آستانِ مهر
#اربعین‌نوشت‌های‌یک‌مادر۸ ⭕️ در مسیر مشایه اذان‌صبح را که دادند صوت زیارت عاشورای آرامی در خانه شن
۹ ⭕️ السلام علیک دار و ندارم🤚 غرغرهای بچه ها از کم شدن پیاده روی زیاد شد که با قول زیارت کاظمین و سامرا آرامشان کردیم. ان شاءالله قسمت بشود!🤲 با اینکه اسکان خانه یک دوست عراقی هماهنگ بود اما ترجیح دادیم با همان خاک و خل های روی تنمان برویم پابوس حضرت ارباب شاید دلش سوخت و کاسه گداییمان را پرکرد. سر راه کوله ها را گذاشتیم موکب دزفولی ها پیش دوستان همشهری. حالا بین الحرمین و من که هنوز باورم نشده بود اربعین باشد بتوانم به بین الحرمین برسم.🥺 هرسال به خاطر شلوغی از دور سلامی می دادیم و برمیگشتیم. حالا توی بین الحرمین نشسته ایم و زیارت اربعین می خوانیم. خدایا خیلی شکرت! 🤲 تا همینجایش امام حسین خیلی ذره پروری کرده بود اما پررویی کردیم و أسرا و فاطمه زهرا و کفش ها را گذاشتیم پیش همسرم و بقیه رفتیم داخل صحن. ما که پررو شده بودیم چرا پرروتر نشویم؟! هوای زیارت خود ضریح به سرمان زد. کوثر و دخترعمه‌اش، مرضیه، در صحن ماندند و من و مبینا و دو همراه دیگر به طرف صف زیارت رفتیم. لحظه لحظه وقت داشتی تا میان آن همه جمعیت و لای فشار عاشقان، قطره قطره در عشق حل شوی و دلت که آماده شد برسی به بارگاه عشق. چند قدمی ضریح بودیم که صف از حرکت ایستاد. دو آقا با پله آمدند و رفتند چفیه ها و پارچه های بالای ضریح را یکی یکی با میله ای دراز پایین کشیدند. حالا این موقع؟! چه دلیلی می شد داشته باشد غیر از وقت اضافه دادن به منِ عاصی برای اذن دخول گرفتن؟ و بعد دست های ما و مشبک های ضریح شش گوشه ی امام حسین علیه السلام. تندتند و بلند بلند اللهم عجل لولیک الفرج خواندم و اینجا درست زیر قبه ی شاه شهیدان شایسته ترین جا برای این دعا بود. 🤲یکهو روی زبانم آمد بلند بگویم خدایا نسل شیعه را زیاد کن! بالاخره امر آقا بود و از آن هم نمی شد گذشت! دستم که به ضریح خورد تازه انگار یخم باز شده باشد و بفهمم کجا هستم، اشک هایم سرخوردند پایین و ناله ام بالا گرفت.😭😭 اینجا گریه روضه خوان نمی خواست اما تند تند نوحه روی زبانم جاری می شد و حیف که حالا هیچ کدامشان یادم نیستند تا بشوند سرلوحه نوحه های محرم آینده. مبینا ضریح را بوسیده بود و قطره ی اشک روی گونه اش مرا به التماس دعا وامی داشت. یعنی می شود خدا دلش به حال اشک این دهه نودی ها بسوزد و ما را به فرج برساند؟! الهی آمین! 🤲 برگشتیم در حالی که برایمان گویی یک ثانیه گذشته بود اما خب حساب و کتاب دنیای ماده چیز دیگری می گفت. چیزی در حدود سه ساعت! گوشی را که روشن کردم ۱۳ تماس بی پاسخ از همسرم نشان از بی طاقتی مفرط بچه ها می داد. برگشته بودند موکب و شام هم خورده بودند. ما هم برگشتیم و بعد پیاده عازم شدیم تا حضور «سه‌قل» ها و با دو فروند سه قل راهی منزل دوست عراقی. مسیر پیاده رفتنمان اما کشاندمان تا کنار حرم حضرت ابوالفضل. انگار حضرت گفته باشد «مگه می‌ذارم حرم منو ندیده از اینجا برید؟!» دمت گرم سقای مهربان! دمت گرم!👌 هم حرمت را نشان بچه هایمان دادی و هم فراتت را که مصلحت اندیشی و دلسوزی پدرها پیاده از کنارش رد شدن در مسیر مشایه را ازشان گرفته بود و هی غرش را به جان ما مادرها می زدند! فقط خدا می داند تو با این همه مهربانی چه بر سر دلت آمد با گریه های رقیه و لبهای خشک اصغر! 😭 ✍ زهرا آراسته نیا شهریور ۱۴۰۲ 🏴@astanehmehr