🦋پر از خالی🦋 امیر دستم را کشید و گفت غلط کردم بیا بریم تو کشان کشان مرا به طرف دفترش برد. و گفت تو که اینقدر نازک نارنجی نبودی حالا من نفهمیدم یه کلمه حرف زدم . روی کاناپه دفتر نشستم. ارش که انگار حرفهای بابای رویا که بیشترش اب و تاب من بود حسابی به او برخورده باشد. دمق و پکر گوشه ایی نشست و حرفی نزد. نگاهی به امیر انداختم و از اینکه با اتفاق رخ داده به احتمال زیاد مراسم خاستگاری او هم برهم میخورد ته دلم جشنی بز پا شد. راستش این اتفاقات انقدر ارامم کرده بود که دلم میخواست رخت خوابی پهن شود و من یک دل سیر بخوابم به سفارش امیر برایمان چای و میوه اوردند. ارش حسابی ناراحت و غرق استرس بود. دلم برایش میسوخت. اما این استرس ها برای نجاتش لازم بود. مثل تلخی دارویی که برای بهبود بیماری ت مجبوری تحمل کنی و بنوشی. صدای زنگ موبایلم بلند شد هردو نگاهشان به طرفم چرخید ارش انگار که دزد گرفته باشدگفت کیه؟ گوشی را از کیفم در اوردم و نگاهی به صفحه انداختم و گفتم میلاده دستش را دراز کردو گفت بده ببینم چی میگه؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم اگر با تو کار داشت خوب به تو زنگ میزد ارتباط را وصل کردم و گفتم جانم بلافاصله و سریع گفت اب دستتونه بزارید زمین بیایید کلانتری، از اقا رضا شکایت کردم بازداشت شده رویا و اوا اومدن اینجا دارن جیغ و هوار میکنند. کمی فکر کردم و گفتم پاشو بیا ما پیش امیریم. میلاد مکثی کردو گفت نمی ایید یعنی؟ نه میلاد جان بزار شر این قائله بخوابه، به هر حال یه طرف زندگیه ارشه تو بیا تا فردا ببینیم چی میشه ارتباط را قطع کردم. ارش بلافاصله گفت چی میگه؟ میگه رویا و اوا اومدن جلومو گرفتن دارن فحش میدن و جیغ و داد میکنند. منم گفتم ولشون کن بیا ارش با عصبانیت گفت کدوم گوری بوده حالا خیره به او ساکت ماندم و امیر گفت چشون شد یه دفعه ارش که انگار حسابی کفری باشد گفت نمیدونم دیشب من باشگاه بودم گوشیمو نبرده بودم. اومدم دیدم به من پیام داده من جواب ندادم شروع کرده به دری وری گفتن و فحش دادن که بابات اونجور، خواهرت اینجور، برادرت فلان کاره س ، زنگ زدم بهش خاموش بود صبح رفتم سراغش دیدم هرکاری من گفتم نکن و کرده با دوستاش راه افتاده بره نمایشگاه گل. تا من و دید شروع کرد به داد و بیداد الانم که باشگاه و زدن بهم و ......... کلامش را نیمه رها کردو گفت دارم روانی میشم. امیر حرف دلم را زدو گفت بشین یکم روش فکر کن ببین به درد زندگی باهات میخوره؟ ارش نگاه تیزی به امیر انداخت و گفت دقیقا الان ذهنم درگیر همین موضوعه