بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌127 💫کنار تو بودن زیباست💫 آهسته وارد کوچه شدم و با دیدن
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نفس سنگینی کشیدم و پله ها رو پایین رفتم. پشت سر مهدیه وارد شدم و چادرم رو درآوردم و رو به خاله سلام دادم برعکس لحنش پشت سرم، حسابی تحویلم گرفت _سلام دختر قشنگم. خسته نباشی. همیشه برای اینکه جو خونه آروم بگیره خودش رو به بیخیالی میزنه. مطمعنم اگر مرتضی نبود الان کلی سرم غر میزد. مرتضی سمت اتاق رفت و درش رو بست.‌مهدیه جلو اومد و کنارگوشم گفت _غزال برو تو اتاق بهش بگو ببخشید بزار تموم شه ابروهام از تعجب بالا رفت _چرا بگم ببخشید! _میدونم به کسی ربطی نداره ولی بهت گفتم برای آرامش دل خودت و مامانم با مرتضی راه بیا. من اخلاقش رو میدونم‌ تو یه ببخشید بهش بگی آروم میگیره به در اتاقی که مرتضی داخلش رفت نگاه کردم و رو به مهدیه گفتم _خودش گفت بهم بگی ازش عذرخواهی کنم؟ رنگ نگاه مهدیه دلخور شد _مگه عقده داره! نگاهش رو به حالت قهر ازم گرفت _خب نگو. من به خاطر خودت میگم خواست سمت آشپزخونه بره که دستش رو گرفتم _قهر نکن. باشه الان میرم پیشش لبخند روی صورتش پهن شد _پس صبر کن یه لیوان آب بدم براش ببری کیف و چادرم رو گوشه‌ای گذاشتم. با سیاست مهدیه درسته همه چیز آروم میشه ولی روز به روز مرتضی پرو تر میشه مهدیه لیوان آب رو سمتم گرفتم و ذوق زده گفت _زود باش درمونده نگاهش کردم _تو رو خدا دو دل نشو. برو بزار اونم اعصابش آروم بگیره لیوان آب رو ازش گرفتم و همزمان در اتاق باز شد و مرتضی با اخم بیرون اومد _من برمیگردم مغازه بیرون رفت و در رو کمی بهم کوبید. مریضه، به من میگه بیا کارت دارم بعد ول میکنه میره! مهدیه گفت _دنبالش برو تو حیاط لیوان رو سمتش گرفتم _دیگه رفت. باشه برای شب دلخور لیوان رو سمتم هول داد _تا شب اعصابش خراب میشه. برو دیگه کلافه گفتم _وای مهدیه ول کن دیگه من الان... دستش رو روی دهنم گذاشت _من به خاطر تو زندگیم رو ول کردم اومدم اینجا! تو هم به خاطر من برو تا دیر نشده کلافه نفسم رو بیرون دادم و باشه‌ای گفتم. در دو باز کردم و بیرون رفتم.‌ مرتضی نزدیک در حیاط بود. برای اینکه بیرون نره صدام رو کمی بلند کردم _مرتضی... با تعجب برگشت سمتم ولی فوری اخم رو بین ابروهاش انداخت دمپایی های مریم رو پوشیدم و چند قدم باقی مونده سمتش رو رفتم. نگاهی به چشم‌هاش انداختم و برای اینکه بتونم حرفی که مهدیه مجبورم کرده بزنم، سربزیر شدم. _چیه؟ زود باش کار دارم. خدایا کی من رو از اینجا نجات میدی؟ آب دهنم‌رو به سختی پایین دادم _چیزه...من... نفس سنگینی کشیدم زودتر بگم خودم رو راحت کنم _ببخشید _چی رو؟ چقدر این‌رو داره! چشمم رو بستم‌تا با نگاه طلبکارم خرابکاری نکنم _امروز باید به یکی میگفتم.‌وقتی دوستام گفتن، نتونستم نه بیارم؛ دیگه بعد کلاس رفتیم _بعد کلاس! اصلا امروز کلاس داشتید شما! چشمم رو باز کردم.‌ این از کجا فهمیده کلا کلاس نداشتیم. از خجالت سربزیرتر شدن. _بخشیدم. بار آخرت باشه جمله‌ی لج در بیارش رو گفت بیرون رفت و در رو بست. از حرص دلم میخواد لیوان‌ رو بکوبم به در. همه‌ش تقصیر مهدیه‌ست. پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۴۳۰هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂