خانه کاغذی🪴🪴🪴 فکری کردم و گفتم این کار خطرناکه امیر بوی شرو دعوا میده هیچ اتفاقی نمی افته من فکر همه جارو میکنم بعد اقدام میکنم. نمیشه اینکارو نکنی و فقط همون املاک باشه؟ اخه اینکار ایرادی نداره که دشمن تراشی که میشه. تو نگران اینها نباش.‌ دوباره ذهنم اشفته شد این که امیر میگفت کاربدی نبود .‌ خیلی دوست داشتم علت محبوبیتش میان انهمه ادم را بدانم.نگاهی به او انداختم مورد بدی برای ازدواج نبود من هم راه بهتری نداشتم. تنها زندگی کردن بدون اشکان .... دستش را مقابل من دراز کرد و گفت هستی ؟ کمی نگاهش کردم امیر گفت با من زندگی میکنی فروغ؟ سرتایید تکان دادم . دستم را روی دستش نهادم و گفتم یکم به من مهلت بده تا بتونم تورو بپذیرم. نیش امیر تا بنا گوشش باز شد دستم را گرفت بالا اورد و بوسید.‌بغضم را فروخوردم.امیر گفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره فروغ. یه زندگی برات بسازم که تو خواب و رویاتم ندیده باشی. نگاهم را از او گرفتم و او گفت تو با من رو راست باشی من یه کار میکنم همه حسرت زندگی تورو بخورن. ارزوی اطرافیان این باشه که کاش بتونن جای تو باشن. به میز خیره ماندم . پذیرش این هیولا واقعا برایم سخت بود نگاهی دوباره به او انداختم سه برابر من هیکل داشت. اخلاقش را هم که میدانستم روی حرفش نمیشد حرف زد . قوانینش هم باید اجرا میشد. اما برای من در این شرایط پذیرش امیر بهترین راه بود . سرش را پایین انداخت . کمی به صورتش نگاه کردم. اصلا دوستش نداشتم. اما این بهترین راه بود .