فرهاد گوشش را خاراندو گفت کی گفته من با تو قهرم؟ کمی به فرهاد خیره ماندم و سپس سری تکان دادم و با کنایه گفتم اره تو درست میگی من نفهمم، معنی حرفهای یک دقیقه پیشتو و معنی رفتارتو نمی فهمم. مکثی کردم و ادامه دادم. باشه اگر دوست نداری من کنارت باشم میرم تو اتاق کارم میشینم ، هرچند همین کارمم بهونه میکنی و میای سراغم تا بیشتر زجرم بدی و اذیتم کنی. فرهاد پوزخندی زد، نگاهش را از من برگرداند و گفت حالا ببین ها بدهکارم شدم. طلبکار هم نبودی. سرش تیزش به سمتم چرخید و با اخم به من نگاه کردو گفت اتفاقا طلبکارم. به چه حقی درو باز کردی؟ خجالت بکش فرهاد ، اینقدر بهونه های بیخودی نیار. درو باز کردم قتل که نکردم.حرفتو یادم رفته بود. الان مجازاتش چیه؟ میخوای هریه ساعت یه بار یه جنگ راه بندازی ؟ بلند شو مجازاتش هرچی که هست همون کارو بکن ، اما تمومش کن. هردو ساکت شدیم به سمت اشپزخانه رفتم و روی صندلی نشستم سرم را روی دستانم گذاشتم و ریز ریز اشک میریختم. مدتی گذشت و چشمانم گرم خواب شد. با حس دستی که موهایم را لمس میکرد چشمانم را گشودم ، نگاهم به فرهاد افتاد سرم را بلند کردم و صاف نشستم. فرهاد متعجب گفت خواب بودی؟ صورتم را با دستانم پاک کردم وگفتم اره من فکر کردم قهر کردی جواب نمیدی سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم کی جرأت قهر کردن با تو رو داره؟ اینهمه دارم منتتو میکشم مدام در حال حمله ایی چه برسه به اینکه قهر کنم. پاشو نهارمون رو بخوریم، شهرام زنگ زده میگه رفتند باغ برادر مرجان، ماهم بریم اونجا نگاهی به فرهاد انداختم یاد کبودی صورتم افتادم و گفتم میشه نریم؟ چرا؟ ولش کن، خانه بمونیم بهتره. میریم اونجا حال و هوامون عوض میشه. باغ اونها مگه چی داره که حیاط خودمون نداره؟ بهت میگم بریم زیر الاچیق حوصله نداری واسه باغ داداش مرجان حوصله داری؟ خیره به من گفت باشه، دوست نداری نمیریم، اما بریم خیلی بهمون خوش میگذره. خیره به فرهاد گفتم من با این صورت کبودم تو جمع اونها نمیام. اهی کشیدو گفت عوضش یاد میگیری دیگه اسم طلاق و من میخوام برم و نزنی. الان این حرفت معنیش چیه؟ یعنی تو خیلی دوسم داری اگر حرف رفتن بزنم ناراحت میشی ، بعد اگر دوسم داری چرا روم دست بلند میکنی؟ دوست دارم، میخوامت، طلاقت نمیدم، ضر اضافه بزنی کتکت هم میزنم. سرم را پایین انداختم و برخاستم و میز نهار را چیدم . سرگرم خوردن شد. مقدار کمی برای خودم غذا کشیدم و مشغول شدم.