#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(به رخ کشیدن)
بر خلاف تصور عموم این ضرب المثل هیچ ربطی به رخ (چهره) ندارد. رخ نام پرنده قوی و افسانه ایی است که حتی میتواند فیل و کرگدن را هم از #زمین بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج هم(( رخ)) گفته میشود .چون این مهره در #بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون #فیل و #اسب را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است..در #اصطلاح #بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند . #خلاصه بگویم وقتی کسی چیزی را به رخ میکشد ,, یعنی حواست را جمع کن ما حضور داریم .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(کینه شتری)
#شتر حیوانی بسیار #آرام و #مهربان است و از نظر #قدرت و #استقامت در حمل بار نظیر ندارد و میتواند مسافتهای #طولانی را بدون خوردن #آب طی کند. #تحمل و #مقاومت شتر در تشنگی زبانزد خاص و عام است.
از زمانی که #شتر متولد میشود به او راه رفتن را آموزش میدهند و برای آهسته و تند رفتنش آهنگهایی را مینوازند.
در کشور #عربستان شتر ماده ناقه و #شتر نر، لوک نام دارد. در کشور ایران به شتر نر لوک و به #شتر ماده ارونه میگویند. جالب است بدانید به نوزاد شتر نر هاشی و به نوزاد #شتر ماده مجی میگویند.
حال اگر ساربانها #شتر را آزار بدهند و او را #عصبانی کنند، #شتر از آنهاکینه به دل میگیرد و منتظر زمان مناسب برای گرفتن #انتقام از ساربان میماند. نکتهی جالب این است که #شتر هر چقدر هم که خشمگین باشد این را میداند اگر در زمانی که ساربانها دور هم جمع شدهاند به آنها حمله کند، افراد دیگر با #چوب به او میزنند. پس فقط به چشمهای ساربان با #کینه و #خشم نگاه میکند و با صدای #بلند نعره میزند.
اما زمانی که #شتر کینهتوز ساربان مورد نظر را در #بیابان #تنها به چنگ آورد، انتقامش را از او میگیرد. اما ساربانها برای این چنین مواردی نقشهای #طراحی کردهاند و آن اینگونه است که هنگامی که لوک یا شتر نر به دنبال ساربان میافتد، او لباسهای خود را در هنگام فرار از تن درآورده و بر زمین میاندازد. لوک هم #فریب میخورد که این خود ساربان است و #لباس را گاز گرفته و روی آن مینشیند. در این فاصله ساربان میتواند خود را به #دهکده یا جای امنی رسانده یا #پنهان شود. اگر قبل از اینکه ساربان تمام لباسهایش را درآورده و پشت سرش بیاندازد، #شتر او را بگیرد، به طرز خیلی وحشتناکی جانش را از دست خواهد داد.
به همین دلیل کینهی شتری به صورت #ضربالمثل در میان مردم رواج دارد و اشاره به افرادی دارد که تا #انتقام خود را نگیرند #آرام نمیشوند.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(مثل سگ پشیمان شدن)
این #مثل در مواقعی استفاده میشود که شخصی به علت طمع برای به دست آوردن چیزی بیشتر، آنچه که دارد را نیز از دست بدهد.
البته امروزه در مورد هر اشتباه بزرگی هم که جبران آن امکانپذیر نبوده و یا خیلی سخت باشد و پشیمانی بزرگ ببار آورد از این #مثل استفاده میشود.
#داستان این مثل از #شعر جامی برگرفته شده است. در سلسله الذهب جامی چنین آورده:
سگکی میشد استخوان بدهان
کرده ره برکنار آب روان
بسکه آن آب صاف و روشن بود
عکس آن استخوان در آب نمود
برد بیچاره سگ گمان که مگر
هست در آب استخوان دگر
لب چو بگشود سوی او بشتاب
استخوانش فتاد اندر آب
نیست را هستئی توهم کرد
بهر آن نیست، هست را گم کرد
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(آنچه تو کاشتی ما درویدیم)
این اصطلاح در مواردی استفاده میشود که به #مخاطب نشان دهند از قصد و نیت منفی او آگاه هستند و گول او را نمیخورند.
میگویند روزی جامهفروشی دورهگرد با #کیسه سنگین #لباس بر دوش به سمت روستایی میرفت. در راه مردی سوار بر اسب با او همراه شد.
مرد جامهفروش به او گفت لطفی در حق من کن و ساعتی این #کیسه #لباس را بر پشت اسبت بگذار تا من هم از سنگینی بار آن خلاص شده و استراحتی کنم.
#سوار گفت هر چند شکی نیست که این کار برای من صواب بسیار دارد اما امروز اسب من به اندازه کافی تیمار نشده و توان کشیدن این بار را ندارد.
صحبت که به اینجا رسید ناگهان خرگوشی از کنار آنها گذشت و سوار اسب را تاخت و با سرعت تمام از پی #خرگوش رفت. اما ناگهان با خود اندیشید من که اسبی چنین تندرو دارم چرا #کیسه مرد را نگیرم و نگریزم؟ در همین حال مرد جامهفروش نیز با خود اندیشید اگر این سوار لباسهای مرا بر اسب گذاشته و فرار کند من چگونه به او برسم؟
سوار از #تعقیب #خرگوش منصرف شد و
به نزد مرد روستایی آمد و گفت: من #تصمیم گرفتم به تو #کمک کنم. پس #کیسه لباسهایت را بر پشت اسب من بگذار تا برایت بیاورم و تو استراحت کنی.
مرد لباسفروش گفت:
من هم از آنچه تو اندیشیدهای غافل نبودهام.
آنچه تو کاشتی ما درویدیم.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
( کرسی شعر گفتن )
در #قدیم در منطقه (طالقان)، مردان دور کرسی جمع می شدند و مشاعره می کردند.. بعد از چند دور که #اشعار در ذهن کم می شد، بعضی از خودشان #شعر می گفتند! دیگران می گفتند که فلانی کرسی شعر گفت! (در لفظ: برو بابا بازم کرسی #شعر گفتی)
این #اصطلاح کمی جاودان تر شد و به مناطق اطراف از جمله تهران آمد تا جایی که هر کس حرف بی موردی میزد می گفتند کرسی شعر گفت..
امروزه این کلمه بترتیب به اشکال زیر درآمده:
- ک* شعر - ک* گفتن - گل واژه - کوزوژعر .
که از دو واژه اول بدلیل وجه تشابه با کلمات رکیک در محافل عمومی تر استفاده نمی شود و شاید دلیل بوجود آمدن اشکال بعدی هم همین است.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(زر دادم و دردسر خریدم!)
اکبرشاه، یکی از معروفترین پادشاهان سلسله ی گورکانی #هند بود که در بالا بردن #فرهنگ و #رفاه زندگی مردم سرزمینش بسیار تلاش کرد. او انسانی فرهیخته و علاقه مند به ادب و دانش بود و همواره اجازه می داد که متکلمان و دانشمندان از مذاهب مختلف در قصر او آزادانه و بدون ترس به بحث و #مناظره بپردازند .
اکبرشاه خودش هم قریحه ی شاعری داشت و گاهگاه به #فارسی #شعر می سرود. آورده اند که، شاه بعد از یک شب خوشگذرانی که در مصرف مسکرات افراط کردهبود ،بامدادان با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد، آنچنان حال شاه بد شد که به ناچار ان روز را در بستر به #استراحت پرداخت و چون ندیمان وخدمتگزاران برای عیادت به نزد او می رفتند این #شعر را مکرر در پاسخ انها می گفت که
دوشینه ز کوی می فروشان
پیمانه ی می به زر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
زردادم و دردسر خریدم
مصرع انتهایی #شعر اکبرشاه یعنی "زر دادم و دردسر خریدم"، بعدها به صورت #مثل در آمد و کنایه از ان است که هرگاه کسی کاری را نسنجیده و بدون فکر انجام دهد که منجر به ناراحتی و آسیبی برای شخص شود، این مصرع را جهت عبرت و پشیمانی گوید!
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
#ملانصرالدین از محلى رد میشد دید كه ۳ نفر به دعوا كردن مشغولند. پرسید چی شده؟ گفتند ۷ تا #گردو داریم میخواهيم بین هم تقسیم کنیم. و ملا را بین خودشان #قاضی کردن
ملا گفت خدایی #تقسیم کنم یا انسانی؟
گفتند خوب معلوم است خدایی #تقسیم کن!
ملا به اولی ۵ تا #گردو داد به دومی ۲ تا و یك پس گردنی هم زد به سومی
گفتند این دیگر چه جور تقسیم کردنی بود؟!
ملا گفت اگر به #دقت نگاه کنید ، خداوند نعمتهايش را اينگونه بین بندگانش #تقسیم کرده است...!
#عدالت با #مساوات يكى نيست.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از کوره در رفتن !!)
در کوره آهنگری #آهن را تا جایی حرارت میدهند که ذوب شود و از آن #آهن مذاب برای ساختن ابزار و وسایل زندگی استفاده میکنند.
#طبیعی است که از آن ابتدا #آهن سرد را در #کوره با #حرارت بالا نمیاندازند. بلکه درجه #حرارت کوره آهنگری را به آرامی بالا میبرند تا #آهن هم به تدریج گداخته شود. علت هم این است که #آهن این خاصیت را دارد که اگر در معرض گرما و حرارت بالا قرار بگیرد، سخت گداخته میشود و با صدای مهیبی منفجر میشود و از «کوره در میروند» به این معنا که از کوره به بیرون پرتاب میشوند.
از همین روست که برای افرادی که عصبیمزاج هستند و در برابر برخی اتفاقات چنان #خشمگین میشود که از حد تعادل خارج میشوند و شاید دست به اعمال غیرمنتظره هم بزنند.
اصطلاح «از کوره در رفتن» در مورد افراد تندخو و #خشمگین که #قدرت و توانایی کنترل #اعصاب خود را ندارند به کار میرود
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(یکی نقصان مایه، یکی شماتت همسایه)
این مثل در مواقعی استفاده میشود که مصیبتی رخ میدهد و برای جلوگیری از زبان تلخ و طعنه و سرکوفت دیگران آن را پنهان میدارند.
#بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید این سخن را با کسی در میان آری. پسر گفت ای پدر فرمان تراست لیکن خواهم که مرا بر فایده آن مطلع گردانی که در نهان داشتن آن #مصلحت چیست؟ گفت تا #مصیبت دو نشود...
"سعدی"
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(غوره نشده مویز شده)
در مورد کسی بکار میبرند که در عین کوچکی بخواهد بزرگی بفروشد و بزرگی کند.
میگویند روزی ملک الشعرای بهار #شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای #آزمایش طبع وی چهار #کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک #رباعی بیاورد.#کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس ، انگور ، درفش ، سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســت
خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در #مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند.اگر راست میگوئید ، من چهار #کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک #رباعی بیاورید.
سپس این چهار #کلمه را انتخاب نمود: آئینه ، اره ، کفش ، غوره
بدیهیست آوردن این #کلمات دور از #ذهن در یک #رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(مشتری آخر شب خونش پای خودش است)
منظور از مثل این است که اواخر شب که دکانهای کمی باز هستند و گزینه دیگری غیر از آنها وجود ندارد، احتمال اینکه مغازهدار جنس را #گران بفروشد خیلی زیاد است.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(باز هم خطش)
این مثل را به طعنه در مواردی به کار میبرند که از نظر گویندهی مثل، شخصی هیچ نکته خوشایندی نداشته باشد.
در امثال و حکم دهخدا اینگونه نوشته که میرزا محمد خان سپهسالار (به نظر همان میرزا محمد خان قاجار دولو معروف به کشیکچیباشی که بعدها سپهسالار، وزیر جنگ و صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار بود) گذشته از اینکه از فضائل علمی بهرهای نداشت خطش نیز به غایت بد بود تا حدی که جز یکی دو تن از منشیان #خاص او شخص دیگری نمیتوانست خطش را بخواند.
#بامداد عیدی که مردم در مجلس خان بودند پسر یغما به خاطر سوء معاملهای که با خان داشت، برخاست و به آواز بلند اجازه خواست تا خواب شب گذشته را به عرض برساند. محمد رضا خان اجازه داد. پسر یغما گفت دیشب پدرم را به خواب دیدم و از تنگدستی خود برای وی گفتم. پدرم گفت: امروز که خان به #قدرت رسیده دیگر شکایت از تنگدستی در حضور او بیجاست. مدیحه بساز و در حضور ایشان از صفات بارز و فضائل خان بگو و همین برای تو کافیست.
به پدرم گفتم فضائل خان بیشمار است کدام یک را مدح گویم.
پدرم مدتی به فکر فرو رفت و سپس سر برداشت و گفت:
ای پسر، "باز هم خطش"
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(فیلش یاد هندوستان کرده)
این #ضربالمثل کاردبردهای متنوعی دارد ولی در کل برای مواردی به کار میرود که شخصی از وضعیت فعلی #ناراضی باشد و زمانی در گذشته را به یاد آورد که دوران خوشی داشته است و خواهان بازگشت به آن دوران باشد. مانند هوس بازگشت به دوران #کودکی و جوانی و یا قصد بازگشت به #شغل و محل زندگی قبلی و غیره...
البته این اصطلاح در میان مردم بیشتر به عنوان متلک و از بعد منفی بهکار میرود. در حالی که در موارد بسیاری این حالت میتواند یک ویژگی #مثبت برای اقدام به تغییر و #نجات از وضعیتی آزاردهنده باشد و در برخی اشعار شعرا به جنبه #مثبت آن توجه شده است.
همیشه در #هندوستان از فیل برای نمایش و باربری و نیز جادبه توریستی استفاده میشده و هنوز هم میشود.
یکی از ویژگیهای فیلها هوش و حافظه آنها است به طوری که فیلها هرگز کسی را که با او دیدار داشتهاند #فراموش نکرده و یا هرگز مکانی را که در آنجا بودهاند از یاد نمیبرند.
زمانی تاجری به کشور #هندوستان #سفر میکند و برای کسب درآمد فیلی را خریداری مینماید تا با بردن آن به کشور خود از آن درآمدزایی کند. بعد از گذشت چند ماه، #فیل گوشهگیر میشود و دیگر تن به هیچ کاری نمیدهد. تاجر از این اوضاع به ستوه آمده و طبیبهای شهر را خبر میکند تا بالاخره طبیبی خبره و با تجربه به تاجر میگوید که شاید #فیل یاد #هندوستان کرده و دلش برای دیار خودش تنگ شده است. تاجر که اوضاع را خراب میبیند و روز به روز از درآمدش کم میشده #تصمیم میگیرد چارهایی بیندیشد و راهی بیابد. به همین جهت بار #سفر بسته و فیل را با خود به #هندوستان میبرد تا بلکه #فیل را در آنجا فروخته و #فیل دیگری خریداری کند. اما همین که به #هندوستان میرسد فیل پاهایش را محکم به زمین کوبیده و خرطوم خود را تکان میدهد، انگار از #شادی میرقصد. آن هنگام تاجر به یاد #حرف طبیب افتاده و پی میبرد که #فیل هیچ مشکلی نداشته و فقط یاد #هندوستان کرده.
همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ
تا نبینم یاد هندستان و باغ
"مولوی"
پیلِ مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک
گر بیاسایم دمی، هندوستان یاد آورم
"خاقانی"
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(هم بالایت را دیدیم، هم پایینت را)
گدایی به قصد دریافت چیزی #درب خانه ای را کوبید ۰ صاحب خانه فریاد براورد : کیست؟
گدا پاسخ داد : «فقیری عاجز و بینوا."
#صاحبخانه سر براورد و پرسید :"چه می خواهی ؟»
گدا گفت :" #فقیر چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی."
صاحب خانه گفت: " مرا جود و بخشش چون حاتم طائی است . چه کنم که این بالا گرفتارم ودرهم و دینار در سرای پایین و اکنون مرا به آن دسترسی نیست."
گدا آهی سرد برکشید ، از بخت بد خویش نالید و سر در راه نهاد .
مدتی بعد از قضا دوباره #گدا را به همان خانه کار افتاد . دق الباب کرد . صاحب خانه فریاد براورد :" کیست؟"
گدا پاسخ داد : « فقیری عاجز و بینوا.»
#صاحبخانه سر براورد و پرسید :«چه می خواهی ؟»
گدا گفت :«فقیر چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی.»
صاحب خانه گفت: «مرا جود و کرم بیش از حاتم طائی است . چه کنم که اکنون این پایین گرفتارم ودرهم و دینار در سرای بالا و فی الحال مرا به آن دسترسی نیست.»
#گدا پوزخندی زد و گفت : « ما هم پائینت را دیده ایم و هم بالایت را»
🙈 @cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(حالا هم نوبت رقاصی من است)
این #ضربالمثل را در مورد تلافی رفتار بد دیگران به کار میبرند.
میگویند خری و شتری دور از آبادی در آزادی کنار هم زندگی میکردند.
یک شب کاروانی به آنان نزدیک شد. شتر به خر گفت رفیق یک ساعتی دم فرو بند تا اینان دور شوند، مبادا که گرفتارشان شویم. خر گفت من همیشه همین #ساعت نوبت آوازم است و نمیتوانم این #عادت را ترک کنم. و شروع کرد به خواندن. کاروانیان صدای خر را شنیدند و هر دو را گرفتند و بر آنها بار نهادند و با خود بردند.
فردا به رودخانهای رسیدند. عمق آب زیاد بود و خر نمیتوانست از ان رد شود. پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از رودخانه بگذراند. هنگامی که به وسط رودخانه رسیدند شتر شروع کرد به پایکوبی و جنبش. خر گفت رفیق این کار را نکن وگرنه من در آب #افتاده و غرق میشوم. شتر گفت این عادت من است. همانطور که دیشب نوبت آواز بیجای خر بود، این #ساعت وقت رقص نابهنگام شتر است و خر را در آب انداخت تا غرق شود.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(آنقدر شور بود که خان هم فهمید)
هنگامی که کسی در انجام کارهای نادرست و استفاده نابهجا از موقعیتها #زیادهروی کند، تا جایی که حتی ابلهترین آدمها و نیز ساکتترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این #ضربالمثل استفاده میشود.
زمانی هر #روستایی خانی داشت. مردم #روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان میترسیدند.
یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان #آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمیکرد. غذاهایی که #آشپز میپخت بدبو ، بدطعم و بیارزش بودند، اما خان متوجه نمیشد و هیچ اعتراضی نمیکرد و آشپز نیز این را میدانست. اطرافیان خان هم گرچه میدانستند غذاها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت میکردند و #آشپز نیز به کار خود ادامه میداد.
یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. #آشپز ابتدا تصمیم گرفت که #سنگ #نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمیکند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد.
وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بیمیلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند.
خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کمکم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟
#آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار #اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.»
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(خرش از پل گذشت)
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن #گندم روزگار خوبی را می گذراند
#پیرمرد یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود
روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه #طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید
دزد به پیرمرد گفت
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم
پیرمرد که چشمش به کیسه #طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و #ثروتمند زندگی می کند
برای همین قبول کرد
از فردای آن روز #پیرمرد شروع به ساختن پل کرد
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند
روزها تا دیر وقت سخت #کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و #حیوانات خود نیاز ندارم
پس هر روز #حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و #دزد درست می کرد
حتی در ساختن پل از چوبهای #کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد
طوری که بعداز گذشت یک #هفته ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی
به #دزدگفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی
#دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های #طلا بار دارد آسیب نزند
#پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به #دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد #کیسه #طلا را به من بده
#دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و #کیسه #طلا را ازمن بگیر
#پیرمرد قبول کرد
و همانطور که #دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد
وقتی در آخر #دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به #آتش کشید و #پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند
وقتی سربازان #پیرمرد را به #جرم همکاری با #دزد نزد #شاه بردند ناصرالدین شاه از #پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن
#پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت
فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت
شدم تنهای تنهای تنها
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(حکیمباشی را دراز کنید.
یا
حکیم باشی را اِماله کنید.)
این اصطلاح در مواردی استفاده میشود که شخصی بیگناه را به جای قدرتمندی که مقصر است، محکوم و تنبیه کنند.
میگویند شخصی #قدرتمند دچار سنگینی معده شد و حکیم یا طبیب آوردند.
حکیم که تشخیص داد درد معده بر اثر زیادهروی در خوردن بوده و شخص دچار #یبوست شده است، #تجویز کرد که او را دراز کرده و تنقیه کنند.
(تنقیه وسیلهای بود دارای یک محفظه پلاستیکی کروی مانند بالون، که لولهای پلاستیکی به آن وصل بود و در قدیم برای رفع یبوستهای شدید مخلوط آب و صابون را به درون آن کشیده و توسط لوله از راه مقعد به داخل رودههای شخص وارد میکردند و خیلیها آن را توهینآمیز میدانستند ولی موثر بود. هنوز هم در برخی مواقع استفاده میشود. به این کار اِماله کردن هم میگفتند.)
بیمار که از تجویز #ناراحت بود فریاد زد چه کسی را دراز و تنقیه کنند؟ حکیم از ترس جانش گفت: مرا.
آن شخص گفت #حکیم را دراز کنید و تنقیه کنید. همین کار را کردند. از قضا چند روز بعد #یبوست آن شخص برطرف شد و حال او خوب شد و همه تصور کردند که بهبود وی، نتیجه آن بوده که حکیم را تنقیه کردهاند.
از آن به بعد این #ضربالمثل در مواردی که ذکر شد به کار برده میشود.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(ريشه عبارت "بزنم به تخته)
در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی میکند. با این وصف #درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را #چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن #درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و #چشمزخم، به #چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
جالب است بدانید که این اتفاق به لحاظ #علمی هم تایید شده است. چند سال قبل در مجله علمی Experimental Psychology نتیجه تحقیقی به چاپ رسید که نشان میداد اگرچه زدن به #تخته برای جلوگیری از #چشمزخم خرافی به نظر میرسد اما در به #آرامش رساندن فرد و دورشدن نگرانیها و دلواپسیهای روانی او نقش موثری دارد.
#اصطلاح
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!)
خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند....
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.
شتر چون متوجه #خطر گرديد رو به خر کرد و گفت :
ای #خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"
#خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
#شتر #التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
#خر گفت: " متأسفم #دوست عزیز! من #عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک #عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس #خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای #خر میسر نبود. پس #خر را بر #شتر نشانيده و #شتر را به آب راندند.
چون #شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت :ای #شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک #عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
#خر بیچاره هرچه #التماس کرد اما #شتر وقعی ننهاد.
#خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت #آواز بهنگام #خر بود!!!
امروز زمان #رقص ناساز اشتر است!"
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در #آب غرق ساخت.
#شتر با خود گفت : "
رفاقت با #خر #نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(نرود میخ آهنین در سنگ)
میگویند که روزی کاروانی ایرانی برای فروش کالاهای خود عازم دیاری بیگانه بود. در قدیمالایام کاروانها از دست راهزنان که هر آن و لحظه، شبیخون میزدند و اموال و کالای کاروانیان را به غارت میبردند، در امان نبودند.
اما کاروان ایرانی خود را به #سلامت به #مقصد رساند و کالای خود را فروخت. در راه بازگشت به کشور، این کاروان در دام راهزنان #گرفتار آمدند و تمام اموال و داراییشان و حتی اسب و شتری که بر آن سوار بودند هم به غارت رفت و به تصرف راهزنان درآمد.
کاروانیان هرچه عجز و لابه کردند تا راهزنان را از غارت اموال خود منصرف کنند، نشد. چون راهزنان اصلا #زبان #فارسی بلد نبودند.
در میان کاروانیان فرد حکیمی هم حاضر بود. گوشهای نشسته و نظارهگر این اتفاق بود. تاجران #کاروان نزد او آمدند و از او خواستند تا با راهزنان صحبت کند. شاید که جمله یا حرف حکیمانه و پندآموزی بزند و با زبان و حرفهای خود دل راهزنان را به رحم آورد.
حکیم اما در پاسخ آنها گفت: من با چه کسی باید حرف بزنم؟! اینها پند و #اندرز در دلشان نفوذ و راهی ندارد. دل این افراد از سنگ شده. حرف من در دل اینها که این چنین اموال و دارایی شما را به تصاحب خود در میآورند، تاثیری ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ».
این #ضربالمثل را زین پس در مورد افرادی به کار میبرند که از روی ناآگاهی #نصایح و #اندرز دیگران را قبول نمیکنند و همچنان بر عقیده نادرست خود پافشاری میکنند و راه خطای خود را ادامه میدهند.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(سر و گوش آب دادن)
در روزگاران گذشته که #حمام عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن #حمام به #نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند.
#زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند بهترین فرصت را در #حمام می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند.
در حمام های #زنانه چون #زنان در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می زدند، سر و صدای زیادی در صحن #حمام ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح #حمام #زنانه نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده معلوم است).
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در #حمام حضور داشتند از این #فرصت استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و #گوش آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها #گوش بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل با #خبر شود با رفتن به #حمام و "سر و #گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه #گوش دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد.
بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای #جاسوسی کردن و هم برای کسب #خبر به #کار می آمد، رفته رفته در میان #مردم به صورت #اصطلاح در آمد
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(دری وری گفتن)
ایرانیها در حدود 500 سال از قرن 3 تا 8 هجری #زبان دری یا درباری را که #زبان لفظ و قلم دربار ساسانیان بود به خوبی متوجه نمیشدند و اغلب به #زبان #محلی صحبت میکردند ، برای همین در برابر هر مطلب نامفهومی که برایشان قابل درک نبود میگفتند "دری وری میگوید" یعنی به زبانی حرف میزند که نامفهوم است
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه
یا
در دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود.)
چنانچه کسی حرفی بزند و یا از چیزی سخن بگوید که وجود خارجی نداشته و یا اینکه غیر قابل باور باشد میگویند در قوطی یا در دکان هیچ #عطاری پیدا نمیشه.
احتمالا #ریشه این #ضربالمثل اشاره به تنوع و فراوانی انواع داروها و #گیاهان #دارویی و ادویهجات و در کل تنوع زیاد اجناس #عطاری دارد.
در گذشته اگر شخصی برای #درمان بیماری یا خرید ادویهای به #عطاری مراجعه میکرد، عطار وی را دست خالی رد نکرده و حتی اگر داروی یا جنس خواسته شده را نداشته چیزی مشابه آن را به شخص میداده.
بنابراین اگر حتی عطار هم با آنهمه اجناس متنوع از تهیه چیزی برنیاید یعنی آن چیز احتمالا وجود نداشته و دروغ است.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
فرانسويها ضرب المثلى دارند كه
مىگويد:
(تنها احمق ها هستند كه عوض نميشوند.)
با اين معنا نه تنها در زبان فارسى ضرب المثلى نيست ، بلكه برعكس، ضرب المثلی هست كه مى گويد:
(حرف مرد يكى است.) 🤔
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(خدا خر را شناخت شاخش نداد)
یا:
(خدا خرشو شناخت شاخش نداد)
خر هر چند به ظاهر #آرام و #بیآزار به نظر میآید اما به وقتش جفتکهای ناگهانیش بسیار زبانزد و #خطرناک است.
حال، همین خر که جفتک میاندازد اگر شاخ نیز داشت حتما خطرناکتر میشد.
به نظر میرسد چنین طرز فکری منجر به باب شدن این #ضربالمثل شده باشد.
این #ضربالمثل در مورد کسانی استفاده میشود که اگر چیزهایی را که در حال حاضر ندارند میداشتند #آسایش مردم را سلب کرده و به هر طریقی سوءاستفاده میکردند.
چنانچه #قدرت داشته باشند #امنیت را از مردم میگیرند.
چنانچه #ثروت داشته باشند فخر میفروشند و از آن در راه آزار و #تحقیر دیگران و سوءاستفاده از آنان استفاده میکنند.
و در کل یعنی شخصی #لیاقت و ظرفیت نداشته باشد که نعمتها و #امکانات بیشتری به او بدهند.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
اشعاری از شاعران مشهور که بیت دوم آنها ضرب المثل شده:
صد سال ره مسجد و میخانه
بگیری،
عمرت به هدر رفته اگر دست
نگیری...
بشنو از پیر خرابات تو این پند،
(هر دست که دادی،به همان دست بگیری)
#شیخ_بهایی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
( فکر نان کن که خربزه آب است )
در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشت مالی بود . از #صبح تا شب برای ديگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نميری می گرفتند.
آنها هر روز مقدار زيادی #خاک را با آب مخلوط می کردند تا #گل درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند .
يک روز #ظهر که هر دو خيلی خسته و #گرسنه بودند ، يکی از آنها گفت : " هرچه کار می کنيم ، باز هم به جايینمی رسيم . حتی آن قدر #پول نداريم که غذايی بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن #نان می رسد .
بهتر است تو بروی کمی #نان بخری و بياوري و من هم کمی بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ،
ديد يکجا کباب می فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهای گوناگون ضعف رفت . اما چه می توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف کباب و #آش و غذاهای متنوع ديگر نرود .
وقتی كه به سوی نانوايی می رفت ، از جلوي يک ميوه فروشی گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتی #قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمی بيشتر #پول داشتيم و امروز #ناهار #نان و #خربزه می خورديم .
حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف #نانوايی برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي #نان، #خربزه بخرم. #خربزه هم بد نيست، آدم را #سير میکند. با اين #فکر ، هرچه #پول داشت، به #ميوه فروش داد و خربزه ای خريد و به محل کار ، برگشت.
در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای #نان، #خربزه بخرد.
وقتی به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . #عرق از سر و صورتش می ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي #گرسنه است .
او درحالی که #خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتی چی خريده ام؟ "دوستش گفت : " #نان را بياور بخوريم که خيلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتيم ، چيزی جز نان هم می توانستی بخری؟
زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتی اين حرفها را شنيد ، کمی نگران شد و با خود گفت: " نکند #خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوی غم بغل گرفته و به جای #نان ، #خربزه ای درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد .
جلوی عصبانيت خودش را گرفت و گفت:
پس خربزه دلت را برد؟ حتما انتظار داری با خوردن #خربزه بتوانيم تا #شب گل لگد کنيم و #خشت بزنيم ، نه جان من ، #نان قوت ديگری دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي #ناهار ، #خربزه خوردند و تا #عصر با قار و قور شکم و #گرسنگی به کارشان ادامه دادند.
از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بی اهميت بودن چيز ديگری حرف بزنند ، می گويند : " فکر #نان کن که خربزه آب است . "
🙈@cartoon_ghadimy🙊