خانه کاغذی🪴🪴🪴 ان مرد گفت اگر اسمشو بگم میگذاری برم؟ امیر به طرفش چرخیدو گفت نه نمیزارم بری . تورو تحویل قانون میدم چون به خاطر پول بیناموسی میکنی . اگر رفیق من نرسیده بود میخواستی به خاطر چهارصد تومن چیکار کنی؟ زن منو ببری؟ اگر ولت کنم بری . میری کار بدتر میکنی تو لیاقتت اعدامه چون ذات و وجود نداری. با گریه و التماس گفت بخدا دیگه نمیکنم. من غلط کنم دیگه اینکارهارو کنم. اما اگر اسمشو بهم بگی قول میدم اعدامت که کردند هوای زن و بچه ت و داشته باشم. از مرام امیر خوشم امد هرچند در حق من نامردی و بیرحمی زیاد کرده بود اما مردانگی اش در این کار جذاب بود. به امیر خیره ماند مصطفی گفت پلیس داره میاد. امیر گفت اسمشو بگو تا زنده م ماهانه یه پولی به حسابشون میریزم. نگاهی به پلیس انداخت و گفت اسمشو نمیدونم اما روی دستش یه خالکوبی داشت. روی بازوشم یه جای سوختگی مصطفی و امیر بهم نگاه کردند. مصطفی گفت تو بازوشو از کجا دیدی؟ من ندیدم اون که باهام بود و فرار کرد تو استخر دیده بودش . همونجا هم باهم اشنا شده بودند. پلیس جلو امد امیر خودش را معرفی کرد به پلیس دست داد و سپس رو به مصطفی گفت ببرش تو الاچیق به دنبال مصطفی راهی شدم. به سرویس رفتم دست و رویم را شستم. بهزاد و نازنین در الاچیق بودند نازنین با دیدن من هاج و واج گفت چی شد؟ مصطفی مرا داخل الاچیق فرستادو رفت بهزاد گفت این کیه؟ نمیدونم بهزاد با اخم گفت از کجا رسید یکدفعه؟