eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
13 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 😇 ( اول چاه را بکن بعد منارش را بدزد ) در زمانهای قدیم دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی و اسم دیگری نام داشت . در پایین رود مردمی و زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک هم وجود داشت . این در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند . پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر می کندید و بعد به فکر دزدیدن می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به ‌آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند . از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول را بکن ، بعد منارش را بدزد . 🙈 @cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!) خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند.... نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه گرديد رو به خر کرد و گفت : ای خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!" گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند. گفت: " متأسفم عزیز! من دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک موجب مرض است و هلاکت جان!" پس بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای میسر نبود. پس را بر نشانيده و را به آب راندند. چون به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود. خر گفت :ای چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!! ترک هم موجب مرض و هلاکت است!" بیچاره هرچه کرد اما وقعی ننهاد. گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت بهنگام بود!!! امروز زمان ناساز اشتر است!" شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در غرق ساخت. با خود گفت : " رفاقت با ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد! 🙈@cartoon_ghadimy🙊