#پارت47
رمان عسل
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
تلفن را قطع کردم فکرم در گیر حرفهای شهرام بود،صبحانه را اماده کردم که دوباره تلفنم زنگ خورد باز هم ناشناس صفحه را لمس کردم و گفتم بله
صدای مضطرب مرد جوان به من فهماند که او فرهاد است
_سلام
_سلام و درد وحشیه روانی
_میخواستم باهاتون چند کلمه صحبت کنم
_من با شما فقط تو دادگاه صحبت میکنم.
_دادگاه؟
_بله دادگاه ازت شکایت کردم به جرم تجاوز و ضرب و شتم
_میشه من با شما حضوری صحبت کنم؟
_نخیر ، با ادم کثیفی مثل تو من اصلا جرات ندارم قرار بزارم.
_اینطوری که شما فکر میکنی نیست
_ همه چیز اینجا معلومه ، یه دختری که بهش تجاوز شده و کتک خورده
_من عسل و راضیش میکنم ، شما فقط اجازه بده من باهاش حرف بزنم
_نمیشه
_اصلا تجاوزی در کار نیست خانم، من فقط رو زنم دست بلند کردم اونم دلیل داشتم، اصلا شما کی هستی که اومدی زن من و برداشتی بردی؟
از حرف فرهاد جاخوردم و گفتم
_ یعنی چی تجاوزی در کار نیست ؟ نمیتونی زیرش بزنی.
_این خانم یک ماه پیش صیغه من شده من برگه دارم ، خودش پای برگه رو امضا زده
از حرف فرهاد جا خوردم سعی کردم خود را نبازم و گفتم
_براش وکیل گرفتم میبرمش پزشکی قانونی
_وکیلت چیکار میخواد بکنه وقتی خودش امضا زده که یک ماه پیش با من ازدواج کرده ؟
_شاهد میارم
فرها د تلخ خندیدو گفت
_عموی منو میبری واسه شهادت؟
کفری شده بودم فرهاد ادامه داد
_سنش قانونی نیست واسه امضا دادن، پدر هم نداره، عموم بزرگ اون خراب شده س اون امضا زده ،شاهد صیغمونه، غیر از عموم سه تا مرد دیگه هم از بزرگهای اونجا شاهدن، من فقط زنمو زدم اونم حقش بوده ، کاراشو تکرار کنه بازم میزنمش، از تو هم شکایت میکنم که دخالت تو زندگی خصوصی مردم یادت بره