو من جز الهه کسی و نمیخوام الان تکلیفم چیه؟ چهار روز دیگه که بیارمش تو خونه زندگیم هرشب احساس تنهایی نکنی و من و بخوای ...... کلام ارش را برید و گفت دلت خوشه ها، مادرمن یه عروس میخواد که تو خونه خودش با خودش زندگی کنه، الانم با الهه مخالف صد در صده چون الهه با اون زندگی نمیکنه و یه مشکل دیگه هم داره چه مشکلی؟ مامانم میگه من ارزو دارم بچه تورو ببینم. الهه که دیگه مادر نمیشه. خوب این که ته نامردیه همینه دیگه، من گرفتار شدم . مدتی سکوت کرد و سپس برخاست و گفت من برم تو باشگاه یک کم قدم بزنم حال و هوام عوص شه سرم را در کارم فرو بردم و به چاره کار همایون میاندیشیدم. ارش بالای سرم امدو گفت لیست و در اوردی؟