#پارت314
خانه کاغذی🪴🪴🪴
ان مرد گفت
اگر اسمشو بگم میگذاری برم؟
امیر به طرفش چرخیدو گفت
نه نمیزارم بری . تورو تحویل قانون میدم چون به خاطر پول بیناموسی میکنی . اگر رفیق من نرسیده بود میخواستی به خاطر چهارصد تومن چیکار کنی؟ زن منو ببری؟ اگر ولت کنم بری . میری کار بدتر میکنی تو لیاقتت اعدامه چون ذات و وجود نداری.
با گریه و التماس گفت
بخدا دیگه نمیکنم. من غلط کنم دیگه اینکارهارو کنم.
اما اگر اسمشو بهم بگی قول میدم اعدامت که کردند هوای زن و بچه ت و داشته باشم.
از مرام امیر خوشم امد هرچند در حق من نامردی و بیرحمی زیاد کرده بود اما مردانگی اش در این کار جذاب بود.
به امیر خیره ماند مصطفی گفت
پلیس داره میاد.
امیر گفت
اسمشو بگو تا زنده م ماهانه یه پولی به حسابشون میریزم.
نگاهی به پلیس انداخت و گفت
اسمشو نمیدونم اما روی دستش یه خالکوبی داشت. روی بازوشم یه جای سوختگی
مصطفی و امیر بهم نگاه کردند. مصطفی گفت
تو بازوشو از کجا دیدی؟
من ندیدم اون که باهام بود و فرار کرد تو استخر دیده بودش . همونجا هم باهم اشنا شده بودند.
پلیس جلو امد امیر خودش را معرفی کرد به پلیس دست داد و سپس رو به مصطفی گفت
ببرش تو الاچیق
به دنبال مصطفی راهی شدم. به سرویس رفتم دست و رویم را شستم. بهزاد و نازنین در الاچیق بودند نازنین با دیدن من هاج و واج گفت
چی شد؟
مصطفی مرا داخل الاچیق فرستادو رفت بهزاد گفت
این کیه؟
نمیدونم
بهزاد با اخم گفت
از کجا رسید یکدفعه؟