. چهل سال است دارد اشک ممتد غمی که از نگاهش شعله می زد شروع گریه اش حتمی ست وقتی که چشمش بر حصیری کهنه افتد الهی خسته ی غربت نباشد بزرگ دهر بی عزت نباشد الهی لحظه ای اهل و عیالت اسیر دست بی غیرت نباشد به شهر شام بغضش در گلو ریخت چه سنگی بر سر آنها فرو ریخت دو دستش بسته بود و دید آتش به روی چادر ناموس او ریخت الهی بی برادر ها نباشی کنار نیزه ی سر ها نباشی الهی بین یک عده حرامی دچار داغ معجر ها نباشی ___________ کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .