#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(كفگير به ته ديگ خورده)
براي پختن #پلو بمقدار زياد از #قابلمه هاي بزرگي به نام ديگ استفاده مي كنند. و از قاشق هاي بزرگي بنام كفگير براي هم زدن و كشيدن پلو استفاده مي شود .
در زمانهاي قديم كه مردم نذر مي كردند و غذا مي پختن ، مردم براي گرفتن غذاي نذري صف مي كشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزي بود وقتي به ديك مي خورد صدا مي داد .
هنگامي كه #غذا در حال تمام شدند بود و پلو به انتها ميرسيد اين كفگير در اثر برخورد به ديك صدا مي داد و آشپزها وقتي كه غذا تمام ميشد كفگير را ته ديك مي چرخاندند و با اينكار به بقيه كساني كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است .
كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتي كسي از آنها سوال مي كرد كه #غذا چي شد . مي گفتند از بدشانسي وقتي به ما رسيد كفگير به ته ديك خورد(يعني غذا تمام شد ).
امروزه از اين #ضرب المثل موقعي استفاده مي شود كه مي خواهند به فردي بگويند دير رسيده و ديگر مثل قبل توانائي يا #ثروت قبلي را ندارد و قادر به كمك كردن به او نيستند .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از تو حرکت از خدا برکت)
شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یکروز صبح به #مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب #ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای #شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از #شب گذشته بود که درویشی وارد #مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از #صبح با شکم گرسنه از #خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی #چشم به #غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای #سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی #سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر #سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در #مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
#قدیم معتقد بودند كه #غذا و #خوراك #تمساح به وسیله #اشك چشم تامین می شود.
بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی #شكم دراز می كشد.
در این موقع #اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع #تغذیه بر روی آن می نشینند.
پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن #اشك #تمساح نمی توانند از آن #دام گسترده نجات یابند.
خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان و#حشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای #شكار كردن طعمه های دیگر #اشك
می ریزد.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر)
یکی بود یکی نبود . مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند . نه قرار بود جایی بروند نه با کسی قول و قراری داشت . ناگهان صدای در بلند شد .
#مرد نگاهی به همسرش انداخت و گفت : کیست که این وقت شب در می زند؟ از جا بلند شد و رفت در #خانه را باز کرد .
یکی از همکارانش بود . سلام و علیکی با هم کردند و همکارش گفت : «#شام خانه ی دخترم میهمانم، گفتم سر راه سری به تو بزنم و حالی بپرسم . #مرد گفت : بفرمایید .
همکارش گفت : بهتر است #مزاحم نشوم
مرد، باز هم #تعارف کرد . #همسر #مرد گفت : #میهمان #حبیب خداست . سفره باز است بفرمایید با ما #شام بخورید . مرد #همکار گفت : نه نه اصلاً #مزاحم نمی شوم .
مرد گفت : مثل یک #دوست خوب بنشین و غذایت را بخور .
همکارش گفت : می خواهم #خانه دخترم بروم . #شام آنجا دعوت شده ام .
مرد گفت : #شام را با ما بخورید و بعد به خانه دخترتان بروید . همکارش گفت : نه خیلی متشکرم، #شام نمی خورم، فقط دو لقمه دهن گیره می خورم و ته بندی می کنم و شام را به خانه ی دخترم می روم .
سپس مشغول خوردن #غذا شد .
مرد و افراد خانواده اش که #انتظار داشتند او پس از خوردن یکی – دو #لقمه، کنار بکشد و چیزی نخورد .
#همکار مرد به اندازه ی غذای دو نفر را جلو خودش کشید و با اشتها خورد . چهره ی بچه های صاحب خانه که #گرسنه مانده بودند، دیدنی بود .
#غذا تمام شد همکار #مرد گفت : دست شما درد نکند #خانم! غذای خوشمزه ای پخته بودید . کاش خانه ی دخترم #میهمان نبودم و یک #شام درست و حسابی اینجا می خوردم .
مرد صاحب خانه که از دست او #عصبانی بودگفت : «بهتر است این دفعه شامت را اینجا بخوری و دهن گیره ات را خانه ی دخترت ....»
از آن به بعد درباره ی کسی که در پذیرش دعوتی بیش از حد #تعارف کند اما در عمل #ملاحظه نکند می گویند...
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(افسار شتر بر دم خر بستن!)
نقل است ساربانی در آخر عمر خود،
شترش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از #شتر حلالیت میطلبد. یکایک #آزار و اذیتهایی که بر #شتر #بیچاره روا داشته را نام میبرد.
از جمله؛ زدن #شتر با تازیانه، آب ندادن، #غذا ندادن، بار اضافه زدن و...
همه را بر میشمرد و میپرسد آیا با این وجود مرا #حلال میکنی؟
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی #حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
ساربان پرسید آن چه کاری بود؟
#شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی.
من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
#ضربالمثل معروف "افسار شتر بر دم #خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن #تخصص، #تحصیلات، #تجربه، #شایستگی و #شرایط متصدی پست و مقامی شوند.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
چقدر بی کلاسی زیبا بود!!!
یادش بخیر قدیما که بی کلاس بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم.
قدیما همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم.
آخه چون بی کلاس بودیم آشپزخونه ها باز (open) نبود و گاز های فردار و #ماکروفر و... نبود و از #فست فود خبری نبود ، ولی همیشه بوی خوش #غذا ادمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت.
روی #زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم!!!!!!امروز که فکر می کنم چقدر بی کلاسی زیبا بود!!!
آخه از وقتی که با #کلاس شدیم و آشپزخونه ها باز (open) شدن و #میز #ناهارخوری و #مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی #ماشین داریم و هم تو خونه #تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل #بخارپز و انواع #زودپز و... داریم
ولی دیگه آمدوشد نداریم!
تازه گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از #صفا و #صمیمیت و دل و از همه مهمتر #سادگی خبری نیست !
کاش کلاس توی مهربون بودن و #عشق ورزیدن بود
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
میگن قدیما حیاطها درب نداشت، اگر درب داشت هیچوقت #قفل نبود ...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر #مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها #بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون تو کتابها دنبال #ثواب نمیگشتند
که چی بخونند #ثواب داره،
دنبال #عملکردن بودند.
فقط یک کلام میگفتند:
#خدایا به دادههایت #شکر
نمیگفتند #تشنه رو آب بدید #ثواب داره
میگفتند #آب بدید به بچه که #طاقت نداره
موقعی که #غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به #همسایه #ثواب داره، میگفتند بو بلند شده، #همسایه میلش میکشه ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی #مریض میشد نمیگفتن
این #دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن خونهی طرف ظرفاشو میشستن #جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچههاش #غصه نخورن
اول و آخر کلامشون #رحم و مهربانی بود.
به بچه #عیدی میدادند، میگفتن دلشون #شاد میشه.
به #همسایه میرسیدن میگفتن #همسایه
از خواهر و #برادر به #آدم نزدیکتره ...
خدایا #قلب ما را جلا بده که تو کتابها
دنبال #ثواب نگردیم خودمان را #اصلاح کنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم نه فقط با خواندن #دعا...
#مهربان باشیم
#محبت کنیم بیمنت...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
شبهای #محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی #پیراهن_مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی #مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه #طبل زدن یا #سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه #پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این #مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب #وانت #پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. #فیلم «قانون»، #فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای #غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه #تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله ا...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
چشماتو ببند و تصور کن، از #مدرسه خسته و گرسنه تو راه خونهای، تو کوچه بوی #کتلت پیچیده، خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه.
میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دست و روتو بشوری #غذا آماده میشه. طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه #کتلت کوچیک نصیبت بشه. #مامان صبورانه #کتلت ها رو با دستش شکل میده. با خودت فکر میکنی شاید هیچوقت نتونی #کتلت درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به #روغن داغ نزدیک کنی. اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو از مامان میگیری و میگی: راستی مامان خانوممون گفت از #شنبه به جای #مداد با #خودکار مشقاتونو بنویسین…
یه جمله بنویس معلوم بشه مال اون دورانی...☘️
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
آن چه مادربزرگها برای ما میپزند تنها یک #غذا نیست، #عشق است...
#کوفته 🤤🤤
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊