🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 برای اولین بار تصویر ناواضحی از راننده‌ش دیدم. فوری جلو رو نگاه کردم و دستم رو روی قلبم گذاشتم. با سرعت از کنار ماشیمون رد شد _مرتیکه‌ی تازه به دوران رسیده! پشت ماشین هی چراغ میزنه. چشمم رو از شدت ترس بستم و مرتضی متوجه حالم‌شد. ماشین رو گوشه‌ای پارک کرد و نگران گفت _خوبی غزال؟! با سر تایید کردم تچی کرد و پشیمون از فریادی که زده گفت _من داد زدم ترسیدی! آب دهنم رو پایین دادم و چشمم رو باز کردم _نه. خوبم، مرتضی برو زودتر برسیم که وقت دکتر خاله دیر نشه ماشین رو خاموش کرد _دیر نمیشه. صبر کن یه آبمیوه برات بگیرم دستگیره رو کشید و پیاده شد اگر مرتضی بفهمه این، چند وقتیه که دنبال ما راه افتاده تا یه شر درست نکنه ساکت نمیشینه. اگر خواستگار بهاره‌ست چرا دنبال من و نسیم راه افتاده! مگه ادم انقدر پیله‌ی دوستای زن آینده‌‌ش میشه! مرتضی با ابمیو‌ی پاکتی که خریده بود برگشت نی رو داخلش فرو کرد و سمتم گرفتم _بخور. ابمیوه رو ازش گرفتم و بی میل کمی خوردم _ترسو نبودی! با یه داد رنگ و روت پرید؟ چی بگم که دست از سرم برداره _از داد تو نترسیدم. نگران‌شدم که باهاش درگیر نشی خیره نگاهم کرد و با لبخند کمرنگی که روی لب‌هاش ظاهر شد نگاهش رو به روبرو داد. ماشین رو روشن کرد و راه افتاد _نگران نباش‌. دیگه با هیچ کس درگیر نمیشم. هم به خاطر قولم به مامان، هم برای آینده آبمیوه رو روی پام گذاشتم _خیلی خوبه که حواست به آینده‌ت هست با لبخند سرش رو تکون داد و حرفم رو تایید کرد. خدایا اگر ماشین باعث این اخلاق خوب مرتضی شده یه ماشین بهش بده یه جماعتی رو از دست بدخلقی هاش نجات بده. صدای گوشی همراهم بلند شد از کیف بیرون آوردمش و با دیدن شماره‌ی نسیم تماس رو وصل کردم قبل از هر حرفی صدای گوشی رو کم کردم تا مرتضی چیزی از حرف‌های نسیم رو نشنوه. گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _سلام ناراحت گفت _سلام. من با این بهاره‌ی نچسب اومدم خرید. بعد این پول نیاورده. پرو پرو تو چشم من نگاه میکنه میگه الان طلا بفروشم ضرر میکنم. تو بده من دو ماه دیگه بهت میدم. خب من اگر پول داشتم توعه سو استفاده چی رو چرا با خودمون شریک میکردم. _بگو من از کجا بیارم! _گفتم بهش. میگه چک بده _اگر دو ماه دیگه نداد چی؟ _به خدا نمیدونم چیکار کنم. انقدرم دستور داره. دو روزه با پول من میریم خرید کلی جنس انتخاب کرده دستور داده. روزسوم تازه میگه طلا نفروختم من اگر میدونستم این میخواد اینحوری کنه غلط میکردم همه چیز رو اصل و درجه‌ يک بخرم مرتضی گفت _رسیدیم نیم نگاهی بهش انداختم _نسیم جان من با پسرخاله‌م اومدیم بهشت زهرا. بعدا باهم حرف میزنین. _باشه‌ برو فعلا خداحافظ جواب خداحافظیش رو دادم و تماس رو قطع کردم. یه حسی بهم میگه بهاره برای ما دردسر ساز میشه 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂