🌿♥️『ࢪمان مسیحـا؎ عــشـق』♥️🌿
#پارت15
ندونسته همه ی عزادارا رو مسخره میکردم...
یه شب جلو تلویزیون نشسته بودم
تنظیمات ماهوارمون یه دفعه خراب شد،
منم داشتم یه مستند از زندگی مانکن های معروف میدیدم،
یعنی روز و شبم همین بود.
دنبال کردن زندگی مانکن ها و بازیگرای هالیوود،همه ی فکر و ذکر و افتخارم این بود مدل موهام شبیه فلانیه،لباسم شبیه لباس فلان بازیگر تو ردکارپت فلان جشنواره است...خلاصه...یه خرده با تلویزیون ور رفتم،ولی درست نشد،حوصلم سر رفته بود،مامان و بابام هم طبق معمول نبودن،
مجبور شدم بزنم شبکه های ایران.
همین جوری این کانال،اون کانال میرفتم،یه دفعه دیدم یه مداح شروع کرد به
خوندن،من...اولین بار بود داشتم مداحی میشنیدم فاطمه(اشکهایم ناخودآگاه سرازیر میشوند)داشت
روضه وداع میخوند،دلم شکست...گریه کردم،دست خودم نبود،بلند بلند گریه میکردم...
یه جاش مداح به جای حضرت زینبۜ میگفت:
تویی که مَحرم منی،بمون کنار من/
بری تو،پای لشکری به خیمه وا میشه
دلم خیلی شکست فاطمه....😔
اشک هایم برای ریختن از هم سبقت میگیرند...
چند نفر از افرادی که دور میزهای اطراف نشسته اند،با تعجب نگاهم میکنند،اشک هایم را پاک میکنم.
_ موافقی بریم؟
فاطمه با نگرانی نگاهم میکند و سر تکان میدهد...
نویسنده:فاطمه نظری
#مسیحاۍعشق
🌱 j๑ïท••↷
『
@banatolamahdi♥️🌿』