eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
13 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم هوای عصرونه های پنجشنبه جمعه های رو کرده.. همون عصرونه هایی که همه جمع بودن، کوچیک و بزرگ. مامان بزرگ بود،👵 بزرگ بود👨‍🦳 خنده بود.. 😉 دلم هوس اون زعفرونی بزرگ رو کرده که مثلش دیگه هیچ کجا پیدا نمیشه.. همون پنجشنبه جمعه ای که تا نصفه صدای خنده توی خونه بلند میشد و شادی بود و شادی.💃 دلت نمیومد بری خـونه و فرداش بری مدرسه.. همون ای که کتاباتم از خودت آویزون میکردی تا مشقاتو پسرعمو دخترعموهات بنویسن و خودت پاتو دراز کنی نگاشون کنی.. دلم هوای اون روزا رو کرده همون روزهایی که دیگه هیچوقت برنمیگردن.. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
یادش بخیر بچه که بودیم هر وقت یا مشغول بود یکی از آرزوهامون این بود که دسته‌ی این چرخ خیاطی‌ها رو بگیریم و چند دوری هم ما بچرخونیم.... چقدر این روزا دلتنگ و آرزوهایِ هستیم... 🙈@cartoon_ghadimy🙊
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مستقیم من رو میبره به یه تابستونیِ پرستاره... همون خونه دار نقلیمون. وقتی که فقط پنج سالم بود. تو ایوون به اصرار ما بچه ها برامون تشک انداخته بود. بابا یه داشت که شبا باهاش به های شب بخیر گوش می‌کردیم. یادمه که شروع شد، به آسمون نگاه کردم و سعی کردم رو سازی کنم، کم کم چشمم شد و رو چرخیدم و خنکی یه جون به جونام اضافه کرد. مامان که فکر کرد خوابمون برده، رو برداشت و رفت تو خونه اما من هنوز صدای رو میشنیدم که میگفت: بر همه خوش تا 🌙 🙈@cartoon_ghadimy🙊
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من میگم مزه میده، هر غذایی که درست کنه😋 خدا خوب غذاهای مامانو از هیچ خونه ای کم نکنه🥙 بگو آمین ..🙏 🙈@cartoon_ghadimy🙊
چشماتو ببند و تصور کن، از مدرسه خسته و تو راه خونه‌ای، تو کوچه بوی پیچیده، خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه. میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دست و روتو بشوری غذا آماده میشه. طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه کوچیک نصیبت بشه. صبورانه ها رو با دستش شکل میده. با خودت فکر میکنی شاید هیچوقت نتونی درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به داغ نزدیک کنی. اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو از میگیری و میگی: راستی خانوممون گفت از به جای مداد با خودکار مشقاتونو بنویسین… یه جمله بنویس معلوم بشه مال اون دورانی...☘️ 🙈@cartoon_ghadimy🙊
تصور می‌کنم بیست سال پیشه. یه روز که از میرسم خونه بوی غذای میخوره بهم بودم تر میشم‌. مامان رو پهن کرده. گذاشته. تو کوچیک گذاشته میام نزدیک سفره. رو تو دیس کشیده. چشمم میفته به . من دیگه توان ایستادن ندارم 🤩 🙈@cartoon_ghadimy🙊
چشماتو ببند و تصور کن، از خسته و گرسنه تو راه خونه‌ای، تو کوچه بوی پیچیده، خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه. میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دست و روتو بشوری آماده میشه. طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه کوچیک نصیبت بشه. صبورانه ها رو با دستش شکل میده. با خودت فکر میکنی شاید هیچوقت نتونی درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به داغ نزدیک کنی. اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو از مامان میگیری و میگی: راستی مامان خانوممون گفت از به جای با مشقاتونو بنویسین… یه جمله بنویس معلوم بشه مال اون دورانی...☘️ 🙈@cartoon_ghadimy🙊
شما یادتون نمیاد، دوران ما هامون یه جفت از این ها داشتن، وقتی پرت میکردن سمتت انگار با بارش کوبیده بهت 🫠😂😂 🙈@cartoon_ghadimy🙊
1.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگفت آن زمان ها که تو بچه بودی ها رونق داشت، دل‌ها گرم‌ و آدم‌ها باهم بودند؛در این زمانه‌ همه از هم دور شدند. دیگر دل‌ها نیست‌ و دور‌همی‌های آخر به راه نیست،کاش بیشتر حواسمان به همین دورهمی‌های کوچک باشد و ای کاش بیشتر قدر همدیگر را بدانیم! 🙈@cartoon_ghadimy🙊
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر لذت اون وقتی رو که از برمیگشتیم خونه و به میگفتیم چی داریم و... وصف نشدنیه 🥺 🙈@cartoon_ghadimy🙊
540.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد بفرست برای دهه ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ و هر کی که باهاش داره 🥲 عصر یک روز تابستون گرم خونه تو و ای که با تمام قدرت میچرخه و باد میزنه و سکوت خونه رو میشکنه هر کی یه چادر یا ملافه کشیده روش مشغول چرت بعد از ناهار من بیدارم اما به رسم چرت های بعد از ظهر دراز کشیدم و تمام حواسم به شمارش اعداد تا رسیدن باد به من هست بیدار شده در حالی که از گلایه میکنه در ارج رو باز میکنه بوی میاد، داره قاچ میکنه و زیر لب یکی یکیمون رو صدا میکنه و یادآوری میکنه برای چه کاری باید بیدار بشیم و تا شب چه کاری قراره انجام بدیم… 🙈@cartoon_ghadimy🙊
تصور می‌کنم چهل شایدم سی سال پیشه. یه روز که از میرسم خونه بوی غذای میخوره بهم گرسنه بودم گرسنه تر میشم‌. مامان رو پهن کرده. بشقاب ملامین گذاشته. تو سبد کوچیک گذاشته میام نزدیک سفره. رو تو دیس   کشیده. چشمم میفته به ته دیگ برشته. من دیگه توان ایستادن ندارم 🤩 🙈@cartoon_ghadimy🙊