🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام
#باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و
#سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت
#مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت
#محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين
#طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي
#بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل
#بهشت مي خورند و مي آشامند ولي
#ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند
#طفل در
#رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از
#ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ،
#چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو
#برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه
#مردند ، ولي يكي از آن ها
#پنجاه سال ديگري
#150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر
#عزيز و
#عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او
#صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام
#باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ،
#باقر و
#جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat