#پارت55
خانه کاغذی🪴🪴🪴
میخوام بهش شماره بدم
عمه جلو امد و گفت
ول کن پسرم راحتش بگذار
امیر گوشی م را درون جیبش گذاشت. عمه گفت
ولش کن بگذار بره زندگی زوری به دردت نمیخوره
امیر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
دوسش دارم.
به خودم جرات دادم و گفتم
اما من دوستت ندارم
با اخم دوقدم به طرفم امد بازویم را در چنگالش گرفت و گفت
پس کی و دوست داری؟
عمه جلو امدو گفت
خیلی خوب اینقدر باهم کل کل نکنید . من امشب فروغ و باخودم میبرم تا کارهای عقدو عروسیتون انجام بشه فروغ پیشم میمونه
امیر از ساعد دستم مرا کشید و گفت
بی خود فروغ هیچ جا نمیره
عمه پوفی کردو گفت
امیر به خاطر خدا بس کن این چه کاریه اخه
دخالت نکن مامان . برو خونتون دیر وقته بابا منتظرته
ملتمسانه رو به عمه گفتم
منم ببر خواهش میکنم.
امیر ساعد دستم را کشید مرا داخل اتاقی برد و در را بست . با ناامیدی کنار دیوار نشستم. و به چاره کارم میاندیشیدم. سرچرخاندم اطرافم را نگاه کردم. انچه دیدم برق از سرم پراند ال ای دی بزرگی که تمام داخل خانه و باغ و کوچه به دوربین مداربسته وصل بود.
یاد صیغه نامه ایی که پشت تابلو پنهانش کرده بودم افتادم. به تصاویر دقت کردم اتاقی که داخلش بودم انگار اتاق خواب امیر بود و دوربینی داخل اتاق نبود .
ارام دستگیره در را پایین کشیدم امیرو عمه داخل اتاق نبودند دوان دوان به طرف تابلو رفتم صیغه نامه را برداشتم و به اتاق خواب رفتم .
اطرافم را بررسی کرده بودم به شدت ترس داشتم ،نکند امیر مرا ببیند.
کلیدرا چرخاندم تا در قفل شود . خوشخواب تخت را به سختی بلند کردم و زیر تخت گذاشتمش. بالا و پایین شدن دستگیره بند دلم را پاره کرد
صدای امیر اضطرابم را بیشتر کرد
درو چرا قفل کردی؟