(جلسه ۲۳) من چگونه می‌توانم فراق چون تو مهربانی را تحمل کنم؟ بیش از یکماه از عقدمان می‌گذشت و من هنوز تو را در خانه نداشتم و شرم می‌کردم از اینکه با پدرت در این باره سخن بگویم. یک روز برادرم عقیل به خانه‌مان آمد و گفت: - برادر! چرا فاطمه را از پدرش نمی‌خواهی تا زندگی‌تان سامان بگیرد و چشم ما و دوستان تو به وصلت شما روشنی پذیرد. گفتم: اشتیاق من در این باره کم نیست، اما حیا می‌کنم که با پیامبر در میان بگذارم. عقیل مرا سوگند داد که برخیزم و با او به خانه‌ی شما بیایم و ترا از پدرت بخواهم. در راه با ام ‌یمین و ام‌سلمه مواجه شدم، آنها گفتند: - این کار را به ما بسپارید که زنان اموری اینچنین را بهتر کارسازی می‌کنند. ما در پشت در ایستادیم و آنان پیام آوردند که پیامبر تو را فرامی‌خواند. من حیادار و شرمسار، پیش رفتم و در کنار پیامبر نشستم. پیامبر، مهر آمیز فرمود: - علی جان! می‌خواهی فاطمه را به تو بسپارم؟ گفتم: - بله، سر و جان به فدایت. فرمود: - با همه‌ی میل و اشتیاقم علی جان! هم امشب یک میهمانی مختصر بگیر و همسرت را ببر. سعد، گوسفندی هدیه کرد، تنی چند از صحابی ذرت آوردند، من هم با ده درهمی که پیامبر به من داده بود روغن و خرما و کشک خریدم و سفره‌ای گسترده شد. پیامبر فرمود: - برو و هر که را که می‌خواهی دعوت کن، بگو خانه کوچک است، بگو که ده نفر- ده نفر بیایند غذا بخورند و جایشان را به دیگران بدهند. من به مسجد رفتم و هر که را که دیدم، دعوت کردم، بزودی خبر به دیگران رسید و جمعیت از گوشه و کنار مدینه راهی ضیافت شد. پیامبر در کنار ظرف غذا نشسته بود و با دستهای مبارکش برای میهمانان غذا می‌کشید، صدها نفر آمدند و خوردند و رفتند و غذا به برکت دستهای پیامبر، هیچ کم نیامد. بعد برای من و تو غذایی کشید و کنار نهاد. وقتی میهمانان، همه رفتند، تو را و مرا فراخواند، دستهایمان را اول بر سینه‌اش نهاد و بعد در دستهای هم. میان چشم‌های هر دومان را بوسه داد و به من فرمود: - علی جان! همسرت خوب همسری است. به تو فرمود: - فاطمه جان! شوهرت، خوب شوهری است. - دخترم مبادا نگران باشی ازفقر شوهرت. فقر برای من و اهل بیت من مایه‌ی افتخار است. - دخترم من تو را به بهترین مرد روی زمین شوهر داده‌ام، همسرت بزرگ دنیا و آخرت است. - دخترم مباد که از شویت نافرمانی کنی، شوهرت، مسلمان‌ترین، عالم‌ترین و حلیم‌ترین خلق روی زمین است. - دخترم ذخایر دنیا و آخرت را بر پدرت عرضه کردند، بی‌آنکه هیچ از مقامش در نزد خداوند بکاهند، اما من نپذیرفتم و تن به مال و ثروت ندادم. - دخترم! قدر علی را بدان مرا به خلوت برد و فرمود: - علی جان! با فاطمه‌ام مهربان باش. با او نیکی کن. به او محبت کن که او پاره‌ی تن من است و من به ملالت او ملول می‌شوم و به شادی‌اش مسرور. شما دو تن را به خدا می‌سپارم و او را بر شما خلیفه می‌گردانم. ما را تنها گذاشت، در را بست و از پشت در نیز ما را دعا فرمود: - خداوند شما و نسل شما را پاکیزه گرداند، من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما. و به خدایتان می‌سپارم. 👌من که در زندگی از تو جز مهر و لطف و وفا ندیدم خدا کند که دل تو نیز از من ناخشنود نباشد. ان شاءالله ... ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ✍🏻 سید مهدی شجاعی ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @darmahzareghoran ┗━━━🍂━━ .