💢روسپی‌گری، ارمغان غرب برای ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم 🔹تابستان داغ ۱۹۴۶ میلادی رسید؛ من و چند نفر از دوستانم برای ماهیگیری به ساحل رودخانه رفته بودیم. وقتی برگشتیم، قیافهٔ همهٔ اعضای خانواده گرفته و درهم بود. خبری را از رادیو شنیده بودند: «هیروشیما در کمتر از یک دقیقه در آتش سوخت و خاکستر شد.» هیچ‌کس نمی‌دانست بمب اتم چیست و چه می‌کند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند آن روز طلوع خورشید را دو بار دیدند. چهار روز بعد، خبر مشابه دیگری رسید: «شهر ناکازاکی هم، مثل هیروشیما، با یک بمب سوخت و خاکستر شد.» با انفجار هیروشیما و ناکازاکی، ترس و وحشت مثل هیولا بر جان همه پنجه زد. ما با هیروشیما فاصلهٔ زیادی نداشتیم. حالا باید یا ما به اَشیا می‌رفتیم تا پدر و برادرم تنها نمانند یا آن‌ها باید به روستا می‌آمدند که اگر قرار بود بمیریم، همه با هم بمیریم. مادر و خواهرانم در کش‌وقوس ماندن در روستا یا برگشتن به اَشیا بودند که مادربزرگم همه را جمع کرد. قرار بود خبر مهمی را رادیو از زبان امپراتور به مردم بگوید. دور رادیو نشستیم و به صدای امپراتور هیروهیتو، که تا آن زمان صدایش را نشنیده بودیم، گوش کردیم. امپراتور با زبان رسمی و کلاسیک ژاپنی سخن گفت و پایان حضور ژاپن در جنگ جهانی دوم را اعلام کرد. این سخنان به معنی تسلیم شدن امپراتور در مقابل خواست آمریکا و متحدانش _بعد از بمباران هیروشیما و ناکازاکی_ بود. 🔹سخنانی که بسیاری از ژاپنی‌های متعصب که برای امپراتور مرتبهٔ خدایی قائل بودند، جگرسوز و حتی تحمل‌ناپذیر بود. شماری از مردان به نشانهٔ وفاداری به امپراتور به شیوهٔ سنتی «هاراگیری» با شمشیر شکم خود را پاره کردند. شنیدم شماری از زنان و دختران جوان، برای اینکه به دست آمریکایی‌ها نیفتند، به داخل غاری در دل یک کوه رفتند و دسته‌جمعی خودکشی کردند. آمریکایی‌ها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنی‌ها می‌دیدند، توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن می‌گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همه گناه‌ها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمی‌شد امپراتور هیرهیتو هرگز تسلیم نمی‌شد و جنگ جهانی دوم پایان نمی‌یافت. مردم به این توجیهات بی‌اعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و می‌توانند خانه‌هایشان را از نو بسازند. 🔹در کلاس چهارم ابتدایی، بیش از گذشته از جنگ می‌شنیدیم و قیافه‌های آمریکایی‌ها را، که تا پیش از پایان جنگ در ذهنمان ساخته بودیم که داخل هواپیماهای غول‌پیکر ب ۲۹ می‌نشستند و بر سرمان بمب می‌ریختند، حالا روی زمین می‌دیدیم که توی واگن‌های قطار_تراموا_کنار ژاپنی‌ها می‌نشینند و با غرور به سیگار برگشان پک می‌زنند یا مثل فاتحان سوار بر خودروهای نظامی در خیابان‌ها جابه‌جا می‌شوند. آن‌ها اولین کاری که کردند این بود که نگذاشتند اجساد جزغاله‌شده در هیروشیما و ناکازاکی روی زمین بماند و با کمک نظامی‌های شکست خوردهٔ ژاپنی همهٔ اجساد و چوب‌های سوختهٔ خانه‌ها را جمع کردند تا تصویر خیانت تاریخی در اذهان مردم ژاپن کم‌رنگ شود و بعد، انحلال ارتش را طی بیانیه‌ای اعلام کردند. نظامی‌های آمریکایی از هر خیابانی که رد می‌شدند با دیدن جماعتی از بچه‌ها می‌ایستادند، لبخند می‌زدند و مشت‌هایشان را پر از شکلات و آدامس می‌کردند و به‌طرف بچه‌ها می‌ریختند. بچه‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند و شکلات‌ها و آدامس‌ها را از دست هم می‌قاپیدند و ما و همهٔ دختربچه‌های ژاپنی، که تا آن زمان شکلات و آدامس نخورده بودیم با این هدیه ذائقه‌مان شیرین می‌شد. آمریکایی‌ها در مقابل تن‌فروشی به دختران جوان پول می‌دادند. از آن زمان روسپی‌گری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپی‌ها پیراهن قرمز می‌پوشیدند؛ همان رنگی که من از کودکی دوست داشتم. ولی پدرم پس از بدنام شدن این رنگ، هرگز اجازه نداد پیراهن قرمز بپوشم؛ حتی کیمونوی قرمزی را که قبلاً دوست داشتم برای همیشه توی صندوق گذاشتیم. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران 📚 کتاب: مهاجر سرزمین آفتاب ✍نویسنده: حمید حسام 🔘 ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz