🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
گفتم: «ما حواسمون به همه چیز هست. نگران نباش. تا الانم حرفی نزدم تا ببینیم اوضاع از چه قراره! خوب گو
+وقتی استعفا بدم، چرا که نشه. البته نمیتونم به راحتی استعفا بدم. برای همین دردسرهایی داره، اما من بلدم چیکار کنم. فرار میکنیم. تنها گزینه اینه. باید پناهندگی سیاسی بگیرم. احتمالا تا سال بعد چندتا ماموریتهای خارجی داشته باشم. از همون طرف میزنیم میریم به یه کشور پناهندگی میگیریم. دیگه دارم از همه همکارام و این مملکت متنفر میشم. دختره که انگار برق از کله ش پریده بود، دیگه چیزی نگفت. ✍ادامه دارد.... ⛔️
#کپی_فقط_با_ذکر_منبعها
https://eitaa.com/akef_soleimany
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
💫نویسنده؛
#عاکف_سلیمانی
🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💫💫💫🇮🇷🌷🇮🇷💫💫💫