#ساره
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
در مهدیه امیرکلا فیلم سخنرانی های شهید بهشتی را می آوردند و پخش می کردند؛ ما که اکثرا جوان های امیرکلا بودیم، جمع می شدیم و این ویدیوها را می دیدیم.
از شخصیت های دیگر انقلابی هم سخنرانی هایی می آوردند و ما هم در حین دیدن و گوش دادن، نکته برداری می کردیم.
این یادداشت ها به دردمان می خورد؛ به خصوص در مدرسه که وقتی بحث می شد، با این یادداشت ها می توانستیم جواب شان را بدهیم.
ما به کلاس های متعدد عقیدتی هم می رفتیم؛ یکی از این کلاس ها درس دکتر ابراهیمیان بود که آن زمان طلبه جوان و باسوادی بود.
کمی بعد حزب جمهوری امیرکلا شکل بهتری گرفت، چون یکی از پدران شهدای انقلاب، خانه ای را با یک زمین وسیع به حزب جمهوری اهدا کرد و تمام تشکیلات و ما که از افراد حزب بودیم، به آنجا منتقل شدیم و در آنجا جلسات و درس ها را فرا می گرفتیم.
آن چه که یاد می گرفتم و وجودم را می ساخت، برای خودم خیلی مفید بود.
مراسم و سخنرانی ها و دعاها را شرکت می کردم.
یک سری بچه های خالص و پیرو خط امام و انقلاب دور هم جمع شده بودیم و از این فضا لذت می بردیم.
هر که با ما بود، با ما بود و هر که نبود، کاری به او نداشتیم، چون آنقدر سرمان شلوغ شده بود و ندانستن های جدیدمان زیاد بود که باید آن ها را می فهمیدیم و یاد می گرفتیم.