#پارت513
خانه کاغذی🪴🪴🪴
دستش را زیر چانه م ذاشت سرم را بالا اوردو با عصبانیت گفت
واسه چی گریه میکنی فروغ؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
دیگه گریه نمیکنم؟
داری تبدیل به یه موجود تومخی میشی که شب و روز منو بهم زدی.
سرم را پایین انداختم. امیر گفت
جایی که باید سرتو بگیری بالا و از خودت دفاع کنی گریه میکنی .
مگه قبل از اینکه بریم خونه عموت نگفتی اصلا حرف نزن؟ چطوری بدون حرف زدن از خودم دفاع کنم؟
در اسانسور باز شدو به دنبال او راهی شدم.سوار ماشین که شدیم گفتم
بعد میگی من بعد از اون جریان کی روی تو دست بلند کردم؟ همین الان تو اسانسور.
اتومبیلش را با صدای جیغی از لاستیک به حرکت در اوردو گفت
اون احمقی که همه زندگی منو واسه این اشغال تعریف کرده کجاست؟
کمی اطراف را وارسی کرد گوشی اش را در اورد. شماره مصطفی را گرفت و روی حالت پخش گفت
الو مصطفی
بله امیرخان
امید کجا رفت؟
یه تاکسی گرفت و رفت
واسه چی گذاشتی بره؟
مصطفی مکثی کردو گفت
نگفتی که نگذار بره
پس تو به چه دردی میخوری؟ وایسادی اون پایین درخت های پیاده رو میپایی؟
ارتباط را قطع کردو لابه لای ماشین ها به حرکت در امدو گفت
یکبار دیگه ببینم جلوی دیگران گریه میکنی کاری باهات میکنم که به جای اشک از چشمهات خون بیاد .
همش تهدید همش ترس و دلهره و اضطراب . انتظار داری که من....
من با تو چیکار کنم که حرف گوش کنی؟
دنبال بهانه میگردی که ناراحتی هاتو سرمن خالی کنی؟