eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
11 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم جان میگفت قدیما زمستوناش مثل الان نبود که وقتی میومد چن روز هم میبارید و میبارید گاهی که میشد در از برفی که پشتش بود باز نمیشد... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️ خلاصه یه شب برامون اومد اون وقتا اینجوری نبود که تو هر اتاقی و باشه یه تو یه اتاق بود همه اونجا میخابیدن میگه بعد ب شوهرم گفتم آقایِ موحد و کجا بخابونیم شوهرمم گفت جاش و بنداز جلو همون قسمتی ک هر شب خودمون میخابیم ماهم این سرِ اتاق میخابیم خلاصه جون میگه همین کار و کردم ...نصف رفتم دستشویی وقتی برگشتم گیج بودم طبق عادت رفتم اون قسمتی ک همیشه🤪 میخابیدیم ینی زیر لحافِ مهمون و در گوشِ اون آقای مهمون گفتم ای مرد پاشو ببین چه برفی میاد این مهمون حالا حالا موندگاره ک آقای مهمون گفت پاشو برو پیش آقاتون بخواب نگران نباش فردا از آسمون بباره میرم😂😂😂😂😂😂 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (دوستي خاله خرسه) يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود . پيرمردي در دهي دور در باغ بزرگي زندگي مي كرد . اين پيرمرد از مال همه چيز داشت ولي خيلي تنها بود ،‌ چون در كودكي پدر و مادرش از دنيا رفته بود و و برادري نداشت . او به يك شهر دور كرد تا در آنجا كار كند . اوايل ، چون فقير بود كسي با او دوست نشد و هنگاميكه او وضع خوبي پيدا كرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون مي دانست كه دوستي آنها براي پولش است يك روز كه دل پيرمرد از تنهائي گرفته بود به سمت رفت . در ميان راه يك خرس را ديد كه است . از او علت ناراحتيش را پرسيد . خرس جواب داد : ” ديگر پير شده ام ، بچه هايم بزرگ شده اند و مرا ترك كرده اند و حالا خيلي تنها هستم . “ وقتي پيرمرد داستان زندگيش را براي خرس گفت ، آنها تصميم گرفتند كه با هم دوست شوند . مدتها گذشت و بخاطر محبتهاي پيرمرد ، خرس او را خيلي دوست داشت . وقتي پيرمرد مي خوابيد خرس با يك مگسهاي او را مي پراند . يك روز كه پيرمرد خوابيده بود ، چند سمج از روي صورت پيرمرد دور نمي شدند و موجب آزار پيرمرد شدند . عاقبت خرس با وفا شد وبا خود گفت : ” الان بلائي سرتان بياورم كه ديگر دوست مرا اذيت نكنيد . “ و بعد يك سنگ را برداشت و مگسها را كه روي صورت پيرمرد نشسته بودند بشانه گرفت و را محكم پرت كرد . و بدين ترتيب جان خود را در راه دوستي با از دست داد . و از اون موقع در مورد دوستي با فرد ناداني كه از روي محبت موجب آزار دوست خود مي شود اين مثل معروف شده كه مي گويند ”‌دوستي فلاني مثل دوستي خاله خرسه است . 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (آنقدر شور بود که خان هم فهمید) هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این استفاده می‌شود. زمانی هر خانی داشت. مردم مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند. یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که می‌پخت بدبو ، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و نیز به کار خود ادامه می‌داد. یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. ابتدا تصمیم گرفت که را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد. وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند. خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟ تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.» 🙈@cartoon_ghadimy🙊