#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید)
روزی #مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند بروند شهر. مقداری راه که رفتند یک نعل پیدا کردند. مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار می خورد. #پسر جواب داد: این #نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمی ارزد.
#مرد خودش #نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند #نعل را به یک نعل فروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند و به راه خودشان ادامه دادند تا به صحرا رسیدند.
در #صحرا #آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک می شد. #مرد که جلوتر از پسرش می رفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. #پسر دولا شد و #گیلاس را از زمین برداشت. چند قدم دیگر که رفتند مرد روستایی دوباره یک دانه #گیلاس به زمین انداخت و باز پسرش دانه گیلاس را برداشت و خورد.
خلاصه تا به #آب و آبادی رسیدند هر چند قدمی که می رفتند #مرد یک دانه از گیلاسها را به زمین انداخت و پسر هم آن را بر می داشت و می خورد. آخر کار مرد رو کرد به پسرش و گفت:
یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی به زحمتش نمی ارزد؟ پسر گفت: بله یادم هست. پدر گفت:
دیدی که من آن را برداشتم و با پولش #گیلاس خریدم؛ اما یکجا ندادمت. برای اینکه مطلب خوب متوجه بشوی، گیلاسها سی و هفت دانه بود و تو سی و هفت بار به خودت زحمت دادی و آنها را از زمین برداشتی؛ اما یک بار به خودت #زحمت ندادی که #نعل را برداری بدان: هر چیز که خوار آید، یک روز به #کار آید...
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(آب از آب تکان نمیخورد)
این مثل احتمالا اشاره دارد به #آرامش #آب در تالابها و برکهها، در شرائطی که #هوا #آرام و بدون #طوفان است.
در اصل به کمال #آرامش و #امنیت اشاره دارد ولی امروزه در موارد متعدد و متنوعی از این مثل استفاده میشود.
هم در مواقع کسادی کسب و #کار به کار میرود، و هم در مواردی که هیچ اتفاق خاصی رخ نداده و خبری نباشد، و همچنین در مواقعی که بخواهند هر نوع کار غیر قانونی انجام داده و خیال همدست یا همدستان را از بابت نگرانی در مورد عواقب منفی آن کار راحت کنند از این عبارت استفاده میشود و ....
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از اين ستون به آن ستون فرج است)
مردي به شهري مسافرت كرد و غريب بود . اتفاقا همان شب فردي به #قتل ميرسد . نگهبانان مرد غريب را نزديك محل #قتل دستگير مي كنند . و او را نزد #قاضي مي برند . و چون مرد ناشناس نتوانست بي گناهي خود را ثابت كند ، #قاضي دستور #اعدام صادر كرد
فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا #اعدام كنند . مرد هرچه گفت كه بي گناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد ، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم .
جلاد به او گفت كه آخرين خواسته اش چيست .
مرد كه ديد #مرگ نزديك است گفت : مرا به آن يكي ستون ببنديد و اعدام كنيد .
جلاد فكركرد كه مرد قصد فرار دارد و اين يك بهانه است و به او گفت اين چه خواهش مسخره اي است !
مرد گفت : رسم اين است كه آخرين خواهش يك محكوم به اعدام اگر ضرري براي كسي نداشته باشد اجرا شود .
جلاد با احتياط دست او را باز كرد و به ستون بعدي بست .
در همين هنگام حاكم و سوارانش از آنجا گذشتند و ديدند عده اي از مردم دور ميدان جمع شدند ، علت را پرسيدند گفتند مردي را به دار مي زنند . حاكم پرسيد : چه كسي را ؟
جلاد جلو آمد و حكم #قاضي را نشان داد .
حاكم گفت : مگر دستور جديد #قاضي به شما نرسيده است ؟
جلاد گفت : آخرين دستور همين است .
#حاكم گفت : اين مرد بي گناه است ، او را آزاد كنيد . #قاتل اصلي ديشب به #كاخ من آمد و گفت وقتي خبر #اعدام اين مرد را شنيده ، ناراحت شده كه #خون اين مرد هم به #گردن او بيافتد و بااينكه ميترسيده خودش را معرفي كرد . من هم او را نزد #قاضی فرستادم و سفارش كردم كه مجازاتش را تخفيف دهد .
مرد مسافر را آزاد كردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به اين ستون نمي بستيد تا حالا مرا اعدام كرده بوديد . اگر #خدا بخواهد از اين ستون به آن ستون فرج است .
اين ضرب المثل را هنگامي به كار مي برند كه فردي نااميد است و او را دلداري مي دهند كه در اندك فرصتي راه چاره پيدا مي شود . ( فرج به معناي گشايش در #كار و رفع مشكل )
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(از اين ستون به آن ستون فرج است)
مردي به شهري #مسافرت كرد و غريب بود . اتفاقا همان شب فردي به قتل ميرسد . نگهبانان مرد #غريب را نزديك محل #قتل #دستگير مي كنند . و او را نزد #قاضي مي برند . و چون مرد ناشناس نتوانست بي گناهي خود را ثابت كند ، #قاضي دستور اعدام صادر كرد
فردا مرد #مسافر را به يك ستون بستند تا اعدام كنند . مرد هرچه گفت كه بي #گناه است و بعدا از اين كار #پشيمان خواهند شد ، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم .
جلاد به او گفت كه آخرين خواسته اش چيست .
مرد كه ديد #مرگ نزديك است گفت : مرا به آن يكي ستون ببنديد و #اعدام كنيد .
جلاد فكركرد كه مرد قصد فرار دارد و اين يك #بهانه است و به او گفت اين چه خواهش مسخره اي است !
مرد گفت : #رسم اين است كه آخرين خواهش يك محكوم به اعدام اگر ضرري براي كسي نداشته باشد اجرا شود .
#جلاد با #احتياط دست او را باز كرد و به ستون بعدي بست .
در همين هنگام #حاكم و سوارانش از آنجا گذشتند و ديدند عده اي از مردم دور ميدان جمع شدند ، علت را پرسيدند گفتند مردي را به دار مي زنند . #حاكم پرسيد : چه كسي را ؟
جلاد جلو آمد و #حكم #قاضي را نشان داد .
حاكم گفت : مگر دستور جديد #قاضي به شما نرسيده است ؟
جلاد گفت : آخرين دستور همين است .
حاكم گفت : اين مرد بي گناه است ، او را آزاد كنيد . #قاتل اصلي ديشب به كاخ من آمد و گفت وقتي #خبر اعدام اين مرد را شنيده ، ناراحت شده كه خون اين مرد هم به گردن او بيافتد و بااينكه ميترسيده خودش را معرفي كرد . من هم او را نزد #قاضي فرستادم و سفارش كردم كه مجازاتش را تخفيف دهد .
مرد #مسافر را آزاد كردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به اين ستون نمي بستيد تا حالا مرا #اعدام كرده بوديد . اگر خدا بخواهد از اين ستون به آن ستون #فرج است .
اين ضرب المثل را هنگامي به كار مي برند كه فردي #نااميد است و او را دلداري مي دهند كه در اندك فرصتي راه چاره پيدا مي شود . ( فرج به معناي #گشايش در #كار و رفع مشكل )
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
#ضرب المثل ژاپنی 🇯🇵
#مردم #ژاپن یک #ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته :
اون ضرب المثل میگه:
بخاطر میخی نعلی افتاد
بخاطر نعلی ، اسبی افتاد
بخاطر اسبی ، سواری افتاد
بخاطر سواری ، جنگی شكست خورد
بخاطر شكستی ، مملكتی نابود شد
و همه اینها بخاطر كسی بود كه #میخ را خوب نكوبیده بود....
یادمان باشد هر #كار ما،
حتی #كوچك،
اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه ما نبینیم ..
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(خرش از پل گذشت)
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن #گندم روزگار خوبی را می گذراند
#پیرمرد یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود
روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه #طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید
دزد به پیرمرد گفت
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم
پیرمرد که چشمش به کیسه #طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و #ثروتمند زندگی می کند
برای همین قبول کرد
از فردای آن روز #پیرمرد شروع به ساختن پل کرد
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند
روزها تا دیر وقت سخت #کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و #حیوانات خود نیاز ندارم
پس هر روز #حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و #دزد درست می کرد
حتی در ساختن پل از چوبهای #کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد
طوری که بعداز گذشت یک #هفته ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی
به #دزدگفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی
#دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های #طلا بار دارد آسیب نزند
#پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به #دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد #کیسه #طلا را به من بده
#دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و #کیسه #طلا را ازمن بگیر
#پیرمرد قبول کرد
و همانطور که #دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد
وقتی در آخر #دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به #آتش کشید و #پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند
وقتی سربازان #پیرمرد را به #جرم همکاری با #دزد نزد #شاه بردند ناصرالدین شاه از #پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن
#پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت
فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت
شدم تنهای تنهای تنها
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(سر و گوش آب دادن)
در روزگاران گذشته که #حمام عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن #حمام به #نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند.
#زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند بهترین فرصت را در #حمام می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند.
در حمام های #زنانه چون #زنان در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می زدند، سر و صدای زیادی در صحن #حمام ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح #حمام #زنانه نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده معلوم است).
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در #حمام حضور داشتند از این #فرصت استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و #گوش آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها #گوش بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل با #خبر شود با رفتن به #حمام و "سر و #گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه #گوش دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد.
بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای #جاسوسی کردن و هم برای کسب #خبر به #کار می آمد، رفته رفته در میان #مردم به صورت #اصطلاح در آمد
🙈@cartoon_ghadimy🙊
985.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادتونه اون وقتا زمستون که چند روزی پشت هم برف میومد و تموم کوچه و خیابون و محله پُرِ #برف میشد ،
پدرِ یا یکی از بزرگترا و مرد خونه که قوَتشو داشتن یه #پارو بر میداشتن و میرفتن رو پشت بوم که برفارو #پارو کنن تا سقف خونه #سنگین نشه ،
همش هم #نگران بودن اگه #برف شدیدتر بشه برای سقف خونه مشکل پیش میاد
یا با همکاری همسایه ها و کمک به هم سقف خونه رو #برف روبی میکردن که البته یا برفا رو تو حیاط یا کوچه میریختن که بازم راه بسته میشد و اونوقتم یه راهرو تو #حیاط باز میکردن برای رفت و آمد اهل خونه ،
کوچه هم با همکاری همدیگه راه رو برای عبور و مرور تا حدودی باز میکردن ،
#کار و #کاسبی #برف #پارو کن ها هم با همه سختیاش بد نبود ،تو کوچه و خیابون داد میزدن و میگفتن: #برف پارو میکنیم و تقریباً تو هر محله ای چند نفر میومدن و سقف خونه هارو #پارو میکردن
امسال وقتی صداشونو از تو کوچه شنیدم یاد کوچه #قدیمی و زمستونای پر #برفِ اون سالها افتادم ، و خدارو شکر کردم که هنوز هم نشونه هایی از گذشته که مارو پرت میکنه به کودکی و روزهای خوشش وجود داره...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊