📨 #عبرت_نامه / #ارسالی شما ❌❌
ببخشید اگه زیاده
واقعا دلم پره
و دوست ندارم هیج دختر دیگه ای اینجوری بشه
بخصوص که بعد ازین اتفاقا یکی از دوستان نزدیکمم درگیر گروه مختلط شد و یه اتفاقایی براش پیش اومد که من هر جی گفتم به حرفم گوش نکرد اما بعد از اینکه خودش فهمید چخبره حالش برام عذاب بود
در رابطه با کانال هوس آنلاین که درمورد گروه مختلط میگه مزاحم میشم...
یه عزیزی همیشه میگه اعتراف به گناه از صدتا گناه بدتره...
اما نمیدونم چرا
وقتی یه دخترو میبینم که کم کم داره به سمت سرنوشت من میره دلم میخواد گریه کنم داد بزنم و بهش بگم نکن!
توروخدا دست بکش!
دخترا یه جواهرن. یه طلا با عیار بالا که باید همیشه توی جعبه نگهداری بشن تا فقط خریداراش بتونن نگاهش کنن.
همیشه از بچگی رویاهای بزرگی تو سرم بود
رویاهای قشنگ با یه آینده روشن
با روزای خوبی که قراره واسه خودم بسازم...
اما با یه اتفاق توسط چندتا شیاد همش به باد هوا رفت...
کوچکتر که بودم...
تقریبا کلاس نهم. از طرف دوستای تازهام که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم به یه کلاس دعوت شدم
یه کلاس مذهبی با یه استادی که من فکرمیکردم این جماعت پاک ترین آدمای دنیان که خدا لباس پیامبر رو تنشون کرده.!!😏
ما یک سال با این آقا کلاس داشتیم
خانواده ام مذهبی بودن و خودمم چادری
از مردها هم زیاد خوشم نمیومد ولی بخاطر شخصیت بسیار شوخ و خندان و جذابم(که کلا یه شخصیت حرص دربیار واسه مردها داشتم) کم کم توجه این آقا به سمت من جلب شد
نمیگم تقصیر من نبود. بود!
اما خب همچین شخصیتی داشتم و لجباز بودم و البته احمق!!!
یکی از دوستام مسئول کلاسها بود که فقط اون با حاج آقا هماهنگ میکرد
خیلی دختر خوب و پاکی بود و خیلی رسمی و با حفظ مسائل شرعی برخورد میکرد
حتی لازم نمیدونست حال استادو بپرسه که این همیشه به نفعش بود
یه روز که این دوستم شارژ نداشت من مجبور شدم بخاطر کلاس ها به حاج آقا پیام بدم که بیان جلسه بذاریم
اون موقع شده بودم دهم
درسم خیلی خوب بود
توی فامیل درسخونترین بودم و با اینکه گاهی حتی لای کتابامو باز نمیکردم ۲۰ بودم
تا اینکه این اتفاق پیش اومد.
من بهش پیام دادم و اون جواب داد بله خانمِ... الان میام
دوستم فاطمه تعجب کرد که جواب من رو داد چون هیچوقت جواب پیام های دوستم رو نمیداد مگر وقتی که ازش سوال پرسیده شده بود.
از اون روز به بعد به بهانه های مختلف برای کارها بهم پیام میداد و...
#ادامه_داره... 👇👇👇