🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت5
🍂یگانه🍃
در اتاق که بسته شد آقای امیری نگاهش روی من افتاد. چند قدم به من نزدیک شد سرم رو پایین انداختم و با کمترین صدایی که می تونستم از حنجرم بیرون بیارم گفتم:
_ خواهش می کنم به من نزدیک نشید.
سر جاش ایستاد. اشک روی گونم ریخت. واقعاً من اینجا چیکار می کنم! چی فکر میکردم چی شد، قرار بود اینجا مثل پرنسسی باشم که زندگیش رو تو رفاه میگذرونه. چه بلایی سرم اومده؛ به کجا کشیده شدم.
اشکم رو پاک کردم تا پیمان متوجه گریهم، در نبودش نشه. سرم رو بالا آوردم و با التماس بهش گفتم.
_خواهش می کنم با من حرف نزنید.
نگاهش پر از ترحم و دلسوزی بود دست توی جیبش کرد و بدون توجه به التماسهام داشته باشه جلو اومد؛ کارتش رو سمتم گرفت.
_ پیشتون باشه، شاید یه روز احتیاج بشه. هر وقت که زنگ بزنید من کمکتون می کنم.
لرزش صدام به وضوح معلوم بود
_ من به کمک احتیاج ندارم، خواهش می کنم برید.
کارت توی دستش رو نشونم داد
_ تا اینو نگیری نمیرم.
برای اینکه زودتر شرش رو از سرم کم کنم کارت رو فوری گرفتم و توی جیب مانتوم گذاشتم.
_گرفتم خواهش می کنم برید عقب.
چرخید ازم فاصله بگیره که در اتاق باز شد. پیمان، امیری رو تو فاصله نزدیک با من دید. چشم هاش تو یک لحظه کاسه خون شد. مهراب دست روی شونش گذاشت چیزی کنار گوشش گفت.
نگاه خشمگینش رو از روی من برداشته نمیشد. نفس توی سینم حبس شد. بعد از اتمام این معامله کارم ساختهس. کاش امیری نزدیک من نمیشد.
مهراب گفت:
_ ما امضا میکنیم. ببخشید اگر تندی کردیم.
برگه رو برداشت و قبل از اینکه خریدار امضا کنه. به عنوان فروشنده امضا کرد.
امیری رو به پیمان گفت
_شما مشکلی ندارید؟
از بین دندون های به هم کلید شدش گفت.
_نه
خودکار رو با شتاب از مهراب گرفت زیر برگه رو امضا کرد و پرتش کرد روی میز.
آقای امیری خودکاری از جبیبش برداشت و روی برگه رو امضا کرد.
اسناد رو جمع کرد و روی میز با ضربه ای یکدستشون کرد و داخل کیفش گذاشت . برگه ی چک از قبل نوشته شده رو روی میز گذاشت
سر بلند کرد و گفت.
_ معامله ی خوبی بود. فردا توی محضر چک دوم رو تقدیمتون می کنم.
پیمان نگاهی به چک انداخت وگفت:
_ به سلامت
دیگه حرفی نزد و از اتاق بیرون رفت و مهراب هم به دنبالش. با خروجشون پیمان هر دو دستش رو به کمرش زد
_چی بهت گفت؟
با صدای لرزونی که به زور از گلوم در در میومد گفتم
_ به خدا هیچی؟
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍂
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂