#پارت504
خانه کاغذی🪴🪴🪴
رو به عمه گفت
چرا طرفداری بیجا ازش میکنی؟
من دارم حقیقتو میگم. سر یه موضوعی که راست و دروغش معلوم نیست میخوای زندگیتو خراب کنی؟
امیر سکوت کرد و عمه ادامه داد
تو مگه فروغ و دوست نداری؟
مکثی کردو سپس ادامه داد
اصلا ازت انتظار چنین برخوردهایی رو ندارم. حس قلبیم داره بهم میگه انگار تو امیر من نیستی. من نمیتونم باور کنم تو داری جدی صحبت میکنی.
پوزخندی زدو گفت
اره شوخیه مامان
اگر واقعا زنتو دوست داری هیچ وقت نباید این حرف و بزنی .
گوشی که پانداره بره تو کیفش.
شاید یکی میخواد زندگیتونو بپاشونه .
امیر با پوزخند گفت
کسی بازندگی من کاری نداره مامان.
به اون شماره ایی که تو گوشی بود زنگ زدی؟
ته. زنگ بزنم چی بگم؟
اون گوشی و بده
امیر دست در جیبش کرد گوشی را در اورد و به عمه داد.عمه کمی ان را وارسی کردو گفت
این شماره رو بگیر بزار روی حالت پخش فروغ باهاش حرف بزنه . اینطوری بهت ثابت میشه که راست میگه یا نه .
من گفتم
اونها نقشه کشیدن که زندگی مارو خراب کنن. زنگ هم بزنیم لابد میخواد طوری حرف بزنه که انگار با من رابطه ایی داره.
امیر کمی به گوشی در دست عمه نگاه کردو گفت
بگیر شمارشو.
عمه روی لیست تماس رفت و شماره را گرفت . کمی بعد صدایی اشنا گفت
بله
چشمان امیر گرد شد ارتباط را قطع کرد و با عمه بهم خیره ماندند. عمه ارام گفت
الان دیگه منم با فروغ موافقم که دسیسه ست.
رو به عمه گفتم
کی بود شناختیدش؟
عمهگفت
امید بود متوجه نشدی؟
چشمانم گرد شدو گفتم
امید؟