🎬: مریدان حضرت نوح خود را به میدان بزرگ شهر رساندند و پیکر نبی خدا را که غرق در خون بود در آنجا یافتند. خورشید غروب کرده بود و سایه شب بر همه جا گسترده شده بود، عبور و مرور هم در شهر کم شده بود و در میدان اصلی شهر که انگار مردم از دیدن پیکر نوح به نوعی میترسیدند، کسی وارد میدان نمی شد و مریدان نوح با احتیاط به سمت او رفتند، یکی از مردها سرش را روی سینه پیامبر گذاشت و با هیجانی در صدایش رو به سه مرد دیگر، گفت: پیامبر خدا زنده است، به گمانم از شدت ضربات همچون چندین بار قبل بیهوش شده، اما اینبار چون ضربات زیاد بوده، بیهوشی اش طولانی شده و با زدن این حرف زیر بازوی نوح را گرفت و بر پشتش نهاد و گفت: یک نفر در جلو و دو نفر در عقب من حرکت کنند تا پیامبر را از شهر بیرون ببریم. با احتیاط کامل نوح را از شهر بیرون بردند، بیرون شهر، چشمه ای خنک و گوارا که درختان سرسبز و سر به فلک کشیده احاطه اش کرده بودند وجود داشت، نوح را به کنار چشمه بردند و یکی از مردها کف دستش را به آب زد و ابتدا آب به صورت نوح پاشید و سپس قطره قطره آب به دهانش ریخت. پس از گذشت دقایقی نوح چشمانش را گشود و همانطور که در تاریکی اطرافش را نگاه می کرد فرمود: من کجا هستم؟! همان مرد تازه وارد جلوی پیامبر زانو زد و شرح واقعه را برای پیامبر گفت. حضرت نوح اشکش جاری شد و همانطور که سعی می کرد بنشیند به آن مردها اشاره کرد که او را تنها بگذارند، انگار می خواست با خدای خودش تنها سخن بگوید. مریدان نوح خود را به پشت درختان رساندند و دورادور مراقب پیامبر خدا بودند. حضرت نوح همانطور که دردی جانکاه در بدنش می پیچید رو به سوی بکه و خانه خدا نمود و دو زانو در محضر خداوند نشست و سرش را به آسمان بلند کرد و به خداوند عرضه داشت: خدایا من قومم را روز و شب دعوت کردم و هیچ فرصتی را از دست ندادم اما دعوت من باعث شد که روز به روز بر تنفر آن ها افزوده شد و بیشتر از من فرار کردند. (علت این که دعوت نوح باعث می شد تا بر تنفر برخی از انسان ها نسبت به خدا و انبیاء افزوده شود آن است که در حالت عادی شاید برخی از بدی های انسان کامال مخفی باشد و هیچ بروز بیرونی نداشته باشد اما هنگامی که ولی خدا ظهور می کند بستری ایجاد می شود که تمام بدی های مخفی بروز پیدا کرده و آشکار شود ولیّ خدا مانند نورافکنی عمل می کند که تمام بدی های مخفی باطنی را نشان می دهد و همین باعث می شود تا انسان در برخورد با ولی خدا بیش از پیش بدی های خود را آشکار کند. مثال این فرد تا به حال هیچ کس را مسخره نمی کرد ،چون بستری برای مسخره کردن ولی خدا وجود نداشت، اما حالا با ظهور ولی خدا حسادتش گل می کند و او را مسخره می کند و سعی در تخریب بیشتر او می کند. علت این که تا به حال فرض حسادت و مسخره کردن ولی خدا پیش نیامده بود اما حالا این فرض وجود دارد. مثال بارز چنین مساله ای فردی است که در پای منبر امیرالمومنین نشسته بود و هنگامی که سخن اعجاب انگیزی را از آن حضرت شنید به ایشان توهین کرد در حالی که در عکس العمل نسبت به چنین مساله ای باید ایشان را تحسین می کرد. قرآن کریم می فرماید: همین قرآنی که مایه هدایت بشر است باعث می شود که خسران و ضرر برای ظالمان بیشتر شود. مواجهه با ولی خدا نیاز به طهارت درونی دارد و گرنه باعث می شود که بدی های درونی انسان آشکار شود.) حالا حضرت نوح به خداوند متعال گزارش می دهد که در طول این نهصد و پنجاه سال تلاش و دعوت من برای هدایت این مردم هرچه بیشتر دعوت می کردم فرار آن ها از من بیشتر می شد. همچنین هرگاه آن ها را به سوی تو دعوت می کردم انگشت هایشان را در گوش قرار می دادند تا صدای مرا نشنوند و لباس هایشان را به صورت می کشیدند تا مرا نبینند و نسبت به من استکبار می ورزیدند و بر این کار اصرار شدید داشتند. همانا استکبار صفت ابلیس است و ابلیس به خوبی تلاش کرد تا این صفت خطرناک را در جامعه من شایع کند. نوح نبی به خداوند عرض کرد که خدایا من برای دعوت این مردم از تمام راه های تربیتی و شیوه های تمام تلاش خودم را کردم؛ پس برخی را آشکارا و برخی دیگر را مخفیانه به سوی تو خواندم. پس به آن ها گفتم که به سوی پروردگارتان استغفار کنید چرا که او بسیار آمرزنده است. (یکی از مهم ترین نکاتی که یک مربی دلسوز در دعوت متربی گناهکار باید رعایت کند آ ن است که او را از نا امیدی نجات دهد. برخی از انسان ها پس از آلوده شدن به گناه امیدی به بخشش پروردگار ندارند ادامه دارد..