eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
13 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 😇 (كفگير به ته ديگ خورده) براي پختن بمقدار زياد از هاي بزرگي به نام ديگ استفاده مي كنند. و از قاشق هاي بزرگي بنام كفگير براي هم زدن و كشيدن پلو استفاده مي شود . در زمانهاي قديم كه مردم نذر مي كردند و غذا مي پختن ، مردم براي گرفتن غذاي نذري صف مي كشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزي بود وقتي به ديك مي خورد صدا مي داد . هنگامي كه در حال تمام شدند بود و پلو به انتها ميرسيد اين كفگير در اثر برخورد به ديك صدا مي داد و آشپزها وقتي كه غذا تمام ميشد كفگير را ته ديك مي چرخاندند و با اينكار به بقيه كساني كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است . كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتي كسي از آنها سوال مي كرد كه چي شد . مي گفتند از بدشانسي وقتي به ما رسيد كفگير به ته ديك خورد(يعني غذا تمام شد ). امروزه از اين المثل موقعي استفاده مي شود كه مي خواهند به فردي بگويند دير رسيده و ديگر مثل قبل توانائي يا قبلي را ندارد و قادر به كمك كردن به او نيستند . 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (از تو حرکت از خدا برکت) شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد . به همین قصد یکروز صبح به رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای کرد و چشم براه ماند. چند ساعتی از گذشته بود که درویشی وارد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از با شکم گرسنه از طلب روزی کرده بود و در تاریکی به خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد . 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 معتقد بودند كه و به وسیله چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی دراز می كشد. در این موقع لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع بر روی آن می نشینند. پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن نمی توانند از آن گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان و در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای كردن طعمه های دیگر می ریزد. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر) یکی بود یکی نبود . مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند . نه قرار بود جایی بروند نه با کسی قول و قراری داشت . ناگهان صدای در بلند شد . نگاهی به همسرش انداخت و گفت : کیست که این وقت شب در می زند؟ از جا بلند شد و رفت در را باز کرد . یکی از همکارانش بود . سلام و علیکی با هم کردند و همکارش گفت : « خانه ی دخترم میهمانم، گفتم سر راه سری به تو بزنم و حالی بپرسم . گفت : بفرمایید . همکارش گفت : بهتر است نشوم مرد، باز هم کرد . گفت : خداست . سفره باز است بفرمایید با ما بخورید . مرد گفت : نه نه اصلاً‌ نمی شوم . مرد گفت : مثل یک خوب بنشین و غذایت را بخور . همکارش گفت : می خواهم دخترم بروم . آنجا دعوت شده ام . مرد گفت : را با ما بخورید و بعد به خانه دخترتان بروید . همکارش گفت : نه خیلی متشکرم، نمی خورم، فقط دو لقمه دهن گیره می خورم و ته بندی می کنم و شام را به خانه ی دخترم می روم . سپس مشغول خوردن شد . مرد و افراد خانواده اش که داشتند او پس از خوردن یکی – دو ، کنار بکشد و چیزی نخورد . مرد به اندازه ی غذای دو نفر را جلو خودش کشید و با اشتها خورد . چهره ی بچه های صاحب خانه که مانده بودند، دیدنی بود . تمام شد همکار گفت : دست شما درد نکند ! غذای خوشمزه ای پخته بودید . کاش خانه ی دخترم نبودم و یک درست و حسابی اینجا می خوردم . مرد صاحب خانه که از دست او بودگفت : «بهتر است این دفعه شامت را اینجا بخوری و دهن گیره ات را خانه ی دخترت ....» از آن به بعد درباره ی کسی که در پذیرش دعوتی بیش از حد کند اما در عمل نکند می گویند... 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (افسار شتر بر دم خر بستن!) نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از حلالیت می‌طلبد. یکایک و اذیت‎هایی که بر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن با تازیانه، آب ندادن، ندادن، بار اضافه زدن و... همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ‎المثل معروف "افسار شتر بر دم بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن ، ، ، و متصدی پست و مقامی شوند. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
چقدر بی کلاسی زیبا بود!!! یادش بخیر قدیما که بی کلاس بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم. قدیما همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم. آخه چون بی کلاس بودیم آشپزخونه ها باز (open) نبود و گاز های فردار و و... نبود و از فود خبری نبود ، ولی همیشه بوی خوش ادمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت. روی و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم!!!!!!امروز که فکر می کنم چقدر بی کلاسی زیبا بود!!! آخه از وقتی که با شدیم و آشپزخونه ها باز (open) شدن و و داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی داریم و هم تو خونه داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل و انواع و... داریم ولی دیگه آمدوشد نداریم! تازه گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از و و دل و از همه مهمتر خبری نیست ! کاش کلاس توی مهربون بودن و ورزیدن بود 🙈@cartoon_ghadimy🙊
می‌گن قدیما حیاط‌ها درب نداشت، اگر درب داشت هیچوقت نبود ... می‌دونید چرا قدیمیا اینقدر بودند؟ چرا اينقدر شاد بودن؟ چرا اينقدر احساس تنهايی نمی‌كردند؟ چرا زندگی‌ها داشت؟ چرا عمرشون طولانی بود؟... چون تو کتاب‌ها دنبال نمی‌گشتند که چی بخونند داره، دنبال بودند. فقط یک کلام می‌گفتند: به داده‌هایت نمی‌گفتند رو آب بدید داره می‌گفتند بدید به بچه که نداره موقعی که می‌پختند، نمی‌گفتند بدیم ‌به داره، می‌گفتند بو بلند شده، میلش می‌کشه ببریم اونا هم بخورن. موقعی که یکی می‌شد نمی‌گفتن این رو بخونی خوب می‌شی، می‌رفتن خونه‌ی طرف ظرفاشو می‌شستن می‌زدن، غذاشو می‌پختن که بچه‌هاش‌ نخورن اول و آخر کلامشون و مهربانی بود. به بچه می‌دادند، می‌گفتن دلشون می‌شه. به می‌رسیدن می‌گفتن از خواهر و به نزدیکتره ... خدایا ما را جلا بده که تو کتاب‌ها دنبال نگردیم خودمان را کنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم‌ نه فقط با خواندن ... باشیم کنیم بی‌منت... 🙈@cartoon_ghadimy🙊
شبهای و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچه‌ها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم. یادمه به بچه‌هایی که از من کوچکتر بودند ولی نداشتن یا بلد نبودن قاطی بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهان‌دیده و با تجربه‌ام که نگاه یک بچه کوچولو می‌کنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!! اگر هم یه وقت وظیفه زدن یا زدن بهمون داده می‌شد که دیگه بودیم! ولی از همه اینها مهمتر، این فرصتی بود برای آشنا شدن با بچه‌های جدید. می‌نشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری می‌کرد عقب شده یه آشنا و گعده می‌کردیم. از موضوعات جدی شروع می‌کردیم و خیلی سریع غرق صحبت‌های خودمونی می‌شدیم. شیرین‌ترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. «قانون»، «کمیسر متهم می‌کند»، بروسلی و... خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای ، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه و کمکهایی که گاهی بهشون می‌کردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله ا... 🙈@cartoon_ghadimy🙊
در کوچکمان کمی سوخت سر رفت و همسرم مثل مردهای داد زد: حواست کجاست خانوم؟! و من آرام و با لبخند گفتم به تو آقا ... 😊 🙈@cartoon_ghadimy🙊
چشماتو ببند و تصور کن، از خسته و گرسنه تو راه خونه‌ای، تو کوچه بوی پیچیده، خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه. میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دست و روتو بشوری آماده میشه. طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه کوچیک نصیبت بشه. صبورانه ها رو با دستش شکل میده. با خودت فکر میکنی شاید هیچوقت نتونی درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به داغ نزدیک کنی. اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو از مامان میگیری و میگی: راستی مامان خانوممون گفت از به جای با مشقاتونو بنویسین… یه جمله بنویس معلوم بشه مال اون دورانی...☘️ 🙈@cartoon_ghadimy🙊
قشنگترین حک شده تو ذهنمون از قطعا همین تصویره قابلمه‌ی روی بخاری😍 چه روزها که از برمی‌گشتیمو این تصویر رو می‌دیدیم چه غروبای سرد وقتی از تو کوچه برمی‌گشتیم خونه و نگاهمون میرفت سمت 🙈@cartoon_ghadimy🙊
آن چه مادربزرگ‌ها برای ما می‌پزند تنها یک نیست، است... 🤤🤤 🙈@cartoon_ghadimy🙊