eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
13 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 😇 (با طناب کسی تو چاه رفتن) شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به ، به همسرش گفت مقداری در داخل پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل رفت، سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون خیلی است امشب را در روی در پهن کن، که در پی یافتن به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم، از داخل چاه بلند فریاد زد، آهای صاحب خانه، من با شوهرت به رفتم، اما تو مواظب باش با او در چاه نروی. بدین ترتیب به دام افتاد. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
این ترازوها رو یادتونه؟ اینقدر همه چیز فراوون بود که وقتی می خریدیم و کفه برابر بود اضافه تر هم تو می نداختن تا کفه بخوابه کف اما الان ترازوها شده مثل فروشی قیمت ها جوریه که نه خریدار و نه نمی تونن از مالشون بگذرن 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (خرش از پل گذشت) در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن روزگار خوبی را می گذراند￸ یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود￸ روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید￸ دزد به پیرمرد گفت￸ می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم￸ پیرمرد که چشمش به کیسه افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و زندگی می کند ￸ برای همین قبول کرد￸ از فردای آن روز شروع به ساختن پل کرد درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند￸ روزها تا دیر وقت سخت می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و خود نیاز ندارم پس هر روز خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و درست می کرد￸ حتی در ساختن پل از چوبهای و آسیاب خود استفاده می کرد￸ ￸طوری که بعداز گذشت یک ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی به پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی￸ به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های بار دارد آسیب نزند￸ که از محکم بودن پل مطمئن بود به گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد را به من بده￸ بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و را ازمن بگیر￸ قبول کرد ￸ و همانطور که نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد ￸ وقتی در آخر با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به کشید و این سوی پل تنهای تنها ماند وقتی سربازان را به همکاری با نزد بردند ناصرالدین شاه از پرسید جریان را تعریف کن￸ نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت￸ فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت￸ شدم تنهای تنهای تنها 🙈@cartoon_ghadimy🙊
این ترازوها رو یادتونه؟ اینقدر همه چیز فراوون بود که وقتی می خریدیم و کفه برابر بود اضافه تر هم تو می نداختن تا کفه بخوابه کف اما الان ترازوها شده مثل فروشی قیمت ها جوریه که نه خریدار و نه فروشنده نمی تونن از مالشون بگذرن 🙈@cartoon_ghadimy🙊