#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_هفتم🎬: عزیز مصر توقع داشت که این راز دردناک در همان جل
🎬: حالا ماجرای عشق زلیخا زن عزیز مصر به برده کنعانی اش یوسف در کل مصر پیچیده بود، تمام زنان بزرگ مصر و همسران بزرگزادگان زلیخا را نیشخند می کردند و پشت سر او الفاظی حقیرانه را به کار میبردند، از نظر آنان عاشق شدن زلیخا یک گناه بود اما اینکه عاشق برده خود شده بود هزاران گناه، آخر مرتبه زلیخا آنچنان بالا بود که اگر می خواست عاشق هم بشود می بایست عاشق فرعون میشد نه یک برده... تمام این حرفها و بیش از اینها به گوش زلیخا رسید، این زن باهوش و سیاستمدار باید کاری می کرد که تمام حرفها نقش بر آب شود او پیش از این نشان داده بود زنی ست که در میدان های سخت خودش را نمی بازد و گاهی ماجرا را آنچنان وارونه جلو می دهد که از نقش یک مجرم به شکل یک مدعی در می آید. پس نقشه ای کشید و در یک روز چندین قاصد به خانه بزرگان مصر روان کرد و همسران تمام دست اندرکاران حکومتی و اشخاص متشخص مصر را به قصر عزیز مصر دعوت کرد. زنان مصر از این دعوت متعجب شده بودند و همه متفق القول بر این حرف بودند که زلیخا آبرویش در بین مردم رفته و می خواهد با این جشنی که در قصرش برگزار می کند ما را مدیون خود کند و از ما بخواهد که زین پس حرف او را نزنیم، شاید به هر کدام از ما تحفه ای هم بدهد تا دهانمان را ببندیم. این زمان نقل میان مجلس، ماجرای جشن زلیخا شده بود، از آن طرف زلیخا بزرگترین تالار قصر را انواع و اقسام تابلوهای زیبا و تصویرهای جذاب تزیین نمود، کرسی هایی برای میهمانان قرار داد که هرکس از مکانی که نشسته است بر کل مجلس احاطه داشته باشد. کرسی ها چیده شد و در جلوی آن میزهایی چوبی و کنده کاری شده قرار گرفت، روی میز انواع خوردنی ها به چشم می خورد و کم کم سرو کله میهمانان پیدا شد و پس از ساعتی کل میهمانان آمدند. زلیخا به یوسف دستور داده بود که بهترین لباس خود را بپوشد و هر وقت که او را صدا زدند، با سینی از نوشیدنی وارد مجلس شود، سینی را در صدر مجلس بگذارد و سپس برگردد. یوسف برده بود و زلیخا صاحبش و می بایست همانگونه که صاحبش می خواهد عمل کند و مجبور بود به اطاعت از زلیخا جمع همه که جمع شد، زلیخا با وقاری همچون همیشه و تاجی طلایی و بسیار گرانبها برسر گذاشته بود وارد مجلس شد. پس از نگاهی که به زنان کرد، قبل از اینکه آنها لب به سخن بگشایند به خدمه امر کرد تا ظرفهایی که پر شده بود از میوه ترنج که پوستی بسیار نازک داشت را جلوی زنان بگیرند و به زنان امر کرد که کارد جلویشان که بی نهایت تیز بود را در یک دست بگیرند و ترنج هم در دست دیگر و وقتی زلیخا اشاره کرد، ترنج ها را پوست گیرند. زنان مصر از این امر زلیخا تعجب کرده بودند اما کاری را که او می خواست انجام دادند. همه نگاه ها به زلیخا بود که زلیخا سر در گوش ندیمه اش گذاشت و به او گفت تا به یوسف بگوید وارد مجلس شود. ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨