4_5938180809461599576.mp3
4.67M
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از اين ستون به آن ستون فرج است)
مردي به شهري مسافرت كرد و غريب بود . اتفاقا همان شب فردي به #قتل ميرسد . نگهبانان مرد غريب را نزديك محل #قتل دستگير مي كنند . و او را نزد #قاضي مي برند . و چون مرد ناشناس نتوانست بي گناهي خود را ثابت كند ، #قاضي دستور #اعدام صادر كرد
فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا #اعدام كنند . مرد هرچه گفت كه بي گناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد ، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم .
جلاد به او گفت كه آخرين خواسته اش چيست .
مرد كه ديد #مرگ نزديك است گفت : مرا به آن يكي ستون ببنديد و اعدام كنيد .
جلاد فكركرد كه مرد قصد فرار دارد و اين يك بهانه است و به او گفت اين چه خواهش مسخره اي است !
مرد گفت : رسم اين است كه آخرين خواهش يك محكوم به اعدام اگر ضرري براي كسي نداشته باشد اجرا شود .
جلاد با احتياط دست او را باز كرد و به ستون بعدي بست .
در همين هنگام حاكم و سوارانش از آنجا گذشتند و ديدند عده اي از مردم دور ميدان جمع شدند ، علت را پرسيدند گفتند مردي را به دار مي زنند . حاكم پرسيد : چه كسي را ؟
جلاد جلو آمد و حكم #قاضي را نشان داد .
حاكم گفت : مگر دستور جديد #قاضي به شما نرسيده است ؟
جلاد گفت : آخرين دستور همين است .
#حاكم گفت : اين مرد بي گناه است ، او را آزاد كنيد . #قاتل اصلي ديشب به #كاخ من آمد و گفت وقتي خبر #اعدام اين مرد را شنيده ، ناراحت شده كه #خون اين مرد هم به #گردن او بيافتد و بااينكه ميترسيده خودش را معرفي كرد . من هم او را نزد #قاضی فرستادم و سفارش كردم كه مجازاتش را تخفيف دهد .
مرد مسافر را آزاد كردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به اين ستون نمي بستيد تا حالا مرا اعدام كرده بوديد . اگر #خدا بخواهد از اين ستون به آن ستون فرج است .
اين ضرب المثل را هنگامي به كار مي برند كه فردي نااميد است و او را دلداري مي دهند كه در اندك فرصتي راه چاره پيدا مي شود . ( فرج به معناي گشايش در #كار و رفع مشكل )
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده)
روزي روباه ، خروسي را گرفت و دويد تا او را در يك جاي امن بخورد .
#خروس كه جان خود را در خطر ديد سعي كرد كه حقه اي به #روباه بزند تا او دهانش را باز كند و از دست او فرار كند بنابراين به او گفت : اگر مرا ول كني در حق تو دعاي خير مي كنم .
اما #روباه كه خيلي #زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعاي تو اجابت مي شود براي خودت #دعا كن .
#خروس دوباره كفت : اگر مرا آزاد كني هر شب يك #مرغ #چاق و چله برايت مي آورم .
#روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام كساني كه گرفتار مي شوند همين حرف را ميزند .
#خروس هر چه حرف زد و سعي كرد كه #روباه جوابي به او بدهد موفق نشد تا اينكه وارد خرابه اي شدند . خروس ديد كه ديگر فرصتي براي او نمانده است ، به #روباه گفت : حالا كه مي خواهي مرا بخوري در اين دم آخر از تو خواهشي دارم ، من #خروس #دين داري هستم لااقل قبل از خوردنم نام يكي از پيغمبرها را ببر تا راحتتر بميرم . و او را به #خدا قسم داد كه نام يكي از پيفمبرها راببرد .
خروس مي خواست تا از فرصت استفاده كند و هنگاميكه #روباه دهنش با ز مي شود تا نام يك #پيغمبر را مي برد ، فرار كند .
روباه كه خيلي زرنگ بود متوجه منظور #خروس شد ، ولي چون دلش به حال #خروس سوخت خواست تا آرزوي او را برآورده كند و همانطور كه گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجيس ( جرجيس يكي از #پيامبران عهد قديم است ) و با اين حيله هم خواست #خروس را برآورده كرد و هم مجبور نبود كه دهانش را باز كند . ( شما مي دانيد چرا مجبور نبود دهانش را باز كند ؟ )
اين #ضرب المثل زماني استفاده مي شود كه كسي از ميان چيزهاي مهمتر و #معروف ، چيز گمنامي را انتخاب كند . يا چيزي را پيدا كند كه مناسب حال او باشد .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از تو حرکت از خدا برکت)
شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یکروز صبح به #مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب #ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای #شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از #شب گذشته بود که درویشی وارد #مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از #صبح با شکم گرسنه از #خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی #چشم به #غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای #سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی #سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر #سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در #مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده)
مي گويند #حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند .
از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات #خدا يك وعده پذيرائي كند .
حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است .
روزي كه #مهماني بود به اندازه يك #كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از #آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد .
يك #گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك #شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود .
حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود .
كم كم هر چه خوراكي در #ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي #سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟
#ماهي گفت : #خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است .
ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده .
#حضرت #سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك #ملخ را به #دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به #ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را #آبگوشت بخورد .
از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي #محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند #طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از تو حرکت از خدا برکت)
شخص #ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال #ضامن #رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول #عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یکروز #صبح به #مسجد رفت و مشغول #عبادت شد .همینکه #ظهر رسید از خداون طلب #ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش #ناهار نرسید تا اینکه #شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از #کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با #شکم #گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در #تاریکی #چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار #سرفه ای کرد و درویش که صدای #سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از #گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی #سیر شد ، #درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم #حکایت خود را تعریف کرد.
#درویش به آن مرد گفت : #فکر کن تو اگر #سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در #مسجد هستی تا به تو #تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که #خدا روزی رسان است ولی یک #سرفه ای هم باید کرد .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
حال و هوای #ماه_رمضان جور عجیبی دلنشین است ...
آدم یادِ کودکی اش می افتد ...
یادِ سادگیِ آن روزها ...
یک سفره ی بی ریا ،
یک جمع صمیمی ،
و یک عالمه اشتیاق و بیتابی ...
دلم برایِ آدم هایِ نابِ آن روزگار تنگ شده ،
برایِ تمامِ حالِ خوبی که داشتیم ...
برایِ هرچیزِ کوچکی که دنیایمان را قشنگ تر می کرد ...
آخ که یک استکان #چای و #خرما موقع افطار چقدر می چسبید ...
هیچوقت یادم نمی رود ؛
#بچه که بودم دلم میخواست همه فکر کنند طاقتِ #روزه گرفتن دارم ،
موقعِ #افطار ، من سیر بودم و جعبه های #خرما ، #زولبیا و #بامیه ، نصفه بود ،،،
هیچ کس به رویم نمی آورد ، همه می گفتند قبول باشد ...
و شک ندارم #خدا هم با لبخندی پدرانه ، حاضریِ روزه هایم را می زد ... !
#خدا مهربان تر از این حرف هاست ،
همین که سرِ سفره ی کرامتش نشستی ، ارادتت را می پذیرد ...
ولی کاش در این فرصتِ بینظیر ؛
خوبی هایمان را تمدید می کردیم ،
برایِ خدا ، خوردن یا نخوردنِ ما فرقی نمی کند ...
عمیق تر نگاه کنیم ...
#رمضان ؛ تمرینِ انسانیت و #بردباری است ،
نه تمرینِ گرسنگی ... !
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آدم های اطرافت یه نگاه بینداز
و اونها رو به #چشم حقیقتی از خودت نگاه کن
به حضورشون بیشتر توجه کن
شاید بشه یه دونه قاشق برای سالها نگه داشت و ازش #نوستالژی ساخت.
ولی با انسانها هیچ #نوستالژی اتفاق نمیافته.
پس با باور هدیههای #ویژه #خدا بهشون نگاه کن و قدردان باش و محبتت دریغ نشه.
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊