چشماتو ببند و تصور کن، از خسته و گرسنه تو راه خونه‌ای، تو کوچه بوی پیچیده، خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه. میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دست و روتو بشوری آماده میشه. طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه کوچیک نصیبت بشه. صبورانه ها رو با دستش شکل میده. با خودت فکر میکنی شاید هیچوقت نتونی درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به داغ نزدیک کنی. اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو از مامان میگیری و میگی: راستی مامان خانوممون گفت از به جای با مشقاتونو بنویسین… یه جمله بنویس معلوم بشه مال اون دورانی...☘️ 🙈@cartoon_ghadimy🙊