رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _پس کی کپی گرفتی از جواب آزمایش ؟ سکوت کردم و همچنان نگاهم در چشمانش بود . نگاه مضطرب من خودش جواب سئوالش بود که با همان اخم و جدیت پرسید : _اصلا واسه چی از آزمایش کپی کردی !؟بعد اصلشو انداختی دور و کپی رو نگه داشتی ! لبانم ازهم فاصله گرفت وذهنم داشت دنبال جواب می گشت که خودش جواب را به ذهنم رساند: _مگر اینکه دروغ گفته باشی . لبانم را با استرس به دهان فرو بردم که فریاد زد : _دروغ گفتی ؟! من رو سه روزه گذاشتی سرکار؟! احمق بیشعور ، من تا کانادا هم زنگ زدم واست دکتر جور کنم ...به همه ی دوستام متوسل شدم ، اونوقت تو...!! با ترس بریده بریده گفتم : _هومن ....من...من...مجبور شدم . یه قدم جلوتر آمد: _کی مجبورت کرد؟ -تو ...تو...تو و.. سایه . -سایه کدوم خریه ؟! باز بغض به گلویم چنگ زد : _همون خری که می‌خوای باهاش صیغه کنی ...همون خری که اومده با من درد دل کرده و راز تورو پیش من فاش کرده و نمی‌دونسته که بین من و تو چه خبره . تاج ابروانش بیشتر به هم نزدیک شد : _خب که چی حالا. _که چی حالا ؟! داری واسم نقش بازی می‌کنی منو خر کنی ، هتل و حساب بانکیمو خالی کنی بعد بری با سایه خانومت عشق و حال ؟! پوزخند زد : _خاک تو سرت کنن...اصلا آره ...دوستش دارم به تو چه ربطی داره . _به من چه ربطی داره ؟! مثلا من زنتم ، همسرتم ، اصلا نامزدتم . چشماشو ریز کرد : _زنمی ...زنمی که من 15 ساله به پای توی احمق صبر کردم ...زنمی که هنوز نمی‌دونی دردم چیه ...زنمی که اونقدر احمقی که نمی‌دونی مردا واسه چی ازدواج می‌کنن ...ازدواج و عقد واسه چیه ...تا کی صبر کنم تا توی یه علف بچه این چیزا رو بفهمی ؟ سی سالم شده و تو هنوز بچه‌ای و احمق ...به جای دو کلام حرف زدن ،سه روزه منو الاف یه دروغت کردی ؟! 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝