eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
11 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 😇 (به رخ کشیدن)   بر خلاف تصور عموم  این ضرب المثل هیچ ربطی  به رخ (چهره) ندارد.  رخ نام پرنده قوی   و افسانه ایی است که حتی میتواند  فیل و کرگدن را هم از بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج  هم(( رخ))  گفته میشود .چون این مهره در شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون و را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره  است..در شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر  مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند .  بگویم وقتی کسی  چیزی را به رخ میکشد ,, یعنی  حواست را جمع کن ما حضور داریم . 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (کینه شتری) حیوانی بسیار و است و از نظر و در حمل بار نظیر ندارد و می‌تواند مسافت‌های را بدون خوردن طی کند. و شتر در تشنگی زبانزد خاص و عام است. از زمانی که متولد می‌شود به او راه رفتن را آموزش می‌دهند و برای آهسته و تند رفتنش آهنگ‌هایی را می‌نوازند. در کشور شتر ماده ناقه و نر، لوک نام دارد. در کشور ایران به شتر نر لوک و به ماده ارونه می‌گویند. جالب است بدانید به نوزاد شتر نر هاشی و به نوزاد ماده مجی می‌گویند. حال اگر ساربان‌ها را آزار بدهند و او را کنند، از آنهاکینه‌ به دل می‌گیرد و منتظر زمان مناسب برای گرفتن از ساربان می‌ماند. نکته‌ی جالب این است که هر چقدر هم که خشمگین باشد این را می‌داند اگر در زمانی که ساربان‌ها دور هم جمع شده‌اند به آن‌ها حمله کند، افراد دیگر با به او می‌زنند. پس فقط به چشم‌های ساربان با و نگاه می‌کند و با صدای نعره می‌زند. اما زمانی که کینه‌توز ساربان مورد نظر را در به چنگ آورد، انتقامش را از او می‌گیرد. اما ساربان‌ها برای این چنین مواردی نقشه‌ای کرده‌اند و آن اینگونه است که هنگامی که لوک یا شتر نر به دنبال ساربان می‌افتد، او لباس‌های خود را در هنگام فرار از تن درآورده و بر زمین می‌اندازد. لوک هم می‌خورد که این خود ساربان است و را گاز گرفته و روی آن می‌نشیند. در این فاصله ساربان می‌تواند خود را به یا جای امنی رسانده یا شود. اگر قبل از اینکه ساربان تمام لباس‌هایش را درآورده و پشت سرش بیاندازد، او را بگیرد، به طرز خیلی وحشتناکی جانش را از دست خواهد داد. به همین دلیل کینه‌ی شتری به صورت در میان مردم رواج دارد و اشاره به افرادی دارد که تا خود را نگیرند نمی‌شوند. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (مثل سگ پشیمان شدن) این در مواقعی استفاده می‌شود که شخصی به علت طمع برای به دست آوردن چیزی بیشتر، آنچه که دارد را نیز از دست بدهد. البته امروزه در مورد هر اشتباه بزرگی هم که جبران آن امکان‌پذیر نبوده و یا خیلی سخت باشد و پشیمانی بزرگ ببار آورد از این استفاده می‌شود. این مثل از جامی برگرفته شده است. در سلسله الذهب جامی چنین آورده: سگکی می‌شد استخوان بدهان کرده ره برکنار آب روان بسکه آن آب صاف و روشن بود عکس آن استخوان در آب نمود برد بیچاره سگ گمان که مگر هست در آب استخوان دگر لب چو بگشود سوی او بشتاب استخوانش فتاد اندر آب نیست را هستئی توهم کرد بهر آن نیست، هست را گم کرد 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (آنچه تو کاشتی ما درویدیم) این اصطلاح در مواردی استفاده می‌شود که به نشان دهند از قصد و نیت منفی او آگاه هستند و گول او را نمی‌خورند. می‌گویند روزی جامه‌فروشی دوره‌گرد با سنگین بر دوش به سمت روستایی می‌رفت. در راه مردی سوار بر اسب با او همراه شد. مرد جامه‌فروش به او گفت لطفی در حق من کن و ساعتی این را بر پشت اسبت بگذار تا من هم از سنگینی بار آن خلاص شده و استراحتی کنم. گفت هر چند شکی نیست که این کار برای من صواب بسیار دارد اما امروز اسب من به اندازه کافی تیمار نشده و توان کشیدن این بار را ندارد. صحبت که به اینجا رسید ناگهان خرگوشی از کنار آنها گذشت و سوار اسب را تاخت و با سرعت تمام از پی رفت. اما ناگهان با خود اندیشید من که اسبی چنین تندرو دارم چرا مرد را نگیرم و نگریزم؟ در همین حال مرد جامه‌فروش نیز با خود اندیشید اگر این سوار لباس‌های مرا بر اسب گذاشته و فرار کند من چگونه به او برسم؟ سوار از منصرف شد و به نزد مرد روستایی آمد و گفت: من گرفتم به تو کنم. پس لباسهایت را بر پشت اسب من بگذار تا برایت بیاورم و تو استراحت کنی. مرد لباس‌فروش گفت: من هم از آنچه تو اندیشیده‌ای غافل نبوده‌ام. آنچه تو کاشتی ما درویدیم. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 ( کرسی شعر گفتن ) در در منطقه (طالقان)، مردان دور کرسی جمع می شدند و مشاعره می کردند.. بعد از چند دور که در ذهن کم می شد، بعضی از خودشان می گفتند! دیگران می گفتند که فلانی کرسی شعر گفت! (در لفظ: برو بابا بازم کرسی گفتی) این کمی جاودان تر شد و به مناطق اطراف از جمله تهران آمد تا جایی که هر کس حرف بی موردی میزد می گفتند کرسی شعر گفت.. امروزه این کلمه بترتیب به اشکال زیر درآمده: - ک* شعر - ک* گفتن - گل واژه - کوزوژعر . که از دو واژه اول بدلیل وجه تشابه با کلمات رکیک در محافل عمومی تر استفاده نمی شود و شاید دلیل بوجود آمدن اشکال بعدی هم همین است. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (زر دادم و دردسر خریدم!) اکبرشاه، یکی از معروفترین پادشاهان سلسله ی گورکانی بود که در بالا  بردن و زندگی مردم سرزمینش بسیار تلاش کرد. او انسانی فرهیخته و علاقه مند به ادب و دانش بود و همواره اجازه می داد که متکلمان و دانشمندان از  مذاهب مختلف در قصر او آزادانه و بدون ترس به بحث و بپردازند . اکبرشاه خودش هم  قریحه ی شاعری داشت و گاهگاه به می سرود. آورده اند که، شاه بعد از یک شب خوشگذرانی که در مصرف مسکرات افراط کرده‌بود ،بامدادان با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد، آنچنان حال شاه بد شد که به ناچار ان روز را در بستر به پرداخت و چون ندیمان وخدمتگزاران برای عیادت به نزد او می رفتند این را مکرر در پاسخ انها می گفت که دوشینه ز کوی می فروشان پیمانه ی می به زر خریدم اکنون ز خمار سرگرانم زردادم و دردسر خریدم مصرع انتهایی اکبرشاه یعنی "زر دادم و دردسر خریدم"، بعدها به صورت در آمد و کنایه از ان است که هرگاه کسی کاری را نسنجیده و بدون فکر انجام دهد که منجر به ناراحتی و آسیبی برای شخص شود،  این مصرع را جهت  عبرت و پشیمانی گوید! 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 از محلى رد میشد دید كه ۳ نفر به دعوا كردن مشغولند. پرسید چی شده؟ گفتند ۷ تا داریم میخواهيم بین هم تقسیم کنیم. و ملا را بین خودشان کردن ملا گفت خدایی کنم یا انسانی؟ گفتند خوب معلوم است خدایی کن! ملا به اولی ۵ تا داد به دومی ۲ تا و یك پس گردنی هم زد به سومی گفتند این دیگر چه جور تقسیم کردنی بود؟! ملا گفت اگر به نگاه کنید ، خداوند نعمتهايش را اينگونه بین بندگانش کرده است...! با يكى نيست. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (از کوره در رفتن !!) در کوره آهنگری را تا جایی حرارت می‌دهند که ذوب شود و از آن مذاب برای ساختن ابزار و وسایل زندگی استفاده می‌کنند. است که از آن ابتدا سرد را در با بالا نمی‌اندازند. بلکه درجه کوره آهنگری را به آرامی بالا می‌برند تا هم به تدریج گداخته شود. علت هم این است که این خاصیت را دارد که اگر در معرض گرما و حرارت بالا قرار بگیرد، سخت گداخته می‌شود و با صدای مهیبی منفجر می‌شود و از «کوره در می‌روند» به این معنا که از کوره به بیرون پرتاب می‌شوند. از همین روست که برای افرادی که عصبی‌مزاج هستند و در برابر برخی اتفاقات چنان می‌شود که از حد تعادل خارج می‌شوند و شاید دست به اعمال غیرمنتظره هم بزنند. اصطلاح «از کوره در رفتن» در مورد افراد تندخو و که و توانایی کنترل خود را ندارند به کار می‌رود 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (یکی نقصان مایه، یکی شماتت همسایه) این مثل در مواقعی استفاده می‌شود که مصیبتی رخ می‌دهد و برای جلوگیری از زبان تلخ و طعنه و سرکوفت دیگران آن را پنهان می‌دارند. را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید این سخن را با کسی در میان آری. پسر گفت ای پدر فرمان تراست لیکن خواهم که مرا بر فایده آن مطلع گردانی که در نهان داشتن آن چیست؟ گفت تا دو نشود... "سعدی" 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (غوره نشده مویز شده) در مورد کسی بکار می‌برند که در عین کوچکی بخواهد بزرگی بفروشد و بزرگی کند. می‌گویند روزی ملک الشعرای بهار معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای طبع وی چهار را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک بیاورد. انتخاب شده عبارت بودند از: خروس ، انگور ، درفش ، سنگ ملک الشعرای بهار گفت: برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســت خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســت عشق من و تو صحبت مشت است و درفش جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست جوانی خام که در حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند.اگر راست میگوئید ، من چهار انتخاب میکنم و شما آنها را در یک بیاورید. سپس این چهار را انتخاب نمود: آئینه ، اره ، کفش ، غوره بدیهیست آوردن این دور از در یک کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت: چون آینه نور خیز گشتی احسنت چون اره به خلق تیز گشتی احسنت در کفش ادیبان جهان کردی پای غوره نشده مویز گشتی احسنت 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (مشتری آخر شب خونش پای خودش است) منظور از مثل این است که اواخر شب که دکان‌های کمی باز هستند و گزینه دیگری غیر از آنها وجود ندارد، احتمال اینکه مغازه‌دار جنس را بفروشد خیلی زیاد است. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (باز هم خطش) این مثل را به طعنه در مواردی به کار می‌برند که از نظر گوینده‌ی مثل، شخصی هیچ نکته خوشایندی نداشته باشد. در امثال و حکم دهخدا اینگونه نوشته که میرزا محمد خان سپهسالار (به نظر همان میرزا محمد خان قاجار دولو معروف به کشیکچی‌باشی که بعدها سپهسالار، وزیر جنگ و صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار بود) گذشته از اینکه از فضائل علمی بهره‌ای نداشت خطش نیز به غایت بد بود تا حدی که جز یکی دو تن از منشیان او شخص دیگری نمی‌توانست خطش را بخواند. عیدی که مردم در مجلس خان بودند پسر یغما به خاطر سوء معامله‌ای که با خان داشت، برخاست و به آواز بلند اجازه خواست تا خواب شب گذشته را به عرض برساند. محمد رضا خان اجازه داد. پسر یغما گفت دیشب پدرم را به خواب دیدم و از تنگدستی خود برای وی گفتم. پدرم گفت: امروز که خان به رسیده دیگر شکایت از تنگدستی در حضور او بی‌جاست. مدیحه بساز و در حضور ایشان از صفات بارز و فضائل خان بگو و همین برای تو کافیست. به پدرم گفتم فضائل خان بی‌شمار است کدام یک را مدح گویم. پدرم مدتی به فکر فرو رفت و سپس سر برداشت و گفت: ای پسر، "باز هم خطش" 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (فیلش یاد هندوستان کرده) این کاردبردهای متنوعی دارد ولی در کل برای مواردی به کار می‌رود که شخصی از وضعیت فعلی باشد و زمانی در گذشته را به یاد آورد که دوران خوشی داشته است و خواهان بازگشت به آن دوران باشد. مانند هوس بازگشت به دوران و جوانی و یا قصد بازگشت به و محل زندگی قبلی و غیره... البته این اصطلاح در میان مردم بیشتر به عنوان متلک و از بعد منفی به‌کار می‌رود. در حالی که در موارد بسیاری این حالت می‌تواند یک ویژگی برای اقدام به تغییر و از وضعیتی آزاردهنده باشد و در برخی اشعار شعرا به جنبه آن توجه شده است. همیشه در از فیل برای نمایش و باربری و نیز جادبه توریستی استفاده می‌شده و هنوز هم می‌شود. یکی از ویژگی‌های فیل‌ها هوش و حافظه آن‌ها است به طوری که فیل‌ها هرگز کسی را که با او دیدار داشته‌اند نکرده و یا هرگز مکانی را که در آنجا بوده‌اند از یاد نمی‌برند. زمانی تاجری به کشور می‌کند و برای کسب درآمد فیلی را خریداری می‌‌نماید تا با بردن آن به کشور خود از آن درآمدزایی کند. بعد از گذشت چند ماه، گوشه‌گیر می‌شود و دیگر تن به هیچ کاری نمی‌دهد. تاجر از این اوضاع به ستوه آمده و طبیب‌های شهر را خبر می‌کند تا بالاخره طبیبی خبره و با تجربه به تاجر می‌گوید که شاید یاد کرده و دلش برای دیار خودش تنگ شده است. تاجر که اوضاع را خراب می‌بیند و روز به روز از درآمدش کم می‌شده می‌گیرد چاره‌ایی بیندیشد و راهی بیابد. به همین جهت بار بسته و فیل را با خود به می‌برد تا بلکه را در آن‌جا فروخته و دیگری خریداری کند. اما همین که به می‌رسد فیل پاهایش را محکم به زمین کوبیده و خرطوم خود را تکان می‌دهد، انگار از می‌رقصد. آن هنگام تاجر به یاد طبیب افتاده و پی می‌برد که هیچ مشکلی نداشته و فقط‌ یاد کرده. همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ تا نبینم یاد هندستان و باغ "مولوی" پیلِ مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دمی، هندوستان یاد آورم "خاقانی" 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (هم بالایت را دیدیم، هم پایینت را) گدایی به قصد دریافت چیزی خانه ای را کوبید ۰ صاحب خانه فریاد براورد : کیست؟ گدا پاسخ داد : «فقیری عاجز و بینوا." سر براورد و پرسید :"چه می خواهی ؟» گدا گفت :" چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی." صاحب خانه گفت: " مرا جود و بخشش چون حاتم طائی است . چه کنم که این بالا گرفتارم ودرهم و دینار در سرای پایین و اکنون مرا به آن دسترسی نیست." گدا آهی سرد برکشید ، از بخت بد خویش نالید و سر در راه نهاد . مدتی بعد از قضا دوباره را به همان خانه کار افتاد . دق الباب کرد . صاحب خانه فریاد براورد :" کیست؟" گدا پاسخ داد : « فقیری عاجز و بینوا.» سر براورد و پرسید :«چه می خواهی ؟» گدا گفت :«فقیر چه خواهد؟ هر چه مرحمت کنی.» صاحب خانه گفت: «مرا جود و کرم بیش از حاتم طائی است . چه کنم که اکنون این پایین گرفتارم ودرهم و دینار در سرای بالا و فی الحال مرا به آن دسترسی نیست.» پوزخندی زد و گفت : « ما هم پائینت را دیده ایم و هم بالایت را» 🙈 @cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (حالا هم نوبت رقاصی من است) این را در مورد تلافی رفتار بد دیگران به کار می‌برند. می‌گویند خری و شتری دور از آبادی در آزادی کنار هم زندگی می‌کردند. یک شب کاروانی به آنان نزدیک شد. شتر به خر گفت رفیق یک ساعتی دم فرو بند تا اینان دور شوند، مبادا که گرفتارشان شویم. خر گفت من همیشه همین نوبت آوازم است و نمی‌توانم این را ترک کنم. و شروع کرد به خواندن. کاروانیان صدای خر را شنیدند و هر دو را گرفتند و بر آنها بار نهادند و با خود بردند. فردا به رودخانه‌‌ای رسیدند. عمق آب زیاد بود و خر نمی‌توانست از ان رد شود. پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از رودخانه بگذراند. هنگامی که به وسط رودخانه رسیدند شتر شروع کرد به پایکوبی و جنبش. خر گفت رفیق این کار را نکن وگرنه من در آب و غرق می‌شوم. شتر گفت این عادت من است. همانطور که دیشب نوبت آواز بی‌جای خر بود، این وقت رقص نابهنگام شتر است و خر را در آب انداخت تا غرق شود. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (آنقدر شور بود که خان هم فهمید) هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این استفاده می‌شود. زمانی هر خانی داشت. مردم مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند. یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که می‌پخت بدبو ، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و نیز به کار خود ادامه می‌داد. یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. ابتدا تصمیم گرفت که را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد. وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند. خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟ تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.» 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (خرش از پل گذشت) در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن روزگار خوبی را می گذراند￸ یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود￸ روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید￸ دزد به پیرمرد گفت￸ می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم￸ پیرمرد که چشمش به کیسه افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و زندگی می کند ￸ برای همین قبول کرد￸ از فردای آن روز شروع به ساختن پل کرد درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند￸ روزها تا دیر وقت سخت می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و خود نیاز ندارم پس هر روز خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و درست می کرد￸ حتی در ساختن پل از چوبهای و آسیاب خود استفاده می کرد￸ ￸طوری که بعداز گذشت یک ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی به پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی￸ به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های بار دارد آسیب نزند￸ که از محکم بودن پل مطمئن بود به گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد را به من بده￸ بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و را ازمن بگیر￸ قبول کرد ￸ و همانطور که نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد ￸ وقتی در آخر با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به کشید و این سوی پل تنهای تنها ماند وقتی سربازان را به همکاری با نزد بردند ناصرالدین شاه از پرسید جریان را تعریف کن￸ نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت￸ فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت￸ شدم تنهای تنهای تنها 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (حکیم‌باشی را دراز کنید. یا حکیم باشی را اِماله کنید.) این اصطلاح در مواردی استفاده می‌شود که شخصی بی‌گناه را به جای قدرتمندی که مقصر است، محکوم و تنبیه کنند. می‌گویند شخصی دچار سنگینی معده شد و حکیم یا طبیب آوردند. حکیم که تشخیص داد درد معده بر اثر زیاده‌روی در خوردن بوده و شخص دچار شده است، کرد که او را دراز کرده و تنقیه کنند. (تنقیه وسیله‌ای بود دارای یک محفظه پلاستیکی کروی مانند بالون، که لوله‌ای پلاستیکی به آن وصل بود و در قدیم برای رفع یبوست‌های شدید مخلوط آب و صابون را به درون آن کشیده و توسط لوله از راه مقعد به داخل روده‌های شخص وارد می‌کردند و خیلی‌ها آن را توهین‌آمیز می‌دانستند ولی موثر بود. هنوز هم در برخی مواقع استفاده می‌شود. به این کار اِماله کردن هم می‌گفتند.) بیمار که از تجویز بود فریاد زد چه کسی را دراز و تنقیه کنند؟ حکیم از ترس جانش گفت: مرا. آن شخص گفت را دراز کنید و تنقیه کنید. همین کار را کردند. از قضا چند روز بعد آن شخص برطرف شد و حال او خوب شد و همه تصور کردند که بهبود وی، نتیجه آن بوده که حکیم را تنقیه کرده‌اند. از آن به بعد این در مواردی که ذکر شد به کار برده می‌شود. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (ريشه عبارت "بزنم به تخته) در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی می‌کند. با این وصف برای آ‌ن‌ها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بت‌های خود را می‌ساختند و وقتی که به مشکلی بر می‌خوردند، به آن دست می‌زدند و یا به بت‌های چوبی‌شان ضربه می‌زدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختی‌ها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید. از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و ، به و تخته‌ای می‌زنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند. جالب است بدانید که این اتفاق به لحاظ هم تایید شده است. چند سال قبل در مجله علمی Experimental Psychology نتیجه تحقیقی به چاپ رسید که نشان می‌داد اگرچه زدن به برای جلوگیری از خرافی به نظر می‌رسد اما در به رساندن فرد و دورشدن نگرانی‌ها و دلواپسی‌های روانی او نقش موثری دارد. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!) خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند.... نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه گرديد رو به خر کرد و گفت : ای خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!" گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند. گفت: " متأسفم عزیز! من دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک موجب مرض است و هلاکت جان!" پس بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای میسر نبود. پس را بر نشانيده و را به آب راندند. چون به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود. خر گفت :ای چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!! ترک هم موجب مرض و هلاکت است!" بیچاره هرچه کرد اما وقعی ننهاد. گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت بهنگام بود!!! امروز زمان ناساز اشتر است!" شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در غرق ساخت. با خود گفت : " رفاقت با ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد! 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (نرود میخ آهنین در سنگ) می‌گویند که روزی کاروانی ایرانی برای فروش کالاهای خود عازم دیاری بیگانه بود. در قدیم‌الایام کاروان‌ها از دست راهزنان که هر آن و لحظه، شبیخون می‌زدند و اموال و کالای کاروانیان را به غارت می‌بردند، در امان نبودند. اما کاروان ایرانی خود را به به رساند و کالای خود را فروخت. در راه بازگشت به کشور، این کاروان در دام راهزنان آمدند و تمام اموال و دارایی‌شان و حتی اسب و شتری که بر آن سوار بودند هم به غارت رفت و به تصرف راهزنان درآمد. کاروانیان هرچه عجز و لابه کردند تا راهزنان را از غارت اموال خود منصرف کنند، نشد. چون راهزنان اصلا بلد نبودند. در میان کاروانیان فرد حکیمی هم حاضر بود. گوشه‌ای نشسته و نظاره‌گر این اتفاق بود. تاجران نزد او آمدند و از او خواستند تا با راهزنان صحبت کند. شاید که جمله یا حرف حکیمانه و پندآموزی بزند و با زبان و حرف‌های خود دل راهزنان را به رحم آورد. حکیم اما در پاسخ آ‌ن‌ها گفت: من با چه کسی باید حرف بزنم؟! این‌ها پند و در دلشان نفوذ و راهی ندارد. دل این افراد از سنگ شده. حرف من در دل این‌ها که این چنین اموال و دارایی شما را به تصاحب خود در می‌آورند، تاثیری ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ». این را زین پس در مورد افرادی به کار می‌برند که از روی ناآگاهی و دیگران را قبول نمی‌کنند و همچنان بر عقیده نادرست خود پافشاری می‌کنند و راه خطای خود را ادامه می‌دهند. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (سر و گوش آب دادن) در روزگاران گذشته که عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن به و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند بهترین فرصت را در می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمام های چون در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می زدند، سر و صدای زیادی در صحن ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده معلوم است). کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حضور داشتند از این استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد. به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل با شود با رفتن به و "سر و آب دادن" در خزینه و دزدانه دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد. بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای کردن و هم برای کسب به می آمد، رفته رفته در میان به صورت در آمد 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (دری وری گفتن) ایرانی‌ها در حدود 500 سال از قرن 3 تا 8 هجری دری یا درباری را که لفظ و قلم دربار ساسانیان بود به خوبی متوجه نمی‌شدند و اغلب به صحبت می‌کردند ، برای همین در برابر هر مطلب نامفهومی که برایشان قابل درک نبود می‌گفتند "دری وری می‌گوید" یعنی به زبانی حرف میزند که نامفهوم است 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه یا در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود.) چنانچه کسی حرفی بزند و یا از چیزی سخن بگوید که وجود خارجی نداشته و یا اینکه غیر قابل باور باشد می‌گویند در قوطی یا در دکان هیچ پیدا نمیشه. احتمالا این اشاره به تنوع و فراوانی انواع داروها و و ادویه‌جات و در کل تنوع زیاد اجناس دارد. در گذشته اگر شخصی برای بیماری یا خرید ادویه‌ای به مراجعه می‌کرد، عطار وی را دست خالی رد نکرده و حتی اگر داروی یا جنس خواسته شده را نداشته چیزی مشابه آن را به شخص می‌داده. بنابراین اگر حتی عطار هم با آنهمه اجناس متنوع از تهیه چیزی برنیاید یعنی آن چیز احتمالا وجود نداشته و دروغ است. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 فرانسويها ضرب المثلى دارند كه مى‌گويد: (تنها احمق ها هستند كه عوض نمي‌شوند.) با اين معنا نه تنها در زبان فارسى ضرب المثلى نيست ، بلكه برعكس، ضرب المثلی هست كه مى گويد: (حرف مرد يكى است.) 🤔 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (خدا خر را شناخت شاخش نداد) یا: (خدا خرشو شناخت شاخش نداد) خر هر چند به ظاهر و به نظر می‌آید اما به وقتش جفتکهای ناگهانیش بسیار زبانزد و است. حال، همین خر که جفتک می‌اندازد اگر شاخ نیز داشت حتما خطرناک‌تر میشد. به نظر می‌رسد چنین طرز فکری منجر به باب شدن این شده باشد. این در مورد کسانی استفاده می‌شود که اگر چیزهایی را که در حال حاضر ندارند می‌داشتند مردم را سلب کرده و به هر طریقی سوءاستفاده می‌کردند. چنانچه داشته باشند را از مردم می‌گیرند. چنانچه داشته باشند فخر می‌فروشند و از آن در راه آزار و دیگران و سوء‌استفاده از آنان استفاده می‌کنند.  و در کل یعنی شخصی و ظرفیت نداشته باشد که نعمت‌ها و بیشتری به او بدهند. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 اشعاری از شاعران که بیت دوم آنها المثل شده: هر دم که دل به دهی خوش دمی بود ("در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست") 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 اشعاری از شاعران مشهور که بیت دوم آنها ضرب المثل شده: صد سال ره مسجد و میخانه بگیری، عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری... بشنو از پیر خرابات تو این پند، (هر دست که دادی،به همان دست بگیری) 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (رفته آب خنک بخوره) در زمان قدیم و در نبود خنک ترین قنات در قناتی بود که بعدها قصر در آن ساخته شد. بعد از آن هرکس به می افتاد، می گفتند رفته خنک بخوره و این اصطلاح بعدها شامل همه زندانی هایی شد که به می افتادند!!! 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 ( فکر نان کن که خربزه آب است ) در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشت مالی بود . از تا شب برای ديگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نميری می گرفتند. آنها هر روز مقدار زيادی را با آب مخلوط می کردند تا درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند . يک روز که هر دو خيلی خسته و بودند ، يکی از آنها گفت : " هرچه کار می کنيم ، باز هم به جايی‌نمی رسيم . حتی آن قدر نداريم که غذايی بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن می رسد . بهتر است تو بروی کمی بخری و بياوري و من هم کمی بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ، ديد يکجا کباب می فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهای گوناگون ضعف رفت . اما چه می توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف کباب و و غذاهای متنوع ديگر نرود . وقتی كه به سوی نانوايی می رفت ، از جلوي يک ميوه فروشی گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتی آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمی بيشتر داشتيم و امروز و می خورديم . حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي ، بخرم. هم بد نيست، آدم را می‌کند. با اين ، هرچه داشت، به فروش داد و خربزه ای خريد و به محل کار ، برگشت. در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای ، بخرد. وقتی به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . از سر و صورتش می ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي است . او درحالی که را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتی چی خريده ام؟ "دوستش گفت : " را بياور بخوريم که خيلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتيم ، چيزی جز نان هم می توانستی بخری؟ زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتی اين حرفها را شنيد ، کمی نگران شد و با خود گفت: " نکند سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوی غم بغل گرفته و به جای‌ ، ای درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . جلوی عصبانيت خودش را گرفت و گفت: پس خربزه دلت را برد؟ حتما  انتظار داری با خوردن بتوانيم تا گل لگد کنيم و بزنيم ، نه جان من ، قوت ديگری دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ، خوردند و تا با قار و قور شکم و به کارشان ادامه دادند. از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بی اهميت بودن چيز ديگری حرف بزنند ، می گويند : " فکر کن که خربزه آب است . " 🙈@cartoon_ghadimy🙊