سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت77 . بهم برخورد از لحن صحبتش، با اخم گفتم چی میگی مرد حسابی؟! دختر
🤝♥️ . گذشت و روز به روز من به پروانه و حرفاش مجذوب تر میشدم و این در حالی بود به نظر من سارای با صورت خراب شده هنوزم از لحاظ زیبایی از پروانه سرتر هست و دیگه از اون به بعد پروانه رفته بود خونه پدرش که روند طلاق رو طی کنه بنابراین دیگه منعی هم نداشت برای زنگ زدن و هر روز تقریبا تماس میگرفت و حرف ها و کلامش که روز به روز به سمت صمیمیت و مباحث خصوصی خودش پیش می‌رفت! اوایل تعجب میکردم چطور یه زن راحت میتونه خصوصی هاش رو برای یه مرد نامحرم بگه اما کمی که فکر کردم دیدم وقتی طرف بی قید باشه همین میشه و دیگه برام مهم نبود اون میگفت و گهگاه من تحقیرش هم میکردم اما بلد بود چطور صحنه رو به نفع خودش بچرخونه تا اینکه عشقم و عزیز دلم سارا و امید پسر عزیزم رو آوردم تهران! وای این زن برای من همیشه جذاب بود و هیچ رقمه حاضر نبودم از دستش بدم پس نباید از صحبت های گاه و بیگاه من و پروانه خبر دار میشد به همین خاطر خیلی مراقبت میکردم و وقتی میرفتم خونه اینقدر سارا دور و برم میچرخید که شرمنده میشدم. سارای عزیز من حالا صورتش خوب شده بود و من خیلی برای این قضیه هزینه کردم که اگه صد برابر هم لازم بود حتما این کار رو میکردم چون من به این زن عشق میورزیدم و سارای قصه های من یه زن کامل بود توی همه زمینه ها یه دلبر کدبانوی همراز و همراه!یکسالی از سکونتمون توی تهران گذشت که یه روز که سر کار بودم یه صدای عربده ای رو از بیرون شندیم و دیدم یه مرد میانسال با نعره اومد سمت من و یقه منو گرفت و گفت بی ناموس مگه نگفتم دست بردار؟! اینو گفت و با سر زد توی پیشونیم که متقابلا منم زدمش و اصلا نمیدونستم جریان چیه و اصغر و چند کارگر دیگه از هم جدامون کردن و مرده خیلی گرد و خاک کرد و آخر سر فهمیدم همون همایون شوهر پروانه است که حالا در آستانه طلاق هم هستند و اومده از من زهر چشم بگیره؛ همایون هم کتک زده و خورده رفت و شکایتی هم نکرد چون خودش شروع کننده بحث بود و مدرکی هم نداشت برای حیانت زنش چون پروانه همش میگفت من به احمد زنگ میزنم چون فامیلمه و به سارا زنش هم زنگ میزنم همونطور که روزانه به مادر و پدر و فامیلمم زنگ میزنم و وقتی تو(همایون) منو توی خونه زندانی میکنی مجبورم زنگ بزنم و عقده دل خالی کنم. منم شکایتی نکردم چون اصلا حوصله درگیری باهاش رو نداشتم.با حال خراب رسیدم خونه و سارا مثل همیشه اومد استقبالم ولی امروز داغون بودم که سارا تا سر و وضعم رو دید هینی از ترس کشید و گفت چی شده عزیزم؟! الهی دورت بگردم .