#پارت37
خانه کاغذی🪴🪴🪴
رو به سینا گفتم
به اندازه جهیزیه م به من پول بده من یه خانه رهن کنم تا هروقت خواستم ازدواج کنم اون پول و....
سینا اخمی کردو گفت
نخیر. اصلا چنین چیزی نمیشه. با اتفاقاتی که افتاد خونه عمه نمیتونی بری یا با من میای ترکیه و پیش خاله عطیه میمونی یا میری خانه عمو ؟
کدام عمو؟ عمویی که خودش فلجه و ویلچر نشینه؟ به نظرت زنعمو منو میپذیره؟
مادام العمر که نیست کوتاهه تا تکلیفت معلوم بشه
با خواهش وتمناگفتم
تو مگه قرار نیست به من جهیزیه بدی اون پول و ....
من قبول نمیکنم تو خونه مجردی داشته باشی
فریبا گفت
خوب نمیشه که سینا رفتنتو عقب بنداز
اینده و زندگیمو خراب کنم؟ بسنیست چند ساله دارم جور شماها رو میکشم؟
من گفتم
طبق وصیت بابا تو باید تا سرو سامان گرفتن ما این خونه رو نگه داری حق نداری منو اواره کنی به خاطر خودت
بحث بی مورد وسط نکش من واسه باباو مامان خرج کردم اونها در عوض به من خونه دادن.
فریبا گفت
من با این حرفها کار ندارم غیرتت کجا رفته؟ خاله عطیه و عمو باید خواهرتو نگه دارن؟
سینا اخمی کردو گفت
به امیر گفتی کس دیگری رو دوست داری؟
رنگ از رخسارم پرید دست و پایم را گم کردم و گفتم
نه من اونطوری گفتم که بهش بر بخوره بره